باز جواب گفتن ابلیس معاویه را (بخش دوم )
دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۳۲ ب.ظ
سلام به دوستان عزیز
در قسمت قبل دیدیم که شیطان ، معاویه را بیدار کرد که نمازش قضا نشود و معاویه به این عمل بدبین بود که چگونه از شیطان با این پیشینه چنین عملی سر زد . در این بخش پاسخ شیطان به معاویه را میشنویم . او خود را از جمله فرشتگان مقرب الهی و ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت معرفی میکند که رانده شدگی و دور افتادگی او موقتی است و دوباره به جایگاه نخست خود باز خواهد گشت . مولانا در این بخش از جانب شیطان دور افتادگی و عشق به خداوند را بیان کرده که در اصل از دل خود او بر می خیزد .در ضمن باید به این نکته هم اشاره کنم که شور به پا شده در دل و جاری شده بر زبان مولانا ، به یاد عشق شمس و در ورای او ، خدای شمس ، است . گویی در این ابیات شیطان فراموش شده و مولانا از دل خود سخن می گوید . آفرینش تجلی کرم اوست . مولانا اصل آفرینش را بر لطف و بخشش خدا می داند و قهر او را ماده ی بیگانه ای که غبار آسا بر آن نشسته و دیر یا زود بر خواهد خاست . و حتی در زیر همین قهر هم کرم او قرار گرفته است . به قول حافظ : آه از این لطف به انواع عتاب آلوده . احسان خداوند بی غرض است . رایگان و بی توقع و چشمداشت می بخشد . دیگ احسان او مدام در جوشش است و گنج وجود او از فرط پری چاک می کند . سراسر خلقت کریمانه است و نه حتی عادلانه .زیرا عادلانه یعنی به اندازه ی استحقاق ما ، اما خداوند بی استحقاق می بخشد . باز جواب گفتن ابلیس معاویه را2627 گفت : ما اول فرشته بوده ایمراه طاعت را بجان پیموده ایم سالکان راه را محرم بُدیمساکنان عرش را همدم بُدیم پیشۀ اول کجا از دل رود؟مهر اول کی ز دل بیرون شود؟در سفر گر روم بینی یا ُختناز دل تو کی رود حُب الوطن؟ ما هم از مستان این می، بوده ایمعاشقان درگه وی بوده ایم ناف ما بر مهر او ببریده اندعشق او در جان ما کاریده اندروز نیکو دیده ایم از روزگارآب رحمت خورده ایم اندر بهار نی که ما را دست فضلش کاشته ست؟از عدم ما را نه او برداشته ست؟ ای بسا کز وی نوازش دیده ایمدر گلستان رضا گردیده ایم بر سر ما دست رحمت می نهادچشمهای لطف بر ما می گشادوقت طفلی ام ، که بودم شیر جوگاهواره م را که جنبانید؟ اواز که خوردم شیر، غیر شیر او؟که مرا پرورد، جز تدبیر او؟خوی کان با شیر رفت اندر وجودکی توان آن را ز مردم واگشود؟گر عتابی کرد دریای کرمبسته کی گردند درهای کرم؟ اصل نقدش ، لطف و داد و بخشش استقهر بر وی چون غباری از غِش است از برای لطف عالم را بساختذره ها را آفتاب او نواخت حتی گوشمال فراق برای آن است که انسان قدر ایام وصال را بداند . یعنی آن هم حکمت دارد . و از سر لجبازی یا عاشق آزاری نیست :فرقت ، از قهرش اگر آبستن استبهر قدر وصل او دانستن است تا دهد جان را فِراقش گوشمالجان بداند قدر ایام وصال پیامبر فرموده که خلقت خداوند جوادانه بوده نه تاجرانه . و "جود" مرتبه ای برتر از عدل است . گفت پیغمبر که حق فرموده است:قصد من از خلق، احسان بوده است آفریدم تا ز من سودی کنندتا ز شهدم دست آلودی کنندنه برای آن که تا سودی کنمو ز برهنه من قبایی برکنم شیطان می گوید : چشم من در او خیره مانده و او همچنان در قلب من جای دارد و می دانم حتی عتابش با من "حادث " است . یعنی آنچه زوال ناپذیر و اصل و پابرجاست ، جود و کرم خداوند است و قهر او "حادث" و ناپایدار است و بالاخره فناپذیر است و من به اصل که رحمت اوست بازخواهم گشت :چند روزی گر ز پیشم رانده استچشم من در روی خوبش مانده است کز چنان رویی، چنین قهر، ای عجب!هر کسی مشغول گشته در سبب من سبب را ننگرم، کان حادث استزانکه حادث، حادثی را باعث است لطف سابق را نظاره میکنمهر چه آن حادث، دو پاره میکنم در اینجا شیطان به توجیه این گناه خود می پردازد . او می گوید که این ترک سجده معلول حسد غیورانه بود . و عشق خالی از غیرت وجود ندارد . کاری که من کردم عصیان و مخالفت با خدا و کافرانه نبود بلکه غیرت ورزی عاشقانه بود . غیرت یعنی کوتاه کردن دست نامحرم از حریم دوست و شیطان در اینجا مدعی عاشقی است : ترک سجده، از حسد گیرم که بودآن حسد از عشق خیزد، نز جُحودهر حسد از دوستی خیزد یقینکه شود با دوست غیری همنشین هست شرط دوستی، غیرت پزیهمچو شرط عطسه، گفتن : دیر زی در اینجا شیطان دومین دفاعیه خود را عرضه می کند و می گوید : اصلا نقشه ریز و مدبر صحنه ی خلقت من نبودم . دیگری بود . با دید کلا ن اگر بنگرید مرا معذور خواهید داشت . خداوند بساط بازی را چیده بود و مهره ها را نهاده بود و از من خواست بازی کنم . من دیگر چه می توانستم بکنم ؟ مگر من می توانستم جلوی نقشه ی او را بگیرم ؟ عصیان نکنم تا آدم به زمین نرود و آدمیان پدید نیایند و بهشت و جهنم خالی و عبث بماند ؟ من یک حلقه از زنجیر بلندی بودم که همه باید در جای خود مینشستند . من یک بازیگر از یک صحنه ی نمایش بودم که باید نقش خود را بیچون و چرا بازی می کردم . مرا چرا ملامت میکنید ؟ من مستحق کیفرم یا پاداش ؟ کارگزاران وفادار را تحسین می کنند یا تقبیح ؟ نتیجه ی ناگزیر این بازی این بود که من ببازم و من نیز باختم ، هم خود را و هم بازی را . خدا صحنه را آراست . یکی را آدم کرد تا بر او سجده برند و مرا شیطان کرد تا از سجده ی آدم سر باز زنم .از من شیطانی و شیطنت می خواست و از آدم ، آدمیت . آیا با سجده ی من خلقت آدمیان ، آمدن پیامبران ، مرگ و حیات و امتحان الهی و ... همه تعطیل می شد و از اول خدا بنای انجام این کارها را نداشت ؟شیطان خود را در مقام رضا می داند و میگوید حتی در این بلایی که من در آن افتادم ، مات خداوند هستم و از بودن در این حال لذت میبرم . دوستانی که به بازی تخته نرد آشنایی دارند می دانند که در این بازی حالتی به نام ششدر وجود دارد . در این حالت مهره در خانه ی حریف گیر می افتد و حتی با آوردن بالاترین تاس که 6 است هم نمی تواند از این ششدر خارج و خود را نجات دهد . مگر اینکه حریف ، خود ششدر را باز کند . شیطان هم در مقابل خداوند خود را در ششدر میبیند که فقط با لطف خداوند می تواند از این حالت نجات پیدا کند. او خود را جزوی از کل میبیند و می گوید من قراربوده در نقش منفی بازی کنم و نمی توانم از نقش خود فرار کنم : چونکه بر نطعش جز این بازی نبودگفت : بازی کن، چه دانم در فزود؟آن یکی بازی که بُد من باختمخویشتن را در بلا انداختم در بلا هم می چشم لذات اومات اویم، مات اویم، مات اوجزو شش، از کلّ شش، چون وارهد؟خاصه که، بیچون مر او را کژ نهدهر که ، در شش او درون آتش استاوش برهاند که خلاق شش است خود اگر کفر است و گر ایمان اودستباف حضرت است و آن ِ او** بخش هایی از شرح ، برگرفته از کتاب قمار عاشقانه ، بخش معاویه و شیطان ، به قلم دکتر سروش
۹۱/۱۰/۰۴