نگریستن عزراییل در مردی و ...
پنجشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۸۸، ۰۱:۴۱ ب.ظ
با سلام به دوستان عزیز اول از همه تشکر می کنم از تمام دوستانی که با محبت خودشون من را شرمنده کردند ...
و ادامه ی ماجرا ...
حکایتی که در این قسمت ذکر می شود در "حلیه الاولیا " ، "احیا العلوم" ، "جوامع الحکیات" و بعضی دیگر از کتاب های مقدم بر مثنوی آمده است . شیخ عطار هم در "الهی نامه" آن را به نظم در آوزده است . با توجه به اینکه مولانا با آثار عطار سر و کاربیشتر و با سابقه ی طولانی تری داشته احتمال قریب به یقین این است که ماخذ او الهی نامه عطار باشد .
در این داستان حکایت مردی است که در سرزمین سلیمان ( فلسطین ) زندگی می کند . روزی هراسان به پیش سلیمان می آید و سلیمان دلیل هراس او را می پرسد . مرد به سلیمان می گوید که عزرائیل به او نگاهی از خشم کرده و از او می خواهد که او را با باد به منطقه ی دوری بفرستد ( هندوستان ) . اما بالاخره مرگ به سراغ او می آید .
در این داستان نقش جبر و بیهوده بودن تلاش و کوشش در برخی از امور بیان می شود . یادمان باشد که این داستان نیز در ادامه ی حکایت شیر و نخجیران از زبان نخجیران برای اثبات اینکه توکل برتر از تلاش است و اگر خدا چیزی بخواهد انجام می شود ، بیان می شود .
نگریستن عزراییل در مردی و گریختن آن مرد در سرای سلیمان علیه السلامو تقریر ترجیح توکل بر جهد و قلت فایده ی جهدزاد مردی، چاشتگاهی در رسیددر سراعدل سلیمان، در دویدآزاد مردی ، صبح به عدالتخانه ی (دادگاه ) سلیمان رفت رویش از غم زرد و، هر دو لب کبودپس سلیمان گفت: ای خواجه چه بود؟رویش از غم زرد شده بود و لبش کبود : پس سلیمان گفت : ای خواجه چه شده ؟ گفت: عزرائیل در من این چنینیک نظر انداخت، پُر از خشم و کین گفت امروز عزرائیل نگاه پر از خشمی به من کرد گفت: هین اکنون، چه میخواهی؟ بخواهگفت: فرما باد را، ای جان پناه تا مرا ز اینجا، به هندستان بردبو که، بنده کان طرف شد، جان بردسلیمان گفت : خب حال از من چه می خواهی ؟ مرد گفت : باد را فرمان بده ، تا مرا به هندوستان برد ، باشد که جان سالم به در برم . نک ز درویشی گریزانند خلقلقمۀ حرص و امل زآنند خلق اینک ، خلق از درویشی و فقر گریزانند و حرص و آرزوهای دنیایی آنها را در خود فرو برده است . ترس درویشی، مثال آن هراسحرص و کوشش را تو هندستان شناس
ترس از فقیری مانند همان ترس از عزرائیل است و کوشش و حرص مانند فرار این مرد به هندوستان است . مردم از ترس فقر به حرص و تلاش و کوشش پناه می برد و این خود گرفتاری بزرگتری می شود .
باد را فرمود تا او را شتاببرد سوی خاک هندستان بر آب سلیمان به باد فرمان داد تا مرد را به یکی از جزایر هندوستان برد . روز دیگر، وقت دیوان و لقاپس سلیمان گفت عزرائیل راکان مسلمان را به خشم، از بهر آنبنگریدی ، تا شد آواره ز خان ؟
روز دیگر سلیمان عزرائیل را دید و به او گفت : برای چه آن مرد را به خشم نگاه کردی که اینگونه آواره شود ؟
گفت : من از خشم کی کردم نظر؟از تعجب دیدمش در ره گذرعزرائیل گفت : من با خشم به او نگاه نکردم . فقط با تعجب به او نگاه کردم .که مرا فرمود حق ، کامروز هانجان او را تو به هندستان ستان زیرا خداوند به من فرموده بود که جان این مرد را در هندوستان بگیرم . از عجب گفتم: گر او را صد پَر استاو به هندستان شدن، دور اندر است و من متعجب شدم که حتی گر او بال و پر هم داشته باشد فردا نمی تواند در هندوستان باشد . تو همه کار جهان را هم چنینکن قیاس و، چشم بگشا و، ببین
تو همه ی کار جهان را با همین مثال مقایسه کن و چشم حققت بینت را بازکن و حقیقت را ببین
از که بگریزیم؟ از خود؟ ای محال! از که بربابیم؟ از حق؟ ای وبال !
آنچه ما از آن میگریزیم نفس ماست که در درون خود ماست و ما انتظاراتی از خدا داریم که حق ما نیست و می خواهیم به ناحق آن را برباییم . از خود نمی توان گریخت ، محال است . از حق نمی توان چیزی ربود ، این وبال است . ( وبال : رنج و مصیبت )
۸۸/۰۶/۱۲