برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی
سلام به دوستان عزیز در این بخش تصمیم گرفتم قبل از نوشتن ادامه ی داستان ، یک غزل از دیوان شمس برای شما بنویسم . به گفته ی دکتر شفیعی کدکنی در انتساب این غزل به مولانا جای تردید است و به احتمال قوی این غزل سروده ی "شرف الدین عبدالله زکی " یکی از معاصران مولانا است . وی از افراد برجسته ی خاندان معروف " آل بنجیر" بود . اما به هر حال چون از غزلیات مورد علاقه ی من هست برای شما هم می نویسم :  به روز مرگ چو تابوت من روان باشدگمان مبر که مرا درد این جهان باشدبرای من مگری و مگو : "دریغ ، دریغ"!به دوغ دیو در افتی ، دریغ آن باشد جنازه ام چو بینی مگو :"فراق ، فراق!"مرا وصال و ملاقات آن زمان باشدمرا به گور سپاری مگو:"وداع ، وداع!"که گور پرده جمعیت جنان باشدفرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگرغروب ، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟ترا غروب بود ولی شروق بودلحد چو حبس نماید خلاص جان باشدکدام دانه فرو رفت در زمین و نرست؟چرا به دانه انسانت این گمان باشد؟کدام دلو فرو رفت و پر برون نامدزچاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟دهان چو بستی ازاین سوی آن طرف بگشاکه های و هوی تو در جو لامکان باشد با صدای دکتر سروش دانلود کنید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۸۸ ، ۱۱:۱۳
نازنین جمشیدیان
فهرست مطالب در قسمت قبل خواندید که وقتی در بین حیوانات نوبت خرگوش رسید تا خوراک شیر شود ، او گفت که من حیله ای دارم که هم ما هم آیندگانمان را از این دردسر رهایی بخشد . در جواب خرگوش نخجیران گفتند که بزرگتر از تو هم نتوانسته کاری کند آن وقت تو می خواهی حیله ای سوار کنی ؟؟ در جواب خرگوش می گوید :   جواب خرگوش نخجیران را   گفت: ای یاران !  حقم الهام داد مر ضعیفی را قوی رایی فتاد به الهام حق موجودی ضعیف دارای فکری قوی شده است .   آنچه حق آموخت مر زنبور را آن نباشد شیر را و گور را خانه ها سازد پر از حلوای تر حق بر او آن علم را بگشاد در یک زنبور کاری می کند که از شیر و حیوانات بزرگ جنگل ساخته نیست . این که زنبور کندوها را پر از عسل می کند ، از روی علمی است که پروردگار به او آموخته است .   آنچه حق آموخت کرم پیله را هیچ پیلی داند آن گون حیله را ؟ ابریشم سازی کرم پیله نمونه دیگری از این تعالیم و الهام حق است .   آدم خاکی ز حق آموخت علم تا به هفتم آسمان افروخت علم نام و ناموس ملک را درشکست کوری آن کس که در حق ، درشک است انسان با علم و الهام حق به مقامی میرسید که دانش او آسمان هفتم را نیز  شناخت و دانش او تمام هستی را در بر گرفت و نام و آوازه اش از فرشتگان هم بیشتر شد .   زاهد ششصد هزاران ساله را پوز بندی ساخت، آن گوساله را تا نتاند شیر علم دین کشید تا نگردد گرد آن قصر مشید در مقابل فرشته ای هم بود که مطابق روایات ششصد هزار سال عبادت کرده بود اما سر از فرمان حق پیچید و به آدم سجده نکرد . پروردگار او ( ابلیس ) را شایسته ی آگاهی از "علم دین" و اسرار غیب ندانست و برایش پوزه بندی ساخت تا نتواند از این " شیر علم دین " بنوشد و "گرد این قصر بلند پایه بگردد " .   علمهای اهل حس شد پوزبند تا نگیرد شیر از آن علم بلند قطرۀ دل را یکی گوهر فتاد کان به دریا ها و گردون ها نداد آگاهی و رشد ذهنی دو صورت دارد : یا از راه علوم ظاهری و این جهانی است که طبعا آگاهی محمدود ه عالم ماده است ( علم های اهل حس ) . یا علمی است مبتنی بر رابطه ی بنده با پروردگار که مرحله ی کمالی آن آگاهی از اسرار غیب است ( علم بلند ) کسی که علم مادی به نظر او علم میآید ، همین برایش پوزه بندی می شود که نمی تواند از شیر "علم دین " بنوشد . اما از طریق "دل" و رابطه ی معنوی به حقایق می توان رسید . در دل کوچک ما که یک قطره بیش نیست ، گوهری پنهان است که آن را خداوند به دریا ها و گردون های علم اهل حس نداده است . این گوهر ، معرفت و شناخت اسرار الهی است . همین است که حافظ می گوید : فرشته عشق نداند که چیست ، قصه مخوان بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز   چند صورت آخر ای صورت پرست ! جان بی معنیت از صورت نرست ؟ گر به صورت، آدمی انسان بُدی احمد و بو جهل، خود یکسان بُدی ای که فقط به ظواهر نگاه میکنی تا کی می خواهی در بند ظواهر باشی ؟ اگر انسان با ظاهر انسان بود ، پس محمد و ابوجهل ( دشمن پیامبر) هم یکسان بودند .   نقش بر دیوار مثل آدم است بنگر ، از صورت چه چیز او کم است ؟ جان کم است آن صورت با تاب را رو بجو آن گوهر کمیاب را اگر تصویر مانند انسان را بر روی یک دیوار بکشیم ، نگاه کن ببین چه تفاوتی با انسان دارد ؟ آن صورت درخشان و زیبا "جان " کم دارد . برو و آن گوهر کمیاب که همان جان شایسته ی ادراک حقایق الهی است را بجو .   شد سر شیران عالم جمله پست چون سگ اصحاب را دادند دست چه زیانستش از آن نقش نفور؟ چونکه جانش غرق شد در بحر نور باز در این ابیات مقایسه ای است میان صورت و معنا ، یا ظاهر و باطن . در برابر سگ اصحاب کهف ، شیران عالم سرافکنده اند و احساس حقارت دارند . چون جان او به اصحاب کهف پیوسته است ، صورت نفرت انگیز یک سگ برای او زیان آور نیست  .   وصف و صورت نیست اندر خامه ها عالِم و عادل بود در نامه ها عالِم و عادل همه معنی است ، بس کش نیابی در مکان و پیش و پس می زند بر تن ز سوی لامکان می نگنجد در فلک خورشید جان در قلم ها ( خامه ها ) توصیف و تظاهر مفاهیم کلمات وجود ندارد . روی کاغذ این مفاهیم تصویر می شود . منظور این است که عالم بودن و عادل بودن باید در باطن شخص باشد نه در الفاظی که بر روی کاغذ می آید . خصلت خوب ( یا بد ) یک امر معنوی است و مردم در نامه ها برای ابراز احترام ، از خصال خوب سخن می گویند نه از صفات ظاهری و جسمی . این معانی و خصائل و فضائل از عالم غیب ( لامکان ) بر تن ما می تابد اما جان ( همین فضائل و معانی ) در درون فلک که عالم ماده است نمی گنجد و به همین دلیل تجسم و تصویر فضایل در عالم ماده امکان ندارد .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۸۸ ، ۱۵:۳۷
نازنین جمشیدیان
فهرست مطالب انکار کردن نخجیران بر خرگوش ، در تاخیر رفتن بر شیر قوم گفتندش که: چندین گاه ماجان فدا کردیم در عهد و وفاتو مجو بد نامی ما، ای عنود! تا نرنجد شیر، رو رو، زود زود قوم نخجیران به خرگوش گفتند که ما تا حالا به قولی که به شیر دادیم وفا کردیم ، تو با لجبازی خود ما را بدنام نکن و تا شیر نرنجیده زود به پیش او برو . جواب گفتن خرگوش ایشان را گفت: ای یاران، مرا مهلت دهیدتا به مکرم از بلا بیرون جهیدتا امان یابد به مکرم جانتانماند این میراث فرزندانتان خرگوش گفت : ای یاران به من فرصتی دهید تا شما را از بلا بیرون ببرم تا این تدبیر من به صورت ارث برای آیندگان هم باقی بمونه . هر پیمبر، امتان را در جهانهمچنین، تا مخلصی میخواندشان کز فلک، راه برون شو، دیده بوددر نظر چون مردمک پیچیده بودمردمش، چون مردمک دیدند خرددر بزرگی مردمک، کس ره نبردمخلص : محل رهایی و نجات . راه برون شو از فلک : راه برون رفتن از جهان مادی و علائق این جهان و راه شناخت حقایق الهی نقش پیامبران در هدایت مردم مانند نقش "مردمک " در چشم است . مردم نا آگاه پیامبران را کوچک میدیدند ، همانطور که مردمک چشم نقطه ی کوچکی به نظر می آید و همه کس اهمیت آن را نمی داند . اعتراض کردن نخجیران بر سخن خرگوش قوم گفتندش: که ای خر!   گوش دارخویش را اندازۀ خرگوش دارهین ! چه لاف است این که از تو بهتراندر نیاوردند اندر خاطر آن ؟معجبی ، یا خود قضامان در پی استور نه این دم، لایق چون تو کی است؟ نخجیران گفتند : این ادعایی که تو میکنی ، کسانی که از تو بزرگترند نمی کنند . تو دچار اعجاب و خودبینی شده ای ، یا بلایی دارد بر سر ما می آید وگرنه تو چنین حرفی نمی زدی .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۸۸ ، ۰۶:۰۴
نازنین جمشیدیان
فهرست مطالب همانطور که در قسمت های پیشین خواندید ، داستان ما ، داستان شیر و نخجیران بود . نخجیران که از شکار گاه و بیگاه شیر در بیشه ناراحت بودند و نمی توانستند با خیال راحت به بیشه بروند به پیش  شیر رفتند و گفتند که نمی خواهد تو به شکار ما بیایی ، ما هر روز خودمان به قید قرعه یکی را پیش تو می فرستیم ،  اینگونه هم تو راحت می شوی هم ما ... اما شیر در ابتدا نپذیرفت و گفت که من نمی توانم به شما اعتماد کنم و چند بخش هم به بحث بین شیر و نخجیران در مورد جهد و توکل گذشت ... بالاخره در این قسمت ،  داستان دوباره پی گرفته می شود . شیر قبول می کند که هر روز یکی از نخجیران سر وقت به سراغ او بیاید تا اینکه نوبت به خرگوش می رسد ... مقرر شدن ترجیح جهد بر توکل زین نمط بسیار برهان گفت شیرکز جواب، آن جبریان، گشتند سیر زین نمط : به این صورت به این صورت شیر برهان های بسیاری آورد که دیگر جبریان ( نخجیران ) خسته شدند و پذیرفتند . روبه و آهو و خرگوش و شغالجبر را بگذاشتند و قیل و قال روباه و آهو و خرگوش و شغال دیگر بحث در مورد جبر را تمام کردند  . عهدها کردند با شیر ژیانکاندر این بیعت نیفتد در زیان و با شیر عهد کردند که بدقولی نکنند و عهد را نشکنند . قسم هر روزش بیاید بی جگرحاجتش نبود تقاضای دگر جگر : سختی کشیدن ، غصه و دردسر هر کسی که قسمت روز او بود بدون غصه و دردسر بیاید و تقاضای دیگری نداشته باشد . قرعه بر هرکه فتادی روز روزسوی آن شیر او دویدی، همچو یوز یوزپلنگ خوب می دود و در روزگار قدیم صیادان این حیوان را رام می کردند و برای گرفتن شکار به کار می بردند . "همچو یوز به سوی شیر دویدن " کنایه از فرمانبرداری است . چون به خرگوش آمد این ساغر، به دوربانگ زد خرگوش: کاخر چند جُور؟ وقتی نوبت به خرگوش رسید ، او بانگ زد که : تا کی در ستم شیر باشیم ؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۸۸ ، ۱۳:۳۲
نازنین جمشیدیان
در این بیست و یک بیت مولانا می خواهد بحث توکل و جهد را به یک نتیجه ی معقول برساند و به زبان شیر بگوید که جهد و جد با توکل به پروردگار منافات ندارد . به همین دلیل شیر با تایید سخنان نخجیران می گوید : آری ولیکن .... . بیان ترجیح  نهادن شیر جهد را بر توکل و فوائد جهد را بیان کردن   شیر گفت: آری ولیکن هم ببینجهدهای انبیاء و مومنین شیر می گوید که حرف تو درست است که باید توکل کرد اما تو به مومنان و انبیاء هم نگاه کن که با اینکه به خداوند تکیه می کردند ، برای هر کار جهد بسیاری هم کرده اند . حق تعالی، جهدشان را راست کردآنچه دیدند، از جفا و، گرم و سرد پروردگار نیز جهد آنها را به ثمر رسانده . آنها سرد و گرم روزگار را چشیده اند . حیله هاشان جمله حال آمد،  لطیفکل شی ء  من ظریف هو ظریف تدبیرهای آنها حالات لطیف روحانی به آنها داده است . این حالات لطیف و ظریف و خوش آیند از جانب پروردگاری بوده است که خود نیز متصف به همین لطف و ظرافت است . دامهاشان، مرغ گردونی گرفتنقصهاشان، جمله افزونی گرفت تدبیر انبیاء و مومنان مانند دام ، مرغان آسمانی را میگیرد ، یعنی به کشف اسرار غیب می انجامد و همین موفقیت نقص های آنها را به فزونی و کمال تبدیل می کند . جهد میکن تا توانی، ای کیا !در طریق انبیا و اولیا با قضا پنجه زدن ، نبود جهادزآنکه این را هم قضا بر ما نهاد تا می توانی در راهی که انسان های برگزیده جهاد کردند تو هم جهاد  کن . جهادی که من به آن اعتقاد دارم مقابله با قضای پروردگار نیست زیرا این جهاد هم به خواست پروردگار در من پدید می آید . کافرم من، گر زیان کرده ست کسدر ره ایمان و، طاعت یک نفس اگر من بگویم که ایمان و پیروی از امر پروردگار زیان آور است مرا کافر بشمارید . سر شکسته نیست، این سر را مبندیک دو روزی جهد کن، باقی بخند حرف من این است که وقتی سرتان شکسته نیست چرا به آن دستمال می بندید ؟ بدنی که می تواند کار کند باید آن را به کار انداخت . چند روزی کوشش باید کرد و بعد می توان آسوده نشست و خندید و شادی کرد . بَد محالی جُست، کو دنیا بجُستنیک حالی جُست، کو عقبی بجُست مکرها، در کسب دنیا بارد استمکرها، در ترک دنیا وارد است مکر و تدبیر در راه زندگی مادی خنک و بی لطف است اما اگر در راه بریدن از دنیا و پیوستن به عقبی و ادراک حقایق الهی باشد وارد و پذیرفتنی و پسندیده است . مکر آن باشد، که زندان حفره کردآن که حفره بست، آن مکریست سرد دنیا زندان است باید حفره ای در آن پدید آوریم و از آن بگریزیم نه آن که حفره ها را بندیم و خود را بیشتر زندانی کنیم . این کار تدبیری خنک است . این جهان زندان و ما زندانیانحفره کُن زندان و، خود را وارهان این جهان زندان است و ما زندانیان پس ای زندانی سعی در بازکردن حفره ها کن و خود را آزاد کن . چیست دنیا؟ از خدا غافل بُدننه قماش و نقده و میزان و زن مال را گر بهر دین باشی حمولنعم مال صالح خواندش رسول اگر مال دنیا را داشته باشی و بار آن را به خاطر دین بر دوش بگیری و آن را در راه دین به کار ببری ، خوب است و پیامبر گفته : چه خوب است مال حلال و درست برای مرد درست کار . آب در کشتی، هلاک کشتی استآب اندر زیر کشتی، پُشتی است آب اگر در کشتی باشد باعث غرق شدن کشتی می شود و اگر آب در زیر کشتی باشد ، کشتی روی آن حرکت می کند و به مقصد می رسد . مال دنیا هم همینطور است اگر تو را اسیر خود نکند و در خدمت دین تو باشد خوب است . چون که مال و ملک را از دل براندزآن سلیمان خویش، جز مسکین نخواند سلیمان با همه قدرت و عظمت ، اعتنایی به مال دنیا نداشت و خود را مسکین می خواند . کوزۀ سر بسته، اندر آب زفتاز دل پر باد فوق آب رفت کوزه ای که سرش بسته باشد و دلش پر از باد در آب نیروند روی آب می ماند . باد درویشی چو در باطن بودبر سر آب جهان ساکن بود اگر باد درویشی در باطن تو باشد تو هم بر روی آب جهان ساکن میمانی و در امور دنیوی غرق نمی شوی . گر چه این جملۀ جهان ملک وی استملک، در چشم دل او، لا شی است گرچه تمام جهان در نظر درویش ملک اوست اما در نظر او ناچیز است . پس دهان دل ببند و مهر کنپر کنش از بادِ کبر ِ من لدن پس دهان دل ببند ، یعنی رابطه ی دل را با دنیا قطع کن و برای آنکه در دنیا غرق نشود آن را پر از غرور کن ، غرور و کبری که از جانب پروردگار بر دل سایه می افکند . جهد حق است و، دوا حق است و، دردمنکر اندر نفی جهدش، جهد کرد سپس در این بیت تمام  بحث شیر و نخجیران را خلاصه می کند : درد حق است زیرا مشیت الهی است . دوا هم حق است زیرا توسل به اسباب و کوشش در راه مقصود ، سپاسگزاری بنده در برابر توانایی است که حق به او داده است . آنها که منکر جهد و کوشش اند در واقع برای نفی جهد و کوشش ، جهد و کوشش می کنند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۸۸ ، ۱۱:۳۵
نازنین جمشیدیان
با سلام به دوستان عزیز اول از همه تشکر می کنم از تمام دوستانی که با محبت خودشون من را شرمنده کردند ... و ادامه ی ماجرا ... حکایتی که در این قسمت ذکر می شود در "حلیه الاولیا " ، "احیا العلوم" ، "جوامع الحکیات" و بعضی دیگر از کتاب های مقدم بر مثنوی آمده است . شیخ عطار هم در "الهی نامه" آن را به نظم در آوزده است . با توجه به اینکه مولانا با آثار عطار سر و کاربیشتر و با سابقه ی طولانی تری داشته احتمال قریب به یقین این است که ماخذ او الهی نامه عطار باشد . در این داستان حکایت مردی است که در سرزمین سلیمان ( فلسطین ) زندگی می کند . روزی هراسان به پیش سلیمان می آید و سلیمان دلیل هراس او را می پرسد . مرد به سلیمان  می گوید که عزرائیل به او نگاهی از خشم کرده و از او می خواهد که او را با باد به منطقه ی دوری بفرستد ( هندوستان ) . اما بالاخره مرگ به سراغ او می آید . در این داستان نقش جبر و بیهوده بودن تلاش و کوشش در برخی از امور بیان می شود . یادمان باشد که این داستان نیز در ادامه ی حکایت شیر و نخجیران از زبان نخجیران برای اثبات اینکه توکل برتر از تلاش است و اگر خدا چیزی بخواهد انجام می شود ، بیان می شود . نگریستن عزراییل در مردی و گریختن آن مرد در سرای سلیمان علیه السلامو تقریر ترجیح توکل بر جهد و قلت فایده ی جهدزاد مردی، چاشتگاهی در رسیددر سراعدل سلیمان، در دویدآزاد مردی ، صبح به عدالتخانه ی (دادگاه ) سلیمان رفت رویش از غم زرد و، هر دو لب کبودپس سلیمان گفت: ای خواجه چه بود؟رویش از غم زرد شده بود و لبش کبود : پس سلیمان گفت : ای خواجه چه شده ؟ گفت: عزرائیل در من این چنینیک نظر انداخت، پُر از خشم و کین گفت امروز عزرائیل نگاه پر از خشمی به من کرد گفت: هین اکنون، چه میخواهی؟ بخواهگفت: فرما باد را، ای جان پناه تا مرا ز اینجا، به هندستان بردبو که، بنده کان طرف شد، جان بردسلیمان گفت : خب حال از من چه می خواهی ؟ مرد گفت : باد را فرمان بده ، تا مرا به هندوستان برد ، باشد که جان سالم به در برم . نک ز درویشی گریزانند خلقلقمۀ حرص و امل زآنند خلق اینک ، خلق از درویشی و فقر گریزانند و حرص و آرزوهای دنیایی آنها را در خود فرو برده است .  ترس درویشی، مثال آن هراسحرص و کوشش را تو هندستان شناس ترس از فقیری مانند همان ترس از عزرائیل است و کوشش و حرص مانند فرار این مرد به هندوستان است . مردم از ترس فقر به  حرص و تلاش و کوشش پناه می برد و این خود گرفتاری بزرگتری می شود . باد را فرمود تا او را شتاببرد سوی خاک هندستان بر آب سلیمان به باد فرمان داد تا مرد را به یکی از جزایر هندوستان برد . روز دیگر، وقت دیوان و لقاپس سلیمان گفت عزرائیل راکان مسلمان را به خشم، از بهر آنبنگریدی ، تا شد آواره ز خان ؟ روز دیگر سلیمان عزرائیل را دید و به او گفت : برای چه آن مرد را به خشم نگاه کردی که اینگونه آواره شود ؟ گفت : من از خشم کی کردم نظر؟از تعجب دیدمش در ره گذرعزرائیل گفت : من با خشم به او نگاه نکردم . فقط با تعجب به او نگاه کردم .که مرا فرمود حق ،  کامروز هانجان او را تو به هندستان ستان زیرا خداوند به من فرموده بود که جان این مرد را در هندوستان بگیرم . از عجب گفتم: گر او را صد پَر استاو به هندستان شدن، دور اندر است و من متعجب شدم که حتی گر او بال و پر هم داشته باشد فردا نمی تواند در هندوستان باشد . تو همه کار جهان را هم چنینکن قیاس و، چشم بگشا و، ببین تو همه ی کار جهان را با همین مثال مقایسه کن و چشم حققت بینت را بازکن و حقیقت را ببین از که بگریزیم؟ از خود؟ ای محال! از که بربابیم؟ از حق؟ ای وبال ! آنچه ما از آن میگریزیم نفس ماست که در درون خود ماست و ما انتظاراتی از خدا داریم که حق ما نیست و می خواهیم به ناحق آن را برباییم . از خود نمی توان گریخت ، محال است . از حق نمی توان چیزی ربود ، این وبال است . ( وبال : رنج و مصیبت )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۸۸ ، ۱۳:۴۱
نازنین جمشیدیان
سلام به همه ی یاران و دوستان همراه امروز جشن تولد 1 سالگی  این وبلاگ هست . از خداوند تشکر می کنم که به من این همت را داد تا بتوانم این وبلاگ را راه اندازی کنم وادامه دهم . از تمام شما همراهان هم متشکرم ، زیرا اگر دلگرمی های شما نبود هیچ گاه مصر بر ادامه ی این راه نمیشدم . در این 1 سال داستان های مثنوی را با هم شروع کردیم دوستانی از ابتدا با من همراه بودند و دوستانی در ادامه راه یا جدیدا به ما پیوسته اند . ابتدا من از دفتر سوم که در آن زمان مشغول خواندن آن بودم شروع کردم اما پس از چندی به دفتر اول مثنوی بازگشتم و از داستان "پادشاه جهود" شروع کردم . بعد از این ، داستان "پادشاه چهود دیگر" را آغاز نموده و هم اکنون در حال پیگیری داستان "شیر و نخجیران" هستیم . در میانه های راه نیز مبحث "مولانا که بود" را برای شما عنوان کردم .اگر دوست داشتید به مطالب قبلی دسترسی داشته باشید می توانید از فهرست مطالب استفاده کنید . من به خاطر این وبلاگ دوستان زیادی پیدا کردم ... وبلاگ های زیادی هست که سر می زنم و از مطالب زیبای اونها استفاده می کنم ( حدود 50 -60 وبلاگ ) . دوستانی در این راه بودند که بسیار به من کمک کردند هم در راه این وبلاگ و هم در بیرون از این وبلاگ ، از آنها متشکرم ، لیستی از دوستان را در زیر آورده و از آنها تشکر می کنم … همچنین تاریخی که برای اولین بار برای من کامنت گذاشتند را نوشتنم J از بقیه ی دوستانی هم که در این لیست نیستند اما همواره  در کنار من بودند ممنونم .   یک تشکر ویژه هم دارم از ایمان ، همسر عزیزم ، که همیشه در این راه پشتیبان من بوده . از استاد  عزیزم "کیوان ورد" هم به خاطر تمام زحمت هاشون تشکر می کنم  شاد باشید سیاوش 9/6/87 درویش آقای عمرانی 14/6/87 شور نگین 9/8/87 baroon فیروز 21/8/87 هبوط سینا 23/8/87 تا خاک ایو 29/8/87 ادبیات وشعر دکتر روشن فومنی 4/9/87 ای آزادی! تو چقدر خوبی! آقای  درفشی 4/9/87 فرید صلواتی آقای  صلواتی 14/9/87 سبوی تنهایی سبو 26/9/87 آن سوی دل علی میرشمس(شیدا( 2/10/87 پرواز را به یاد آر حاج نوید صلواتی 2/10/87 .::خانه گل::. پروین 24/10/87 طره آشفتگی آقای وردیانی 25/10/87 تصوف و عرفان اسلامی درویش بی خویش 8/11/87 ترانک ها و گاه نوشت های شخصی فردین فردین 8/11/87 حلاج قرن بیست و یکم ادیسه 7/12/87 کشکول بیات 7/12/87 پچپچه های یک روانی روانی شیطون بلا 10/12/87 کشکول خورشید 11/12/87 [وب‌نوشت‌های اغلن] اغلن 13/12/87 اشعار عرفانی،نصایح و حکایات بزرگان سید هادی 13/12/87 از هر دری سخن آقای راثی پور 14/12/87 روزگار ا - آزاد ؟ به دلایلی ! آسمان ابری چشمانم سهراب ساعی 9/1/88 ناز نازان آقای طیبی 17/1/88 مرد یادها مسیحا 4/9/87 شاید طنز آقای سلیمی 19/2/88                    یکی از غزلیات مولانا ( غزلیات شمس )  را هم به شما دوستان عزیز تقدیم می کنم : ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها؟    زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد زان سوی او چندان کشش ، چندان چشش ، چندان عطا چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود چندین کشش از بهر چه ؟ تا در رسی در اولیا از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را از جرم ترسان می‌شوی ، وز چاره پرسان می‌شوی آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا ؟ این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا بانک شعیب و ناله‌اش وان اشک همچون ژاله‌اش چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا : "گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا !" گفتا :"نه این خواهم نه آن ، دیدار حق خواهم عیان گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا گر رانده آن منظرم ، بستست از او چشم ترم من در جحیم اولی ترم جنت نشاید مر مرا جنت مرا بی‌روی او هم دوزخست و هم عدو من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا ؟" گفتند :" باری کم گری تا کم نگردد مبصری  که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا " گفت :"ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از عمی ؟ ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن تا کور گردد آن بصر کاو نیست لایق دوست را" چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر "لا" روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی پس بایزیدش گفت :"چه پیشه گزیدی ای دغا ؟" گفتا که :"من خر بنده ام" پس با یزیدش گفت :"رو! یارب خرش را مرگ ده تا او شود بنده ی خدا "   در پناه حق نازنین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۸۸ ، ۱۹:۲۹
نازنین جمشیدیان
فهرست مطالب با سلام به دوستان عزیز در پی صحبت هایی که در جلسات قبل خواندید ،  بین شیر و نخجیران در مورد کوشش و توکل ، صحبت هایی گفته شد ، در این قسمت هم دوباره نخجیران بر توکل اصرار می کنند و جهد را رد می کنند . آنها اعتقاد دارند که آنچه در ازل توسط خداوند نوشته شده ، همان چیزی است که برای ما مقدر شده و تلاش هیچ تغییری در آن حکم ایجاد نمی کند ...   باز ترجیح نهادن نخجیران  توکل را بر جهد   جمله با وی بانگها برداشتند کان حریصان که سبب ها کاشتند  صد هزار اندر هزار از مرد و زن پس چرا محروم ماندند از زمن؟ بار دیگر نخجیران از بی اثر بودن کوشش سخن می گویند و توکل را درست می شمارند :  کسانی که دنبال سبب و کار و کوشش می روند ، حریصان بی توکل و بی ایمانند . میلیون ها زن و مرد دنبال سبب ( تلاش ) رفتند و از زمانه خیری ندیدند .   صد هزاران قرن ز آغاز جهان همچو اژدرها، گشاده صد دهان اقوام دنیای کهن ( قرن : دوره ، زمان ، مردمان دوره های گذشته ) با حرص و آز ، توکل را رها کردند ، دهان خود را مانند اژدها باز کردند.   مکرها کردند، آن دانا گروه که ز بُن بر کنده شد، زآن مکر، کوه مکرهایی به کار بردند که می توانست کوه را از جا برکند.   کرد وصف مکرهاشان ذو الجلال لتزول منه اقلال الجبال مکرهایی که به فرموده ی پرورگار می توانست قله های کوه ها را به حرکت در آورد .   جز که آن قسمت، که رفت اندر ازل روی ننمود از  شکار و از عمل اما جز آنچه خداوند در ازل خواسته بود از کار آنها و شکار آنها چیزی به دست نیامد .   جمله افتادند از تدبیر و کار ماند  کار و حکم های کردگار تمام مکر های آنان از کار افتاد و آنچه باقی ماند حکمی بود که پروردگار برای آنها داده بود .   کسب، جز نامی مدان، ای نامدار جهد، جز وهمی مپندار، ای عیار تلاش و کوشش فقط حرف و وهم است ای جوانمرد . ( عیار ) در قسمت بعدی داستان کوتاهی در تایید حرف های نخجیران  بیان می شود که نشان دهنده ی این است که تقدیر و از آن جمله مرگ ، چیزی نیست که بتوانیم از آن با تلاش فرار کنیم ....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۸۸ ، ۲۱:۵۵
نازنین جمشیدیان
با سلام به دوستان عزیز در قسمت  قبل دیدیم که نخجیران به شیر گفتند  باید در همه کار توکل کرد و خداوند خود راه درست را به ما نشان می دهد .  در این بخش شیر به بیان دیدگاه خود می پردازد . شیر می گوید که خداوند این دست و پا و .. را در اختیار ما گذاشته تا ما از آنها استفاده کنیم و استفاده ی درست برای رسیدن به حق شکر این نعمت است و اگر از آنها درست استفاده نکنیم دیر یا زود آنها را از دست خواهیم داد ... خیلی جالبه بقیه اش را خودتان بخوانید و قضاوت کنید   ابیات 933 تا 951   ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکل   گفت شیر: آری ، ولی ربُ العِباد نردبانی پیش پای ما نهاد پایه پایه رفت باید سوی بام هست جبری بودن اینجا طمع خام با سلام به دوستان عزیز در قسمت  قبل دیدیم که نخجیران به شیر گفتند  باید در همه کار توکل کرد و خداوند خود راه درست را به ما نشان می دهد .  در این بخش شیر به بیان دیدگاه خود می پردازد . شیر می گوید که خداوند این دست و پا و .. را در اختیار ما گذاشته تا ما از آنها استفاده کنیم و استفاده ی درست برای رسیدن به حق شکر این نعمت است و اگر از آنها درست استفاده نکنیم دیر یا زود آنها را از دست خواهیم داد ... خیلی جالبه بقیه اش را خودتان بخوانید و قضاوت کنید   ابیات 933 تا 951   ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکل   گفت شیر: آری ، ولی ربُ العِباد نردبانی پیش پای ما نهاد پایه پایه رفت باید سوی بام هست جبری بودن اینجا طمع خام شیر در پاسخ به نخجیران گفت : خداوند پیش پای ما  نردبانی قرار داده است که باید با استفاده از آن پله پله به سوی بام برویم . جبری بودن و توکل محض و اینکه بدون کوشش منتظر نعمت باشند ، خیال باطلی بیش نیست .    پای داری، چون کنی خود را تو لنگ؟ دست داری، چون کنی پنهان تو چنگ؟ در اینجا مولانا مثال زیبایی مطرح می کند ، می گوید : خداوند به تو پا داده چرا خود را لنگ و ناتوان نشان میدهی . خدا به تو دست داده چرا آن را پنهان می کنی .   خواجه چون بیلی به دست بنده داد بی زبان معلوم شد او را مراد مولانا  دست و پا را نشانه ای از آن میداند که خداوند می خواهد ما تلاش کنیم . مانند اربابی که به دست نوکرش بیل میدهد و معلوم است که از او کاری انتظار دارد .   دستِ همچون بیل، اشارتهای اوست آخر اندیشی، عبارتهای اوست اگر به هدف نهایی هر چیزی بیاندیشی ، نظر پروردگار برای تو بیان میشود که حکمت آفریدن دست و پا این است که بنده کاری کند .   چون اشارت هاش را بر جان نهی در وفای آن اشارت جان دهی پس اشارتهاش اسرارت دهد بار بر دارد ز تو، کارت دهد اگر بنده دلیل پیدایش دست و پا را اشارت های حق بداند و جان را در راه اجرای فرمان حق بگذارد ، به جایی میرسد که پروردگار او را با اسرار عالم غیب آشنا می کند . و آنچه دیگر انجام میدهد بار ( تکلیف ) نیست ، کار ( فعل پروردگار) است .   حاملی، محمول گرداند تو را قابلی، مقبول گرداند تو را تا هنگامی که بار تکلیف بر روی دوش اوست "حمال" ( حمل کننده ) است اما چون به حق پیوست ، هر جا رود به فعل حق است و او در دست پروردگار "محمول" است . ( حمل می شود)   قابل امر ویی، قایل شوی وصل جویی، بعد از آن واصل شوی تا کنون اجرا کننده و پذیرنده ی امر حق بودی ( قابل ) اما اکنون گوینده ی کلام او می شوی ( قایل ) . تا کنون در جستجوی وصل او بوده ای و اکنون واصل می شوی . مولانا به این مسئله اشاره دارد که تا وقتی حقایق را درنیافتهایم گرفتار تکالیف و ریاضت ها هستیم و بعد از آنکه به وصل رسیدیم دیگر حتی عبادات ظاهری نیز در شمار تکالیف شرعی نیست و هر چه از این انسان سر می زند از حق است .   سعی ، شکر نعمت قدرت بود جبر تو، انکار آن نعمت بود اگر این نعمت های خداوند را ( دست و پا و زبان و ...) در جای خود و در راه رضای حق به کار ببریم ، شکر نعمت کرده ایم  و در غیر این صورت منکر نعمت های او شده ایم . سعی کردن شکر این نعمت هاست و اعتقاد به جبر و به کار نبردن این قدرت ها ، کفران نعمت است .     شکر قدرت ، نعمتت افزون کند جبر ، نعمت از کفت بیرون کند شکر ، باعث بیشتر شدن این نعمت می شود و کفر، این نعمت را از تو میگیرد .   جبر تو خفتن بود، در ره مخسب تا نبینی آن در و درگه، مخسب به دنبال حقیقت باش  و در این راه  سعی کن و به خواب مرو.   هان ! مخسب، ای کاهل بی اعتبار جز به زیر آن درخت میوه دار تا که شاخ افشان کند، هر لحظه باد بر سر خفته بریزد، نقل و زاد مولانا به کسی که قبل از رسیدن به درگاه حق ، قصد خوابیدن در راه دارد ، کاهل می گوید . باید در راه حرکت کنی و وقتی به آن درخت میوه دار ( وصل ) رسیدی در زیر آن میتوانی بخوابی و هر لحظه باد باعث می شود تا میوه های آن بر تو فرو ریزد .   جبر و خفتن، در میان ره زنان مرغ بی هنگام، کی یابد امان؟ اعتقاد به جبر مانند خوابیدن در میان راهزنان است . این فرد مانند خروسی است که  بی هنگام می خواند و باید سر او را برید .   ور اشارت هاش را بینی زنی مرد پنداری ، و چون بینی، زنی اگر اشارت های حق را خوار ببینی ( بینی زنی ) ، دیگر مرد نیستی .   این قدر عقلی که داری، گم شود سَر، که عقل از وی بپرد، دُم شود همین قدر عقلی هم که داری از دست میدهی . سر بی عقل هم دیگر سر نیست مانند دم است .   زآنکه بی شکری بود، شوم و شنار میبرد بی شکر را، در قعر نار زیرا شکر نکردن شوم و شرم آور ( شنار) است . و ناشکر را به جهنم میکشاند .   گر توکل میکنی، در کار کن کشت کن، پس تکیه بر جبار کن پس در کار توکل کن . به جهد  هم توجه کن ... اول در زمین  کشت کن سپس توکل کن بر خداوند .   خب جالب بود مگه نه ؟حالا وقتی آدم این قسمت و قسمت قبل را می خونه ، بیشتر به این نکته میرسه که این دو گروه هر دو یه چیزهای درستی میگن و مهم ایجاد تعادل بین این دو است . واقعا گاهی در زندگی انسان تلاش نیاز است و بعد از انجام تلاش ، ما دیگر برای به دست آمدن نتیجه ی مطلوب باید توکل کنیم . در جایی هم از همان ابتدا کاری از دست ما بر نمیاد و مجبوریم از همان ابتدا توکل کنیم . ولی اینجا باید به این نکته هم توجه کرد که توکل هم کار آسانی نیست . گاهی ما میگوییم توکل به خدا ، اما هنوز دلهره داریم ... هنوز نگران نتیجه ایم ... این توکل واقعی نیست ... توکل یعنی اینکه مطمئن باشی اون چیزی که خدا برات رقم میزنه بهترینه .... خیلی سخته .... فکر میکنی توی شرایط بد زندگیت می تونی توکل واقعی بکنی ؟ البته بعد از تلاش التماس دعا
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۸۸ ، ۲۰:۱۰
نازنین جمشیدیان
قسمت های قبل داستان شیر و نخجیران با سلام به دوستان عزیز در داستانی که در حال پیگیری آن هستیم دو دیدگاه نخجیران و شیر  بیان می شود  .نخجیران توکل را برتر می دانند و شیر جهد را .  جالب اینجاست که در دو حالت ، هم حسن توکل و هم عیوب توکل ، هم حسن جهد هم عیب جهد را بیان می کند . مولانا به نظر من سعی دارد تا شما میان این دو موضوع خود بهترین ها را دستچین کنید ...  در پاسخ به شیر ، نخجیران می گویند: ابیات 919 تا 932    ترجیح  نهادن نخجیران توکل را بر اجتهاد   قوم گفتندش که: کسب، از ضعف خلق لقمۀ تزویر دان، بر قدر حلق آن کس که می گوید من جهد می کنم این واقعیت نیست و ریا است ، زیرا لقمه دهنده ی اصلی خداست .   نیست کسبی از توکل خوب تر چیست از تسلیم خود محبوب تر؟ بهتر از توکل چیزی یافت نمی شود .   بس گریزند از بلا، سوی بلا بس جهند از مار، سوی اژدها انسان ها وقتی تلاش می کنند فکر می کنند دچار بلا شده اند ، اما در بلای دیگری می افتند . مانند اینکه از مار به اژدها پناه برند .   حیله کرد انسان و، حیله اش، دام بود آنکه جان پنداشت، خون آشام بود انسانی که تلاش می کند از دیدگاه نخجیران انسانی است که می خواهد بر خلاف خواست خدا حرکت کند  ، آن تلاش برای خود او دامی می شود و آنچه قرار است جانش دهد زندگی او را میگیرد .   در ببست و، دشمن اندر خانه بود حیلۀ فرعون زین افسانه بود صد هزاران طفل کشت آن کینه کش و آنکه او میجست، اندر خانه اش مثالی که می زند مثال فرعون است  ، او تلاش کرد با کشتن نوزادان خود را نجات دهد اما دشمن در خانه ی خودش بود !   دیدۀ ما چون بسی علت در اوست رو فنا کن دید خود، در دید دوست ابزار مادی که ما داریم ( چشم ) ، بسیار مشکل دار است و ظاهر بین و از عمق جریانات آگاه نیست ، پس بهتر است بگذاریم خداوند برای ما تصمیم بگیرد ، زیرا او بر عمق جریانات واقف است .   دید ما را، دید او، نعم العوض یابی اندر دید او کل غرض خود را کنار بکش و بگذار خداوند برای تو تصمیم بگیرد . این بهترین عمل است .  اگر این کار را کردی به کل خواسته هایت می رسی .   طفل، تا گیرا و، تا پویا نبود مرکبش جز گردن  بابا نبود بچه ای که راه نمی رود بر دوش بابا سوار است و راحت . پس انسان هم اگر بخواهد راحت باشد و در گرفتاری ها دچار نشود بهتر است خود را فاعل نداند ، در غیر این صورت باید خود مشکلاتش را حل کند .   چون فضولی کرد و، دست و پا نمود در عنا افتاد و، در کور و کبود فضولی کردن : خودنمایی کردن . این بچه وقتی بزرگ شد آن موقع دچار سختی می شود  و در مشکلات می افتد .   جانهای خلق، پیش از دست و پا می پریدند از وفا اندر  صفا حالت ما انسان ها هم همینطور بوده تا وقتی در عالم ارواح بودیم و جسمی نداشتیم ، محبت و پیمانی که با خدا بسته بودیم ، ما  را در عالم پاکی سیر میداد .   چون به امر، اهْبِطُوا، بندی شدند حبس خشم و حرص و خرسندی شدند اهبطو : به زمین آمدن . بعد از اینکه آدم و هوا گناه کردند و به زمین آمدند ( دور شدن از توکل به خداوند ) و اسیر دنیای مادی شدند ، گرفتار این صفات شدند : خشم و آز و خوبی و بدی و درستی و نادرستی همه عوارض آمدن به زمین بود .   ما عیال حضرتیم و شیر خواه گفت الخلقُ عیال للإله در اینجا نخجیران مانند شیر که از حدیث استفاده کرد ، حدیثی بیان می کنند (الخلقُ عیال للإله ) عیال یعنی نان خور ، کسی که سیر کردن شکمش به عهده ی مرد بوده ( زن – فرزند – خدمتکار ، در حال حاضر به معنی همسر است !  ) انسان ها عیال خداوند هستند ( شکم انسان ها را خدا سیر می کند ) نخجیران می گویند بر اساس این حدیث نیازی به جهد نیست .   آن که او از آسمان باران دهد هم تواند کو ز رحمت نان دهد پس خداوندی که باران از آسمان می دهد می تواند از رحمت به  ما هم نان دهد . برای من که خیلی جالبه که مولانا از دو دیدگاه به زیبایی سخن میگه به صورتی که گاهی انسان نمی تونه تشخیص بده که مولانا خود چه نظریه ای را قبول داره .. من فکر می کنم که این چیزهایی که در مورد جبر امروز گفته شد ، قابل تامل هست.  فکر می کنم مولانا از گفتن بدی ها و خوبی های هر دو دیدگاه خواسته ما را به یک حد تعادل برسونه  .  در قسمت بعدی هم در مورد نظر شیر ، در مورد جهد می خوانیم که اون هم خیلی زیباست ... پس منتظر ادامه باشید .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۸۸ ، ۱۴:۵۹
نازنین جمشیدیان