برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

عُنف کردن معاویه با ابلیس ( بخش پنجم )

دوشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۲۰ ب.ظ
سلام به دوستان عزیز دیدیم که ابلیس گفت که من فقط نقش یک محک را دارم و تو هم بیا خودت را بر من عرضه کن تا خویشتن را بهتر بشناسی . قسمت های قبل را میتونید از اینجا مطالعه کنید : داستان معاویه و شیطان معاویه در برابر این اظهارات ابلیس ، از مدارای با وی دست می شوید و به درشتی به آن پاسخ میدهد: من یک بازرگان غریبه ام و از تو جنس نمی خرم . تو راهزنی و اگر در جامه ی مشتری درآیی باز هم قصد فریب داری  :  عُنف کردن معاویه با ابلیس2711 گفت امیر: ای راه زن، حجت مگومر تو را ره نیست، در من، ره مجوره زنی و من غریب و تاجرمهر لباساتی که آری، کی خرم؟ گِرد رخت من مَگرد از کافریتو نه ای رخت کسی را مشتریمشتری نبود کسی را راه زنور نماید مشتری، مکر است و فنمعاویه پس از این عبارات ناله سر میدهد : خدایا ! از دست این دشمن به فریاد آمدم . این حسود چه در سر دارد و از من چه می خواهد ؟ اگر همچنان به سخنان خود ادامه دهد ، ای بسا که متاعم را از کفم برباید . او شیاد است و اگر به افسون خود ادامه دهد و همچنان در من بدمد ، کلاه نمدیم را از دست من خواهد ربود ! تا چه دارد این حسود اندر کدو؟ای خدا ! فریاد ما  را زین عدوگر یکی فصل دگر در من دَمَددر رباید از من این رهزن ، نمدباری معاویه که دید به تنهایی از پس شیطان بر نمی آید و احتیاجاتش را پاسخ در خور نمی تواند بدهد ، با عبارت پردازی های شیرین رفته رفته در دلش راه می یابد و راهزنانه  ، ای  بسا که متاع عقیده و ایمانش را از چنگ برباید ، به درگاه الهی روی میکند و از او مدد می جوید . از اینجا به بعد معاویه موقتا از  گفت و گو با شیطان روی بر میگرداند و با خداوند سخن می گوید : نالیدن معاویه به حق تعالی از ابلیس ، و نصرت خواستن2717 این حدیثش همچو دود است ای الهدست گیر ، ار نه گلیمم شد سیاه من به حجت بر نیایم با بِلیسکوست فتنۀ هر شریف و هر خسیس آدمی کو عَلَمُ الاسما – بگ است  در تگ چون برق این سگ ، بی تگ است از بهشت انداختش بر روی خاکچون سمک در شست او شد از سماک نوحۀ إنا ظلمنا میزدینیست دستان و فسونش را حدی گلیم سیاه : کنایه از بدبخت و محروم از عنایت ازلی علم الاسماء  :برگرفته از قرآن است ( سوره بقره آیه 31 )  یعنی خداوند همه ی اسماء را به آدم آموخت .  بگ : بزرگ و آقاتگ : دویدن آدمی که بهشت جایگاهش بوده و در آسمان مسکن داشت ،چون ماهی در دام شیطان گرفتار شد و به خاک فرو افتاد و با خدا نالید و از گناهانش استغفار کرد . مکرو حیله شیطان اندازه ای ندارد . معاویه با سخن اخیر ، مناجات خود به درگاه الهی را که متضمن بیان سابقه عداوت شیطان ، آدمیان است به پایان می برد و از سر درماندگی ، دوباره رو به شیطان وسوال خود را تکرار می کند  : اندرون هر حدیث او شر استصد هزاران سحر در وی مُضمَر است مردی مردان ببندد در نفسدر زن و در مرد افروزد هوس ای بلیس خلق سوز فتنه جوبر چیَم بیدار کردی؟ راست گو
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۱۸
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی