قبول کردن خلیفه هدیه را ... ( قسمت 2 - بخش آخر )
سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۴۸ ب.ظ
درود بر دوستان عزیز خب دوستان ، در قسمت قبل ، داستان به پایان رسید و مولانا شروع کرد به بازگشایی رمزها برای ما ... و حالا ادامه ی این بخش : مولانا میگه ، تو باید درِ معنی را بزنی تا برای تو بازش کنند ، یعنی به هر حال یه تلاش و فعالیتی باید از جانب تو صورت بگیره (گر چه وصالش نه به کوشش دهند/ هر قدر ای دل که توانی بکوش - حافظ ) و از بال فکر و تعقل و اندیشه ات استفاده کن تا شهباز بشی و بتونی در عالم عشق و معنا پر بگیری . اما اگر در بند زندگی مادی و ظواهر گرفتار شدی این بال و پر، گِلی میشه و دیگه نمیشه باهاش پرواز کرد . نان و گوشت از همین نوع گِل هاست ، که تو را در بند زمین اسیر میکنه . به خودت نگاه کن ! وقتی گرسنه میشی خوی تو شبیه به سگ میشه ( البته دور از جون شما ) ، بدرفتار و بدخو و ناسازگار میشی و وقتی سیر شدی ، مثل یک دیوار یا یک مردار میشی ، بی خبر از همه جا و بی حرکت . گاهی مثل سگ و گاهی مثل مرده ، اسیر گرسنگی و سیری هستی ، پس کِی می خواهی مثل شیر در راه حق گام برداری و جولان بدی ؟؟پس سعی کن به نفس ات کمتر برسی و او را مطیع خودت کنی که اگر سرکش شد دیگر به خدمت تو در راه حق در نمیاد . آقای اعرابی هم از بی نوایی بود که سوی شاه و آن بارگاه روانه شد ... 2883 چون در معنی زنی، بازت کنندپرّ فکرت زن، که شهبازت کنندپرّ فکرت شد گل آلود و گرانز آن که گِل خواری، ترا گِل شد چو نان نان گِل است و گوشت کمتر خور از اینتا نمانی همچو گِل اندر زمین چون گرسنه می شوی سگ می شویتند و بد پیوند و بد رگ می شوی چون شدی تو سیر ، مرداری شویبی خبر ، بی پا ، چون دیواری شوی پس دمی مردار و دیگر دم سگیچون کنی در راه شیران خوش تگی ؟آلت اشکار خود جز سگ مدانکمترک انداز سگ را استخوان زآنکه سگ چون سیر شد ، سرکش شودکی سوی صید و شکار خوش دَوَد ؟آن عرب را ، بی نوایی می کشیدتا بدان درگاه و آن دولت رسیدادامه دارد ...
۹۲/۰۵/۲۹