سلام بر دوستان عزیز
اول از همه، روز مولانا را به همه ی دوستان و همراهان عزیز تبریک عرض می کنم .
خوشحالم که امسال به مناسبت روز مولانا در جمع انجمن مثنوی پژوهان ایران بودم و بسیار لذت بردم از انسان های عاشقی که گرد هم جمع شده بودند برای این بزرگوار . در این جلسه بخش هایی بسیار دلنشین بود و جای همگی شما را خالی کردم ؛ زیباترین بخش برنامه به نظرم سخنرانی دکتر عباس شفتی پیرامون "
وحدت جهانی و مولانا " بود که بسیار زیبا با بیانی دلنشین همراه بود و امیدوارم بتونم خلاصه ی اون را در یک بخش تقدیم به شما عزیزان کنم . بخش بسیار زیبای دیگری نوای نی و دف بود که خیلی به دلم نشست ؛ و فیلم کوتاهی به نام "عُرس" که ماجرای یک زن کانادایی بود که به عشق مولانا برای بار اول به قونیه سفر کرده بود و بسیار زیبا این فیلم ساخته شده بود و همه تحت تاثیر قرار گرفته بودند مخصوصا اینکه فیلم به گونه ای ساخته شده بود که انگار شما همراه او در این سفر هستید ...
یکی از غزلیات مولانا را هم تقدیم میکنم به شما و خود مولانای عزیز،
امروز یک بهانه است، برای من هر روز اوست ...
وایِ آن دل که بدو از تو نشانی نرسد!
مُرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد
سیه آن روز که بینور جمالت گذرد
هیچ از مطبخ تو کاسه و خوانی نرسد
سخن عشق ، چو بیدرد بود ، بَر ندهد
جز به گوش هوس و جز به زبانی نرسد
مریم دل نشود حاملِ انوارِِ مسیح
تا امانت ز نهانی به نهانی نرسد
حس ، چو بیدار بُوَد خواب نبیند هرگز
از جهان تا نرود دل به جهانی نرسد
این زمان جهد بکن تا ز زمان بازرهی
پیش از آن دم که زمانی به زمانی نرسد
تیره، صبحی که مرا از تو سلامی نبود!
تلخ، روزی که ز شهد تو بیانی نرسد!