برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

کنج میخانه ...

جمعه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۲۴ ق.ظ
برای هر کسی در این دنیای  پر ازدحام، مِی ای هست و میخانه ای ، ساقی ای هست و مستی ای ... برای من ، پشت این شیشه های رنگی ، میخانه ای است . میخانه ای همسایه ی حیاط و باغچه ... هر وقت از زندگی ، از دقایق ، از خودم  خسته ام به آنجا پناه میبرم ... کتابخانه ی کوچکم، گلدان ها، آفتاب و مهتاب، باد و باران،  باغچه ی کوچکم، همه دست به دست هم میدهند تا من می گساری کنم ... اینجا میخانه ی کوچک لحظه های تنهایی و آرامش و بی خودی است ... مولانا به عاشقی ام میکشاند و عطار به تسلیم  ام میبرد ... بوبن مرا به موتسارت و باران دعوت میکند و از پشت شیشه های رنگی فراتر از بودن را به تصویر میکشد ... سروش از قمار عاشقانه میگوید، ریچارد باخ از جاناتان مرغ دریایی و اکهارت توله از نیروی حال  .. سعدی پندم می دهد و یار آشنا سخن آشنا ... از صحیفه سجادیه میروم تا مصباح الشریعه ... و پدربزرگم از بین دست نوشته هایشان لبخند میزنند .... و مست میشوم ... بی خود .... کنج میخونه ها - اسفندیار
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۲۸
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی