سپردن عرب هدیه را یعنی سبو را ... ( بخش پانزدهم )
پنجشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۳۱ ب.ظ
سلام به دوستان عزیز
قسمت های قبل داستان رو میتونید از اینجا بخونید .
در بخش های قبل دیدیم که بالاخره آقای اعرابی رسید به درگاه خلیفه و وقتی عظمت اونجا رو دید گفت : من تا اینجا برای به دست آوردن دیناری اومده بودم اما با دیدن لطف شاه ، حالا مست دیدار شاه هستم ..
سبوی آب که هدیه آورده بود رو داد به نقیبان ( نگهبانان ) و گفت : این سبوی نو و زیبا ، با آب شیرین ، که در حقیقت آب باران هست که جمع کردیم رو از طرف این حقیر ببرید برای شاه ...نگهبان ها هم خنده شون گرفت از این هدیه ولی خلق و خوی خوب شاه در اونها هم اثر کرده بود و آنها با احترام زیادی سبوی آب رو از آقای اعرابی گرفتند ... در اینجا مولانا به نکته ی مهمی اشاره میکنه : خوی شاه در زیر دستی ها اثر داره ، هر جور باشه اونها هم همونجور میشن .. توی همین روزگار خودمون وقتی یه مدیر خوب باشه ، فکر میکنم در تمام کارمندهای رده پایین این حسن خلق نفوذ میکنه و اگه اون بداخلاق و اهل کار نباشه در زیر دستی ها هم اثر میزاره ... قبول دارید ؟؟ یه حالت روح جمعی داره . البته من دیدم کارمندانی که با وجود سیستم خیلی خراب ، واقعا متعهد و دلسوز بودن و برعکس ، اما از یه دید کلی که نگاه کنیم همین میشه که جناب مولانا فرموده . آسمان ( چرخ اخضر ) باعث سبز شدن زمین میشه . ( تا اونجایی که من فهمیدم قبلا میگفتن آسمون سبزه ، ما الان میگیم آبیه دیگه !!؟؟ ) . شاه مثل حوضی هست و اطرافیان اون مثل لوله هایی که به این حوض وصل هستند .آبی که از این لوله هامیاد بیرون در حقیقت از همون آبی هست که درون حوض هست . هر چه آب پاک تری در اون حوض باشه به همون میزان آبی که از لوله ها میاد بیرون خوشگوار تر هست و لذت بخش . مولانا ما رو دعوت میکنه که در این مسئله تفکر کنیم و بیندیشیم ( خوض ) ... سپس مولانا اشاره میکنه به جان و عقل و عشق و میگه هر کدوم از اینها هم در بدن ما تاثیری چنین دارند . جان ( که به بی وطن تشبیه شده چون همیشه در تن ماندگار نیست ) که در کل بدن اثر کرده و به اون حیات داده ، عقل ( عقل در راه کمال ، نه عقل در معیشت ) تن رو به ادب وامیداره و اداره میکنه و عشق کل تن رو بیقرار و دیوانه میکنه . اگر آب دریا مثل کوثر باشه ، حتما سنگ ریزه های اون هم از سنگ های قیمتی هستند . مولانا در ادامه ی مثال هاش میره سراغ استادها و شاگردها . شاگردان بسیار تاثیرپذیر از استادشون هستند و علم و دانش و آگاهی استاد در اونها ظهور پیدا میکنه . اینجا از چند تا استاد نام برده شده که یه توضیح کوچیک می خواد : علم اصول : علم استنباط احکام از دلایل شرعی علم فقه : آشنایی به احکام شرع و فروع و اعمال و تکالیف علم نحو : شناسایی ترکیب کلام و جای هر کلمه در جمله و نقش و اعراب آن . مولانا میگه یک شاگرد پیش هر کدوم از این استادها که بره در همون مسئله مهارت پیدا میکنه . شاگردی که استادش در راه حق گام برداشته ، اون هم نگاهش به حقیقت هست و به دنبال اون راه ...و مولانا به این نتیجه میرسه که از این همه علم های مختلف که وجود داره و میشه کسب کرد تنها دانشی که بعد از مرگ به درد ما میخوره و میشه باهاش راه رو پیمود علم فقر هست ... این فقر با فقر مادی فرق داره ، قرار نیست مثلا شما پول نداشته باشید اما قراره که طوری زندگی کنید که فکر نکنید زندگیتون بسته به این پول هست . این فقر یعنی دل بریدن از اسباب های این دنیا و احساس نیازمندی فقط به خداوند داشتن ، در حقیقت این میشه همون "برگ بی برگی" .
سپردن عرب هدیه را یعنی سبو را ، به غلامان خلیفه
2827 آن سبوی آب را در پیش داشتتخم خدمت را در آن حضرت بکاشت گفت : این هدیه بدآن سلطان بریدسایل شه را ز حاجت واخریدآب شیرین و سبوی سبز و نوز آب بارانی که جمع آمد به گـَـوخنده می آمد نقیبان را از آنلیک پذرفتند آن را همچو جان زآنکه لطف شاه خوب با خبرکرده بود اندر همه ارکان اثرخوی شاهان در رعیّت جا کُندچرخ اخضر خاک را خَضرا کندشه چو حوضی دان، حَشَم چون لوله هاآب از لوله روان در گوله هاچون که آب جمله از حوضی است پاکهر یکی آبی دهد خوش ، ذوقناک ور در آن حوض آب شور است و پلیدهر یکی لوله همان آرد پدیدز آن که پیوسته ست هر لوله به حوضخوض کن در معنی این حرف، خوض لطف شاهنشاهِ جان بی وطنچون اثر کرده ست اندر کلِّ تن؟ لطف عقل خوش نهادِ خوش نسبچون همه تن را در آرد در ادب؟ عشق شنگِ بی قرار بی سکونچون در آرد کلِّ تن را در جنون؟ لطف آب بحر، کو چون کوثر است ،سنگ ریزه اش جمله دُرّ و گوهر است هر هنر که اُستا بدآن معروف شدجان شاگردش بدآن موصوف شدپیش استادِ اُصولی ، هم اصولخوانَد آن شاگردِ چُستِ با حصول پیش استادِ فقیه ، آن فقه خوانفقه خواند، نه اصول اندر بیان پیش استادی که او نحوی بودجان شاگردش از آن نحوی شودباز استادی که آن مَحو ِ ره استجان شاگردش از او محو شه است زین همه انواع دانش ، روز مرگدانش فقر است سازِ راه و برگ
۹۲/۰۵/۱۰