سلام به دوستان عزیز
در این بخش تصمیم گرفتم قبل از نوشتن ادامه ی داستان ، یک غزل از دیوان شمس برای شما بنویسم . به گفته ی دکتر شفیعی کدکنی در انتساب این غزل به مولانا جای تردید است و به احتمال قوی این غزل سروده ی "شرف الدین عبدالله زکی " یکی از معاصران مولانا است . وی از افراد برجسته ی خاندان معروف " آل بنجیر" بود . اما به هر حال چون از غزلیات مورد علاقه ی من هست برای شما هم می نویسم :
به روز مرگ چو تابوت من روان باشدگمان مبر که مرا درد این جهان باشدبرای من مگری و مگو : "دریغ ، دریغ"!به دوغ دیو در افتی ، دریغ آن باشد جنازه ام چو بینی مگو :"فراق ، فراق!"مرا وصال و ملاقات آن زمان باشدمرا به گور سپاری مگو:"وداع ، وداع!"که گور پرده جمعیت جنان باشدفرو شدن چو بدیدی بر آمدن بنگرغروب ، شمس و قمر را چرا زیان باشد؟ترا غروب بود ولی شروق بودلحد چو حبس نماید خلاص جان باشدکدام دانه فرو رفت در زمین و نرست؟چرا به دانه انسانت این گمان باشد؟کدام دلو فرو رفت و پر برون نامدزچاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟دهان چو بستی ازاین سوی آن طرف بگشاکه های و هوی تو در جو لامکان باشد
با صدای دکتر سروش دانلود کنید