برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

قصه ی مکر خرگوش ( بخش هفدهم )

دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۸۸، ۰۸:۳۶ ب.ظ
برای خواندن قسمت های قبلی داستان شیر و نخجیران اینجا کلیک کنید سلام به همه ی همراهان همیشگی ... اول عذرخواهی میکنم به خاطر تاخیر در به روز کردن وبلاگ . عنوان این بخش شاید باعث خوشحالی خیلی از دوستان بشه که منتظر فهمیدن نقشه ی خرگوش بودند ، اما باید خدمت شما عرض کنم که در این بخش هم مولانا در همان ابتدا با مرور کردن حرف هایی که شیر با خودش میگه و ناراحته از اینکه اعتماد کرده به نخجیران ، دوباره به یاد مطالب دیگه ای می افته و به بیان مطالبی بسیار جالب می پردازه . در این قسمت مولانا اشاره به افرادی داره که در حال طی کردن راه تکامل هستند . ابتدا اشاره میکنه به دام "نام ها و الفاظ" که خیلی ها رو به خودش دچار می کنه و از دید مولانا باعث به هدر رفتن زندگی میشه با ظارهری زیبا ... سپس اشاره میکنه به مردان حق که باید به دنبال آنها بود و باید طالب حکمت آنها شد تا به درجات بالایی رسید . سپس دوباره اشاره ی کوچکی به مسئله ی جبر و اختیار دارد و در نهایت در مورد ایمان قلبی برای رسیدن به اسرار الهی است و اینکه این راه را نمی توان با  عقل طی کرد . یکی از نکات جالبی که در این بخش به آن اشاره میشه قانون جذب هست که امروزه خیلی در موردش صحبت میشه ... قصه ی مکر خرگوش ساعتی تاخیر کرد اندر شدنبعد از آن شد پیش شیر پنجه زن زآن سبب، کاندر شدن او ماند دیرخاک را می کند و می غرید شیرخرگوش در رفتن به پیش شیر تاخیر کرد . شیر هم می غرید و بسیار از این دیر شدن عصبانی بود . گفت: " من گفتم که عهد آن خسانخام باشد، خام و سست و نارسان دمدمۀ ایشان مرا از خر فگندچند بفریبد مرا این دهر ، چند" و با خود گفت : من با خودم گفتم که عهد این ناچیزان نادرست است و هیچ گاه به آن وفا نخواهند کرد . حیله و فریب آنان مرا از خر مراد پیاده کرد ( قدرت مرا کاهش داد و در برابر آنها ضعیف جلوه کردم ) سخت درماند، امیر سست ریشچون نه پس بیند، نه پیش، از احمقیش سست ریش : احمق راه هموار است ، زیرش دام هاقحطِ معنی در میان نام هالفظها و نامها، چون دام هاستلفظِ شیرین، ریگِ آبِ عمر ماست در ظاهر وعده ی نخجیران مانند راه هموار بود اما در میان الفاظ آن معنی و حقیقت وجود نداشت. اینگونه لفظ ها و نام ها دام است اما چه می توان کرد ؟ ما اسیر این الفاظ شیرین هستیم و عمر ما در این ظواهر و الفاظ هدر می رود ، همانطور که آب در ریگزار فرو میرود . آن یکی ریگی که جوشد آب از اوسخت کمیاب است، رو آن را بجوهست آن ریگ ای پسر! مرد خداکو به حق پیوست  ، وز خود شد جداآب عذب دین همی جوشد از اوطالبان را زآن حیات است و نموغیر مرد حق، چو ریگ خشک دانکآب عمرت را خورد او هر زمان آدم ها مثل طبقات شن در زمین دو گونه اند : بعضی از آنها مانند رگه ی شنی هستند که از آن معرفت حق و کمال معنی می تراود . چنین آدمی را باید یافت ( اشاره به پیر ) . غیر از این مردان حق ، گروه دیگری هم هستند که همواره عمر تو را به هدر میدهند . طالب حکمت شو از مرد حکیمتا از او گردی تو بینا و علیممنبع حکمت شود، حکمت طلبفارغ آید او ز تحصیل و سبب لوح حافظ، لوح محفوظی شودعقل او از روح، محظوظی شودچون معلم ، بود عقلش ز ابتدابعد از این ، شد عقل شاگردی وراعقل، چون جبریل،  گوید: احمدا !گر یکی گامی نهم ، سوزد مراتو مرا بگذار، زین پس پیش رانحَد من این بود، ای سلطان جان! اگر تو طالب حکمت شوی ، به جایی میرسی که خود منبع حکمت میشوی و آگاهی تو از اسرار غیب نیازمند عوامل و اسباب  یادگیری نیست .  سالک تا هنگامی که به مرتبه ی کمال نرسیده ، لوحی است که دانستنی ها و معارف را در خود حفظ میکند ( لوح حافظ ) ، اما پس از اینکه خود منبع حکمت شد لوحی است که آگاهی از امور و احوال و اسرار غیب در آن مندرج است و محو نمی شود ( لوح محفوظ ) ، پس از این ، عقل او به جای آنکه به روحش بهره برساند ، از روح بهره میگیرد .مولانا حد عقل را در برابر روح مرد کامل ( لوح محفوظ ) قیاس میکند با حد جبرئیل در برابر پیامبر :در شب معراج وقتی پیامبر و جبرئیل به "سدره المنتهی" رسیدند جبرئیل گفت از اینجا به بعد من نمی توانم بیایم و پیامبر تنها راه حضرت حق را طی کرد .  جان کلام مولانا این است که عقل یا نیروی تعقل انسان همه ی مراتب کمال را نمی تواند ادراک کند . هر که ماند از کاهلی بی شکر و صبراو همین داند که : گیرد پای جبرهر که جبر آورد، خود رنجور کردتا همان رنجوری اش در گور کردگفت پیغمبر که : "رنجوری به لاغرنج آرد تا بمیرد چون چراغ "جبر چه بود؟ بستن اشکسته رایا بپیوستن رگی  بگسسته راچون در این ره ، پای خود نشکسته ایبر که می خندی؟ چه پا را بسته ای؟ مولانا می گوید : توانایی های ما نعمت خداست و شکرگزاری این نعمت به کار بردن آن است . در برابر ، آنجا که آرزویی بر آورده نمی شود یا درد و رنجی به انسان روی می آورد ، بنده باید خود دار و صبور باشد و بی قرار نگردد . بنده ی کاهل نه آن شکر گزاری را دارد و نه این تحمل را و به همین دلیل به "جبر" می چسبد و خود را از کاهلی جبری می کند  و با اعتقاد نادرست به جبر خود را ناتوان تر میسازد . سپس به بیان حدیثی از پیامبر می پردازد : اگر کسی به رنجوری تظاهر کند به همان نیز دچار می شود تا از پا در آید . ( فکر می کنم همین قانون جذب هست که الان همه جا در موردش صحبت میشه ! ) سپس مولانا با استفاده ی معنی دیگر "جبر" به بیان مضمونی تازه پرداخته : جبر یعنی شکسته بندی یا بستن رگ پاره شده :  تو پایت نشکسته است تا به شکسته بندی نیازمند باشی ، یعنی تا توانایی داری باید کار کنی. و آنکه پایش در ره کوشش شکستدر رسید او را براق و بر نشست حامل دین بود او ، محمول شدقابل فرمان بُد او، مقبول شدتا کنون فرمان پذیرفتی ز شاهبعد از این فرمان رساند بر سپاه تا کنون اختر اثر کردی در اوبعد از این باشد امیر اختر او اگر بنده ای در راه حق بکوشد و آسیب ببیند ، پروردگار برای او براق می فرستد تا مانند پیامبر به پیشگاه او برود ( براق : مرکب حضرت محمد در معراج ، در اینجا به معنی لطف پروردگار است  ) . چنین بنده ای اگر تا به حال حامل دین بوده است ( به کمال نرسیده ) از این پس مشیت حق او را میبرد و به منزلی که باید می رساند و اگر تاکنون فرمان حق را می پذیرفت ، اکنون خود پذیرنده ی بارگاه حق است و فرمان حق را به بندگان دیگر میرساند . مرد راه یافته ای است که دیگران را هدایت می کند . دیگر ستارگان و افلاک در او اثری ندارند . او به مشیت الهی بر اختران آسمان هم فرمانروایی دارد .  گر تو را اِشکال آید در نظرپس تو شک داری در انْشَقَّ القمرتازه کن ایمان، نه از گفت زبانای هوا را تازه کرده در نهان تا هوا تازه ست، ایمان تازه نیستکین هوا جز قفل آن دروازه نیست کرده ای تأویل حرف بکر راخویش را تأویل کن، نی ذکر رابر هوا تأویل قرآن میکنیپست و کژ شد از تو معنی سنی پذیرفتن حقایق الهی و شناختن اسرار غیب نیازمند اعتقاد است و این اعتقاد با دلیل و برهان پدید نمی آید . اگر اشکالی به نظر تو برسد نشانه ی آن است که در معجزات پیامبران شک داری . از صمیم قلب ایمان بیاور و نه فقط با زبان . در درون تو آنچه تازه است هوای نفس است که دروازه ی ایمان و اعتقاد را به روی تو میبندد . حرف بکر : کنایه از قرآن است . ذکر : یکی از نام های قرآن . تو قرآن را مطابق با هوای نفس و منافع خود تاویل میکنی و معانی بلند و درخشان آن را پست و نادرست میسازی . ( تاویل در قرآن یعنی تفسیر کردن آن موافق با نظر و هوای نفس خود . ) خویش را تاویل کن : خود را برای خود شرح بده تا خودت را بشناسی .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۸/۱۸
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی