برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی
سلام به همراهان همیشگی داستان شیر و خرگوش به آنجا رسید که خرگوش دیرتر از وقتی که باید پیش شیر میرفت و خوراک او میشد ، به پیش او رفت و شیر بسیار خشمگین بود . خرگوش از شیر امان می خواهد تا عذر دیر رسیدن خود را بگوید . خرگوش می گوید : ما 2 خرگوش بودیم که در راه رسیدن به شما ، شیر دیگری سر راه ما سبز شد و من به او گفتم که ما باید پیش سلطان برویم و او گفت : سلطان کیست ! و من از او اجازه گرفتم تا بیایم و به شما وجود آن شیر را اطلاع دهم و برای اینکه برگردم ، آن شیر دوست من که خیلی بهتر و فربه تر از من بود را گرو پیش خود نگه داشت . خرگوش به شیر پیشنهاد می دهد که آن شیر دوم را از سر راه خود بردارد زیرا راه بسته شده و در صورت وجود آن شیر ، دیگر از مستمری خبری نیست .  عذر گفتن خرگوشگفت خرگوش : الامان عذریم هستگر دهد عفو خداوندیت دست خرگوش گفت که دیر رسیدن من دلیلی داشته اگر مرا از روی بزرگی و سروری عفو کنی . گفت : چه عذر ای قصور ابلهاناین زمان آیند در پیش شهان ؟مرغ بی وقتی ، سرت باید بُریدعذر احمق را نمی شاید شنیدعذر احمق بتر از جرمش بودعذر نادان ، زهر هر دانش بودعذرت ، ای خرگوش از دانش تهیمن نه خر، گوشم ،  که در گوشم نهی شیر گفت : این کاری که تو کردی اشتباه و کوتاهی بوده که دیر آمدی و چون مانند مرغ بی وقت ( خروس بی محل ) هستی باید سرت را ببرم ، عذر احمقان را نباید شنید زیرا عذرش بدتر از جرمی است که انجام داده ... و من احمق نیستم که گول تو را بخورم . قصور ابلهان : نمونه ی آشکار کوتاهی و تقصیر ابلهانه مرغ بی وقت یا بی هنگام : مرغ شوم که سرش را باید برید من نه خرگوشم : من غافل نیستم و گول نمی خورم گفت : ای شه !ناکسی را کس شمارعذر استم دیده ای را گوش دارخاص از بهر زکات جاه خودگمرهی را تو مران از راه خودخرگوش گفت : ای شیر به حرف من گوش بده و کمی به من توجه کن ، زکات جاه و مقام ، توجه و رسیدگی به حال زیر دستان است . بحر، کو آبی به هر جو می دهدهر خسی را بر سر و رو می نهدکم نخواهد گشت دریا زین کرماز کرم دریا نگردد بیش و کم مانند دریا باش که بر هر خس و جوی آبی کرم دارد و از این کرم و بخشش چیزی از او کم نمی شود . معمولا آب از جوی و رودخانه به دریا می رود اما در اینجا منظور مولانا این است که : دریا منبع آب است و آب جوی هم از ابری است که از بخار دریا پدید می آید . گفت : دارم من کرم ، بر جای اوجامۀ هر کس بُرم بالای او شیر گفت : من در جای مناسب کرم و بزرگواری دارم . لباس هر کسی را مناسب قامت او می برم و با هر کسی به مقتضای حالش رفتار می کنم . گفت : بشنو گر نباشم جای لطفسر نهادم پیش اژدرهای عنف خرگوش گفت : تو به حرف من گوش کن و اگر مستحق لطف نباشم آن گاه تسلیم اژدهای زور تو خواهم بود .  من به وقت چاشت در راه آمدمبا رفیق خود سوی شاه آمدم با من ، از بهر تو خرگوشی دگرجفت و همره کرده بودند آن نفر صبح من و رفیق خود به سوی تو می آمدیم . همراه من خرگوش دیگری را هم نخجیران فرستاده بودند. آن نفر : آن گروه ، نخجیران شیری اندر راه قصد بنده کردقصد هر دو همره آینده کردگفتمش : ما بندۀ شاهنشهیمخواجه تاشانِ کِهِ آن درگهیم در راه شیری قصد جان ما را کرد . ما به او گفتیم که ما زیر دست ها و بنده های شاهنشاه هستیم . خواجه تاش : دو نفر که ارباب مشترک دارند – تاش در ترکی به معنای "هم " است . در فارسی ما میگوییم : همکار – همشاگردی که : کوچک ، زیر دست  گفت:  شاهنشه که باشد؟ شرم دارپیش من تو یاد هر ناکس میارهم تو را و هم شهت را بر درمگر تو و یارت بگردید از درم آن شیر گفت : شاهنشاه کیست ؟ جلوی من اسم ناکسان را نیاور . من هم تو را و هم آن شاهت را می درم . گفتمش : بگذار تا بار دگرروی شه بینم ، برم از تو خبرگفت :همره را گرو نه پیش منور نه قربانی تو اندر کیش من من هم به او گفتم که بگذار من بار دیگر به پیش شیر بروم و خبر وجود تو را به او بدهم . شیر هم گفت: پس باید به عنوان گرو ، خرگوش دیگر پیش من بماند وگرنه در مذهب من قربان کردن تو مجاز است . قربان : قربان شده ، قربان شدنی لابه کردیمش بسی ، سودی نکردیار من بستد ، مرا بگذاشت فردیارم از زفتی دو چندان بُد که منهم به لطف و هم به خوبی ، هم به تن بسیار التماس و زاری کردیم اما راضی نشد و یار من پیش او ماند و من تنها راهی شدم . یار من از نظر درشتی بزرگتر و از هر نظر بهتر از من بود . زفتی : فربهی ، درشتی  بعد از این ، زآن شیر این ره بسته شدحال ما این بود و با تو گفته شداز وظیفه ، بعد از این اومید بُرحق همی گویم تو را و الحق مُر از این به بعد راه آمدن ما به اینجا توسط این شیر بسته شده و من حقیقت را به تو می گویم و حقیقت تلخ است . گر وظیفه بایدت ، ره پاک کنهین بیا و دفع آن بی باک کن اگر این مستمری را باز می خواهی باید راه را از وجود این شیر پاک کنی .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۸۸ ، ۰۹:۱۲
نازنین جمشیدیان
امروز بعد از رسیدن به خونه ، بعد از این مسافرت چند روزه ، وقتی که مشغول انجام کارهام بودم به نقش های مختلفم توی زندگی فکر میکردم ... شب دیر موقع به خونه رسیدیم و هر چقدر هم سفر خوش گذشته باشه باز هم من عاشق آرامش خونه هستم . از صبح که چشم باز کردم وارد نقش اولم شدم ، یعنی : خانم خانه دار ! من باید قبل از انجام کارهای مورد علاقه ام ، نظم را به خونه برگردونم  : باز کردن چمدون ، گذاشتن وسائل سر جاش ، شستن لباس ها و .... نقش دیگه ام ، نقش معلم خوب و وظیفه شناس هست ! باید کلی برگه رو تصحیح کنم و نمره ها رو در لیست وارد کنم و هر چه زودتر به دبیرستان ها تحویل بدم ... نقش بعدی ، خانم وبلاگ نویس هست ! ادامه ی داستان شیر و خرگوش به تاخیر افتاده و باید هر چه زودتر پست جدید رو آماده کنم ، می خوام یه پست هم در مورد سفرم بنویسم که فکر کنم خیلی کار داره ... نقش شاگرد هم دارم ! باید برای 2 تا کلاسی که میرم تمرین هام رو انجام بدم و این هفته به خاطر مسافرت خیلی خیلی از تمرین ها عقب هستم ، امیدوارم شرمنده ی استادهام نشم ... و مهمتر از همه نقش همسر ! باید در کنار همه ی کارهام یک همسر خوب باشم که فکر کنم در کنار این همه کار این نقش خیلی سخته تا به بهترین نحو اجرا بشه و مهمتر از همه ... همه نقش ها در ظاهر دور از هم و در باطن سخت به هم پیچیده شدند ... و مشکل اینجاست که باید در همه ی نقش ها بهترین باشی صبور باشی با یک لبخند همیشگی ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۸۸ ، ۱۸:۳۴
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیزم 3-4 روزی دارم میرم سفر .. .. روزهای خوبی داشته باشید ... خدانگهدار همگی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۸۸ ، ۱۲:۵۵
نازنین جمشیدیان
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجام کار چیست .... پیشنهاد میدم بخونید : تو مشغول مردن ات بودی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۸۸ ، ۰۶:۴۶
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیزم .. امیدوارم که خوب باشید همگی ... اول اینکه یک نظر سنجی گذاشتم توی وبلاگم ( ستون سمت چپ ) که امیدوارم همه ی همراهان همیشگی شرکت کنند در آن ، چون خیلی برام نظر شماها مهم هست .. و ادامه ی داستان : در این داستان که در حال پیگیری اون هستیم ، اگر به یاد داشته باشید داستان از آنجا آغاز شد که نخجیران ( شکارها ) برای رها شدن از استرس شکار شدن توسط شیر ، تدبیری اندیشیدند که هر روز قرعه کشی انجام دهند و هر که قرعه به نامش افتاد به پیش شیر رود و ... این فکر را با شیر در میان گذاشتند و شیر هم به زحمت قبول کرد . بعد از مدتی قرعه به خرگوش افتاد و خرگوش به فکر چاره تا از این مرگ نجات پیدا کند .... برای همین در رفتن به پیش شیر تعلل کرد تا نقشه ی خود را عملی کند ، و وقتی به پیش شیر رسید ، شیر از دیرآمدن خرگوش بسیار ناراحت و خشمگین بود :  رسیدن خرگوش به شیر شیر اندر آتش و در خشم و شور دید کان خرگوش می آید ز دور می دود بی دهشت و گستاخ او خشمگین و تند و تیز و ترش رو دهشت : ترس  کز شکسته آمدن تهمت بود وز دلیری دفع هر ریبت بود اگر با ترس و لرز می آمد نشان می داد که تقصیری کرده ، اما خرگوش ، بی باک به سوی شیر می آمد و این هر شکی را درباره ی او از میان می برد .  چون رسید او پیش تر نزدیک صف بانگ بر زد شیر : "هان ! ای ناخلف من که پیلان را ز هم بدریده ام من که گوش شیر نر مالیده ام نیم خرگوشی که باشد که چنین امر ما را افگند او بر  زمین ؟ ترک خواب غفلت خرگوش کن غرۀ این شیر - ای  خر! -   گوش کن " صف : آستانه درگاه بزرگان پیل : فیل ( مظهر قدرت ) امر را بر زمین افگندن : بی توجهی کردن به حرف دیگران
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۸۸ ، ۱۸:۰۶
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیز لطفا در نظر سنجی وبلاگ که در ستون چپ قرار دادم شرکت کنید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۸۸ ، ۱۰:۰۸
نازنین جمشیدیان
مرده بدم ، زنده شدم ، گریه بدم ،خنده شدم   دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم دیده سیر است مرا ، جان دلیر است مرا   زَهره شیر است مرا ، زُهره تابنده شدم گفت که : دیوانه نه‌ای ،لایق این خانه نه‌ای.   رفتم دیوانه شدم ، سلسله بندنده شدم گفت که: سرمست نه‌ای،رو که از این دست نه‌ای.   رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم گفت که: تو کشته نه‌ای ،در طرب آغشته نه‌ای.   پیشِ رُخِ زِنده کُنَش ، کشته و افکنده شدم گفت که :تو زیرککی ،مست خیالی و شکی.   گول شدم ،هول شدم ، وز همه برکنده شدم گفت که: تو شمع شدی ،قبله این جمع شدی.   جمع نیم، شمع نیم ،دود پراکنده شدم گفت که: شیخی و سری، پیش رو و راهبری.   شیخ نیم ، پیش نیم ، امر تو را بنده شدم گفت که :با بال و پری ، من پر و بالت ندهم.   در هوس بال و پرش ، بی‌پر و پرکنده شدم گفت مرا دولت نو : راه مرو ، رنجه مشو   زان که من از لطف و کرم ، سوی تو آینده شدم گفت مرا عشق کهن : از بر ما نقل مکن.   گفتم :آری نکنم ساکن و باشنده شدم چشمه خورشید تویی ،سایه گه بید منم   چون که زدی بر سر من، پست و گدازنده شدم تابش جان یافت دلم ، وا شد و بشکافت دلم   اطلس نو بافت دلم ، دشمن این ژنده شدم صورت جان وقت سحر ، لاف همی‌زد ز بطر   بنده و خربنده بدم ، شاه و خداونده شدم شُکر کند کاغد تو ، از شِکر بی‌حد تو   کامد او در بر من ، با وی ماننده شدم شُکر کند خاک دُژم ،از فلک و چرخِ بخم   کز نظر وگردش او، نورِپذیرنده شدم شُکر کند چرخ فلک ، از مَلِک و مُلک و مَلَک   کز کرم و بخشش او، روشن و بخشنده شدم شکر کند عارف حق ،کز همه بردیم سَبق   بر زِبَر هفت طبق ، اختر رخشنده شدم از توام ای شهره قمر، در من و در خود بنگر   کز اثر خنده تو ، گلشن خندنده شدم باش چو شطرنج روان ، خامش و خود جمله زبان   کز رخ آن شاه جهان، فرخ و فرخنده شدم   از این دست : از این نوع گول و هول : دستپاچه شدن نقل کردن : رفتن باشنده : ساکن بَطَر : سرمستی خربنده : کسی که خر کرایه دهد و یا خدمت خر کند . خداونده : خداوند بزرگ کاغد : همان کاغذ که در قدیم اینگونه نوشته میشده  شُکر کند کاغد تو از شِکر بی حد تو : در قدیم شکر را در بسته های کاغذی می بسته اند . چرخ بخم : چرخ خمیده برای دانلود این غزل با صدای دکتر سروش اینجا کلیک کنید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۸۸ ، ۲۱:۲۴
نازنین جمشیدیان
فهرست مطالب وبلاگ مثنوی و مولانا غزلیات شمس متفرقه English در این وبلاگ در کل اینترنت وبلاگ-کد جستجوی گوگل
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۸۸ ، ۱۵:۱۰
نازنین جمشیدیان
پرنده مردنی است دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم چراغ های رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست   شعر با صدای خواهر فروغ را براتون گذاشتم ... آپلود کردم اما توی این شرایط نمی دونم دانلود بشه یا نه .... right click - save target as... شعر با صدای خواهر فروغ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۸۸ ، ۰۶:۵۸
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیز در این بخش از مثنوی ، مولانا به بیان مفاهیم بسیار زیبایی از تجلی خداوند در زندگی روزانه و لحظه های ما می پردازد . من که بسیار مفاهیم آن را دوست دارم . مطمئنم برای شما هم همینگونه خواهد بود : هم در بیان مکر خرگوش و تأخیر آن در رفتن (3) صورت از معنی، چو شیر از بیشه دانیا چو آواز و سخن، ز اندیشه دان این سخن و آواز، از اندیشه خاستتو ندانی بحر اندیشه کجاست لیک، چون موج سخن دیدی لطیفبحر آن دانی که  باشد هم شریف چون ز دانش موج اندیشه بتاختاز سخن و آواز ، او صورت بساخت از سخن صورت بزاد و باز مُردموج ، خود را باز اندر بحر بُردصورت از بی صورتی آمد برونباز شد ، که إِنَّا إِلَیهِ راجعون پس تو را هر لحظه مرگ و رَجعتی استمصطفی فرمود: دنیا ساعتی است "معنی" در این ابیات وجود حقیقی یا همان خداست . "صورت ما" نشانه ی وجود پروردگار است همانطور که آواز و سخن از وجود اندیشه حکایت میکند و شیر از وجود بیشه . تو اندیشه را درک میکنی ، تو می دانی دریای اندیشه پروردگار است اما نمی دانی این بحر کجاست . سخن خوب موجی از دریای اندیشه های خوب است . دریای اندیشه هم خود موجی است از دریای علم الهی که در الفاظ و آواها ، صورت مادی یا این جهانی پیدا میکند . این صورت های لفظی و مادی و این جهانی همواره ظاهر می شوند و باز به دریای خود باز میگردند گویی مانند انسان که مرگ او را به سوی خدا باز می گرداند . همواره این صورت های لفظی و آوایی مانند تن های خاکی ما ، از نیستی بیرون می آیند و دوباره به نیستی باز می گردند . پس در تمام لحظه ها انسان همواره مظهر جلوه های گوناگون از امواج دریای الهی است و هر لحظه از یک تجلی میمیرد و به حق باز میگردد . مولانا گفته ای از پیامبر را عنوان می کند : دنیا  ساعتی است ، که به تعبیر صوفیان هر لحظه اش قیامت است و قیام بنده در پیشگاه پروردگار و رهایی او از خویشتن . فکر ما تیری است، از هو در هوادر هوا کی پاید؟ آید تا خدا اندیشه ی ما تیری است که خدا پرتاب می کند و در نهایت هم به خود او باز میگردد . هر نفس نو می شود دنیا و، ما بی خبر از نو شدن، اندر بقا دنیا به صورتی است که همیشه در حال مرگ و رجعت است اما چشم ظاهر بین متوجه آن نمی شود و خود را و دنیا را در بقا و دوام میبیند . عمر ، همچون جوی، نو نو می رسدمستمری می نماید در جسدآن ز تیزی، مستمر شکل آمده استچون شرر، کش تیز جنبانی به دست شاخ آتش را بجنبانی به سازدر نظر آتش نماید بس درازاین درازی مدت ، از تیزی صنعمی نماید سرعت انگیزی صنع همانطور که قطره های آب در جوی به هم پیوسته به نظر می آیند ، زندگی هم مجموعه ای است از جلوه های ریز ریز وجود که به دنبال هم می آیند و مستمر به نظر می رسند . تیزی و سرعت این تغییر و تداوم آن را مستمر نشان میدهد ، مثل پاره آتشی که به سرعت در هوا حرکت داده می شود و مانند خط درازی جلوه می کند . آفرینش هم این تجلیات را چنان با سرعت در پی هم می آورد که انگار یک جلوه بیش نیست و مدتی دراز ادامه میابد . طالب این سِرّ، اگر علامه ای استنک حسام الدین، که سامی نامه ای است کسی که در جستجوی دانستن این رمز باشد ، اگر خود نیز علامه ای است ، پاسخ را باید از حسام الدین بجوید که مرجعی است بلند پایه . در این بخش به نام حسام الدین اشاره شده که من یکی از پست های قدیم به این فرد اشاره کردم . می تونید از اینجا بخونید .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۸۸ ، ۱۹:۲۲
نازنین جمشیدیان