سلام به یاران همیشگی
عاشق داستان ما به بخارا رسید و سجده کنان و با چشم تر به سوی معشوق روان شد . تمام شهر نیز گردن میکشیدند تا ببینند که بالاخره صدر جهان چه بلایی بر سر این سراپا حماقت خواهد آورد ، او را بر دار خواهد زد یا خواهد سوزاند ؟
نمی دانستند که صدر جهان مانند شمعی بود که عاشق داستان ما مانند پروانه ای که نور را دیده است از جان بریده و خود را در آن فکنده . شمع عشق مانند شمع های معمولی نیست که فقط بسوزاند . این شمع نور و نور ونور است ، شاید در ظاهر آتشی به تو نشان دهد اما وقتی در آن گرفتار شوی فقط خوشی است ... در اینجا میتوانیم تفاوت بین حافظ و مولانا در نگاه به عشق را به خوبی ببینیم : الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلهاحافظ میگه عشق اول لطیف و آسان و دلرباست ولی تا پا در آن میگذاری به موج خون فشانی میرسی ، سختی است و درندگی ... اما مولانا درکش نسبت به عشق در ابیات انتهایی این بخش کاملا پیداست . عشق ابتدا آتش است ، باید خطر کرد ، میسوزاند ، گوشه ی امن نیست ، قمار کردن است . آن گاه بعد از تن دادن به آن چهره ی متبسم ،لطیف و برکات او بر عاشق فرود می آید . عشق عاقبت اندیش نیست اما خوش عاقبت است . بعضی با امید و ترس عاشق می شوند اینها عاشق های متوسط هستند . اما گروهی معشوق را برای معشوق می خواهند نه هیچ غرض دیگر . فقط یک چیز در این دنیا بی غرض می چرخد که آن هم جان عاشقان است . هر جا میبینید کار بزرگی انجام شده و قدمی برداشته شده مطمئن باشید پشتش یک عاشق قرار داشته است .
بخش های قبل داستان وکیل صدرجهان
رسیدن آن عاشق به معشوق خویش ، چون دست از جان خود بشست
3918 همچو گوئی، سجده کن بر رو و سرجانب آن صدر شد با چشم ِ ترجمله خلقان منتظر، سر در هواکش بسوزد، یا بر آویزد ورااین زمان این احمق یک لخت راآن نماید ، که زمان بد بخت راهمچو پروانه شرر را نور دیداحمقانه در فتاد، از جان بریدلیک شمع عشق، چون آن شمع نیستروشن اندر روشن اندر روشنیست او به عکس شمع های آتشی استمی نماید آتش و، جمله خوشی ست