جمعه
جای همه ی دوستان خالی امروز سری به کوهرنگ زدیم ... چندتایی هم عکس تقدیم به شما ...
در ضمن یکی از دوستان من مطلب زیبایی که متناسب با حال و هوای این روزهاست در وبلاگشون گذاشتند ، اگر دوست داشتید از اینجا بخونید ...
پنج شنبه
کار و کار و کار ....
تمرین و تمرین و تمرین .....
سر درد و سر درد و سر درد .....
امروز یک نوشته از یکی از دوستان خوندم که به دلم نشست . این دوست من جالبی نوشته هاش اینه که در اول نوشته ّ، گیر افتادن انسان توی گرداب ها و سختی های زندگی رو نشون میده و درآخر ، یک روزنه ی نور به شما نشون میده ... یه کاری میکنه که همیشه من انتهای نوشته اش لبخند روی لبهام بشینه ... از اینجور نوشته ها خوشم میاد . از نوشته ای که سر تا سر نا امیدی و غصه است فراری ام ... اگه دوست داشتید از اینجا بخونیدش ...
سه شنبه و چهارشنبه .....
عجب روزها سریع و بدون اینکه مهلتی به آدم بده میگذره ... روزهای 3 شنبه اوج روزهای فعالیت من هست و برای همین اصلا دیروز نشد بیام این ورا و حتی 1 خط بنویسم ... فکر کنم اتفاقات خوبی داره میافته توی یک راهی که مدت ها درگیرش بودم و نمی دونستم چه مسیری را انتخاب کنم بالاخره دیروز به یه نتایجی رسیدم ....
توی وبلاگ یکی از دوستان ( معرفت ) جمله ی جالبی خوندم ... برای شما هم می نویسمش :
بهشت مائده ای است نهاده، تا خود عاشقان بهشت کدامند و عاشقان خدا کدام؟
دو شنبه شب یلدا ....
معمولا شب یلدا تفال ی میزنیم به حافظ ... این بار من برای شما تفالی زدم به غزلیات سعدی ... تقدیم به دوستان عزیزم :
جان ندارد هر که جانانیش نیست
هر که را صورت نبندد سر عشق
گر دلی داری به دلبندی بده
کامران آن دل که محبوبیش هست
چشم نابینا زمین و آسمان
عارفان درویش صاحب درد را
ماجرای عقل پرسیدم ز عشق
درد عشق از تندرستی خوشترست
هر که را با ماه رویی سرخوشست
خانه زندانست و تنهایی ضلال
تنگ عیشست آن که بستانیش نیست
صورتی دارد ولی جانیش نیست
ضایع آن کشور که سلطانیش نیست
نیکبخت آن سر که سامانیش نیست
زان نمیبیند که انسانیش نیست
پادشا خوانند گر نانیش نیست
گفت معزولست و فرمانیش نیست
گر چه بیش از صبر درمانیش نیست
دولتی دارد که پایانیش نیست
هر که چون سعدی گلستانیش نیست
یک شنبه 5:36 بعد از ظهر
بعد
از یک روز پرکار و امتحان و .... ساعت 4 رفتم کلاس ... کلاس در مورد
خلاقیت و توانمندی بود :جلسه ی توجیهی ، اما نمی دونم چرا آقای سخنران
گیر داده بود به وحشی بودن و بی تمدن بودن آمریکایی ها و انگلیسی ها ! ما
که نفهمیدیم !!!
اصلا من فکر میکنم باید فارغ از گیر دادن به بقیه خودمون رو درست کنیم ! اصلا به ما چه که دیگران چی هستند !!! کار سختیه ؟؟؟
یک عکس هم تقدیم میکنم به همه ی دوستان ... یادگار دقایقی که امروز کنار زاینده رود قدمی زدم ...
شنبه 12:21 بعد از نیمه شب
امروز صبح کلاسی که دارم با بچه های کم توان ذهنی است ... روزهای اولی که به این مدرسه رفتم ، با دیدن این بچه ها و دل صافی که دارند و وضعیتی که براشون به خاطر دیر آموز بودنشون پیش اومده خیلی ناراحت بودم ... گاهی از بس فکر میکردم به آینده ی این بچه ها ، کلافه می شدم . تا یک روز از یکی از دوستان پیامی به من رسید که : همگان را به صورت تجلیات مختلف خداوند یکتا ببینید . لامپ های مختلف با قدرت ها و رنگ های متفاوت ، همگی توسط یک جریان الکتریسه تغذیه می گردند ...
فکر می کنم از اون روز خیلی آروم گرفتم ... همه به یک جا متصلیم ... خدایی که این بچه ها را اینگونه آفریده حتما مواظبشون هست ... قسمت بد زندگی این بچه ها اینه که اونها معمولا در خانواده هایی هستند که فرهنگ بسیار پایینی دارند ... من که عضو کوچکی از خانواده ی این مدرسه هستم اما فکر می کنم معلمانی که در این مدرسه با این اشتیاق و دلسوزی کار میکنند واقعا فرستادگانی از جانب خداوندند ...