سلام
قسمت های قبل رو میتونید اینجا بخونید : داستان معاویه و شیطان
معاویه هم چنان بر رای نخستین خود است و با وجود این همه ادله و تمثیل هایی که شیطان برای تبرئه ی خود و توجیه کارش ( بیدار کردن معاویه برای نماز ) می آورد ، مطلب را چیز دیگری میداند و معتقد است علی رغم این تفاضیل ، سرّ بیدار کردن او ناگفته مانده است . الحاح : ستیزه کردن در سؤال و خواستن چیزیباز الحاح کردن معاویه ابلیس را2741 گفت: غیر راستی نرهانَدَتداد سوی راستی میخواندت راست گو تا وارهی از چنگ منمکر ننشاند غبارِ جنگ من شیطان در پاسخ از معاویه می پرسد که او چگونه می خواهد راست و دروغ را از هم تمییز دهد ؟ گفت: چون دانی دروغ و راست را؟ای خیال اندیش پُر اندیشه هامعاویه در پاسخ به روایتی از پیامبر استناد میکند تا معیار راست و دروغ را معلوم نماید : سخنی که دل آدمی را به تشویش و ناآرامی می افکند سخن دروغ است و کلامی که اطمینان آور و شادی انگیز است حرف راست است . منظور مولانا از "دل" ، دل پاک و آزموده و آبدیده وصیقل خورده است . چنین دلی راست را از دروغ تمییز میدهد و سرّ اینکه بسیاری از مردم پاکدل ، دعوت پیامبر را می پذیرفتند همین بود که احساس می کردند آنان مردمی امین و صادق هستند و سخن از کشف راستین خود می گویند . اگر در چراغی ، آب و روغن با هم بیامیزد قابل روشن کردن نیست . در پیشگاه حق نیز ، راستی خالص مقبول است . دل سلیم تشخیص میدهد که چه سخنی راست و چه سخنی دروغ است . همچنان که ذائقه سالم ، طعم شیرین و تلخ را تشخیص می دهد . اما اگر شخصی ( ولو حضرت آدم ) دچار حرص شود ، سلامت دلش را از دست خواهد داد . به طوری که حضرت آدم چنان مست هوس شد که دیگر نتوانست گندم را از کژدم تشخیص دهد . کسی که بتواند خود را از هوای نفس باز دارد دیده اش آشنای راز می شود و تشخیص حقایق بر او آسان خواهد شد . گفت: پیغمبر نشانی داده استقلب و نیکو را محک بنهاده است گفته است: الکذب ریب فی القلوبگفت : الصدق طُمانین طَروب دل نیارامد ز گفتار دروغآب و روغن هیچ نفروزد فروغ در حدیث راست، آرام دل استراستی ها دانۀ دام دل است دل مگر رنجور باشد ، بد دهانکه نداند چاشنیِ این و آن چون شود از رنج و علت دل سلیمطعم کذب و راست را باشد عَلیم حرص آدم چون سوی گندم فزوداز دل آدم سَلیمی را ربودپس دروغ و عشوه ات را گوش کردغرّه گشت و زهر قاتل نوش کردکژدم از گندم ندانست آن نفسمیپرد تمییز ، از مستِ هوس خلق مست آرزو اَند و هوازآن پذیرا اَند دستان تو راهر که خود را از هوا خوُ باز کردچشم خود را آشنای راز کرد