برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

بیدار کردن ابلیس معاویه را ... (بخش اول )

جمعه, ۱ دی ۱۳۹۱، ۰۳:۵۸ ب.ظ
سلام به دوستان عزیز داستانی که از امروزآغاز میکنیم  و در دفتر دوم مثنوی قرار داره ،  سخن از گفتگوی معاویه و شیطان است . معاویه نزد شیعیان بسیار مطعون ،  اما نزد اهل سنت محترم است به استثناء برخی از متفکران و روشنفکران اهل سنت . ** البته باید به این نکته توجه داشت که مولانا برای بیان درس هایش از همه چیز کمک میگیرد و به نظر شخصی من ، نگاه اش فراتر از نام ها و شخصیت هاست . این داستان یک داستان ساختگی است و منبعی به غیر از مولانا ندارد . البته در جاهایی ما گفتگوهایی بین صوفیان و شیطان داریم اما مولانا این داستان را به نظریات خود در مورد شیطان اختصاص داده است . در این داستان مولانا تکیه بر این موضوع دارد که باید نگاه بدبینانه ای به نفس و استدلال های او داشت ، تا وقتی که نفس به مرتبه ی " نفس مطمئنه "  برسد . نفس مطمئنه به تصریح قرآن کریم ( سوره فجر ، آیه 28 ) از خداوند خشنود و خداوند نیز از او خرسند است . این داستان را میتوانیم بگوییم مجادله عقل ( معاویه ) و نفس ( شیطان )  است .  در ابتدای داستان تصویری از معاویه میبینیم که در گوشه ی قصر خود خوابیده و خسته از مزاحمت های مردم تمام درها را بسته است . مردی او را از خواب بیدار میکند و معاویه متعجب میشود از اینکه چه کسی به حریم امن او راه پیدا کرده . به دنبال او میگردد و میفهمد که او در حقیقت شیطان است و شیطان میگوید که او را بیدار کرده تا از نماز بازنماند و به مسجد بشتابد و به روایتی از پیامبر اکرم اشاره میکند که : در به جا آوردن نماز  قبل از انقضای زمانش و توبه کردن پیش از رسیدن مرگ ، شتاب کنید . **معاویه متعجب می شود و پاسخ میدهد که تو شیطانی و کار تو دعوت به نیکی و خیر نیست ، تو دزدی و مگر می شود تو برای پاسبانی به خانه من آمده باشی ؟ بیدار کردن ابلیس معاویه را که : خیز ، وقت نماز است2614 در خبر آمد که آن معّاویهخفته بُد در قصر ، در یک زاویه قصر را از اندرون در بسته بودکز زیارتهای مردم خسته بودناگهان مردی ورا بیدار کردچشم چون بگشاد ، پنهان گشت مردگفت : اندر قصر، کس را ره نبودکیست کین گستاخی و جرات نمود؟ِگرد برگشت و طلب کرد آن زمانتا بیابد زآن نهان گشته، نشان از پس در مُدبِری را دید، کو  مدبر : بخت برگشته -  در اینجا رانده ی درگاه حق در پس پرده نهان میکرد روگفت : هی! تو کیستی؟ نام تو چیست؟گفت : نامم فاش ، ابلیس شقی است  شقی : بدبخت گفت : بیدارم چرا کردی به جِد؟راست گو با من ، مگو بر عکس و ضد از خر افگندن ابلیس معاویه را و روپوش کردن و جواب گفتن معاویه او را از خر افگندن : گمراه کردن - از مقصود باز داشتن 2622 گفت : هنگام نماز آخِر رسیدسوی مسجد زود می باید دویدعجلوا الطاعات قبل الفوت گفتمصطفی ، چون دُرّ معنی می بسُفت گفت : نی نی، این غرض نبود تو راکه به خیری رهنما باشی مرادزد آید از نهان در مسکنمگویدم که : پاسبانی می کنم من کجا باور کنم آن دزد را؟ دزد کی داند ثواب و مزد را؟ ** دکتر سروش :سخنرانی معاویه و شیطان - کتاب : قمار عاشقانه
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۰۱
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی