برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

باز الحاح کردن معاویه ابلیس را ( بخش هفتم )

سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۱، ۰۳:۲۲ ب.ظ
سلام قسمت های قبل رو میتونید اینجا بخونید : داستان معاویه و شیطان معاویه هم چنان بر رای نخستین خود است و با وجود این همه ادله و تمثیل هایی که شیطان برای تبرئه ی خود و توجیه کارش ( بیدار کردن معاویه برای نماز ) می آورد ، مطلب را چیز دیگری میداند و معتقد است علی رغم این تفاضیل ، سرّ بیدار کردن او ناگفته مانده است  . الحاح : ستیزه کردن در سؤال و خواستن چیزیباز الحاح کردن معاویه ابلیس را2741 گفت: غیر راستی نرهانَدَتداد سوی راستی میخواندت راست گو تا وارهی از چنگ منمکر ننشاند غبارِ جنگ من شیطان در پاسخ از معاویه می پرسد که او چگونه می خواهد راست و دروغ را از هم تمییز دهد ؟  گفت: چون دانی دروغ و راست را؟ای خیال اندیش پُر اندیشه هامعاویه در پاسخ به روایتی از پیامبر استناد میکند تا معیار راست و دروغ را معلوم نماید : سخنی که دل آدمی را به تشویش و ناآرامی می افکند سخن دروغ است و کلامی که اطمینان آور و شادی انگیز است حرف راست است . منظور مولانا از "دل" ، دل پاک و آزموده و آبدیده وصیقل خورده است . چنین دلی راست را از دروغ تمییز میدهد و سرّ اینکه بسیاری از مردم پاکدل  ، دعوت پیامبر را می پذیرفتند همین بود که احساس می کردند آنان مردمی امین و صادق هستند و سخن از کشف راستین خود می گویند . اگر در چراغی ، آب و روغن با هم بیامیزد قابل روشن کردن نیست . در پیشگاه حق نیز ، راستی خالص مقبول است . دل سلیم تشخیص میدهد که چه سخنی راست و چه سخنی دروغ است . همچنان که ذائقه سالم ، طعم شیرین و تلخ را تشخیص می دهد . اما اگر شخصی ( ولو حضرت آدم ) دچار حرص شود ، سلامت دلش را از دست خواهد داد . به طوری که حضرت آدم چنان مست هوس شد که دیگر نتوانست گندم را از کژدم تشخیص دهد . کسی که بتواند خود را از هوای نفس باز دارد دیده اش آشنای راز می شود و تشخیص حقایق بر او آسان خواهد شد .  گفت: پیغمبر نشانی داده استقلب و نیکو را محک بنهاده است گفته است: الکذب ریب فی القلوبگفت : الصدق طُمانین طَروب دل نیارامد ز گفتار دروغآب و روغن هیچ نفروزد فروغ در حدیث راست، آرام دل استراستی ها دانۀ دام دل است دل مگر رنجور باشد ، بد دهانکه نداند چاشنیِ این و آن چون شود از رنج و علت دل سلیمطعم کذب و راست را باشد عَلیم حرص آدم چون سوی گندم فزوداز دل آدم سَلیمی را ربودپس دروغ و عشوه ات را گوش کردغرّه گشت و زهر قاتل نوش کردکژدم از گندم ندانست آن نفسمیپرد تمییز ، از مستِ هوس خلق مست آرزو اَند  و هوازآن پذیرا  اَند دستان تو راهر که خود را از هوا خوُ باز کردچشم خود را آشنای راز کرد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۲۶
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی