برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی
مشاهده ی بخش های قبلی در جلسات قبل دیدم که وزیر برای نزدیک شدن به نیت خود که فروپاشی دین مسیحیت بود طومارهای متفاوتی نوشت و سپس به خلوت رفت . در این چند بخش مریدان سعی در بیرون آوردن  او از خلوت دارند و وزیر پافشاری بر ماندن در خلوت میکند . در این بخش حرف های مریدان را می خوانیم : ابیات از شماره ی 582 تا 594  مکرر کردن مریدان که : خلوت را بشکن   جمله گفتند: ای حکیم رخنه جو این فریب و، این جفا با ما مگو مشاهده ی بخش های قبلی در جلسات قبل دیدم که وزیر برای نزدیک شدن به نیت خود که فروپاشی دین مسیحیت بود طومارهای متفاوتی نوشت و سپس به خلوت رفت .. در این چند بخش مریدان سعی در بیرون آوردن  او از خلوت دارند و وزیر پافشاری بر ماندن در خلوت میکند . در این بخش حرف های مریدان را می خوانیم : ابیات از شماره ی 582 تا 594  مکرر کردن مریدان که : خلوت را بشکن   جمله گفتند: ای حکیم رخنه جو این فریب و، این جفا با ما مگو رخنه جو کسی است که برای هر کاری چاره ای می داند . جفا گفتن به معنای دشنام دادن یا سخن دل آزار گفتن و رنجاندن کسی است . از این قسمت به بعد به توجه به حرف قسمت قبل که وزیر به مریدان گفته بود که به پند و موعظه ی من دل نسپارید ، مریدان شروع به آوردن عذر میکنند که او را قانع کنند که هنوز به وجود او نیاز دارند . از اینجا ضرورت وجود پیر بیان میشود . مولانا همیشه معتقد به نیاز وجود پیر برای طی مسیر عرفان است . سالک راه حق تا هنگامی که در راه است و "سیر الی الله" دارد نیازمند هدایت پیر است و چون به " سیر فی الله" رسید دیگر نیازی به پیر ندارد .   چار پا را، قدر طاقت بار نه بر ضعیفان، قدر قوّت کار نه از تمثیل های معروف است ... یعنی با هر کسی به اندازه ی توان و قدرتش باید برخورد کرد .   دانۀ هر مرغ، اندازۀ وی است طعمۀ هر مرغ، انجیری کی است؟ کاری را باید خواست که انجامش محال نباشد .   طفل را گر نان دهی، بر جای شیر طفل مسکین را از آن نان مرده گیر چونکه دندانها بر آرد، بعد از آن هم بخود ، گردد دلش جویای نان اگر به طفل به جای شیر ، نان دهی یقین داشته باش که زنده نمانده و شیر برای او لازم است . بعد از آنکه طفل دندان در آورد خود به دنبال نان روان میشود .     مرغ پَر نارسته، چون پران شود لقمۀ هر گربۀ دران شود چون بر آرد پر، بپرد او به خَود بی تکلف، بی صفیر نیک و بد اگر مرغی که هنوز بال و پر پریدن ندارد بخواهد پرواز کند چون توانش در او نیست در چنگ گربه گرفتار میشود . اما وقتی بال و پری پیدا کرد ،می  پرد بدون اینگه گرفتار شود . صفیر: تقلید آواز مرغ به وسیله ی صیاد برای شکار . دیو را، نطق تو، خامش میکند گوش ما را، گفت تو، هُش میکند گوش ما هوش است، چون گویا تویی خشک ما بحر است، چون دریا تویی سخن تو باعث می شود که شیطان سکوت کند و با سخن خود را ما را گمراه نسازد . " گوش" حس ظاهر است و "هش" به معنای روح و جان . سخن تو ما را از این حس خاکی و این جهانی آزاد میکند و به جای حس ظاهر به ما روح می بخشد ، که قادر به سیر در حقایق و معرفت الهی است .   با تو، ما را خاک بهتر از فلک ای سماک از تو منور تا سمک بی تو، ما را بر فلک تاریکی است با تو ای ماه ! این زمین باری کی است ؟ اگر با تو در زمین باشیم ( یا در خاک مدفون شویم ) بهتر از این است که بی تو در آسمان باشیم ، زیرا نور هدایت تو همه جا را – از فراز آسمان تا قعر زمین – روشن میدارد . دنیا به وجود تو روشن است . سماک ستاره ای است در قسمت شمالی فلک ، سمک به معنی ماهی ، اشاره به اعتقاد قدماست که می پنداشتند زمین بر شاخ گاوی یا بر دوش فرشته ای است که بر پشت یک ماهی عظیم ایستاده . سماک تا سمک : تمام عالم از بالا تا پایین .   صورت رفعت ، بود افلاک را معنی رفعت، روان پاک را صورت رفعت، برای جسمهاست جسمها در پیش معنی، اسم هاست آسمان ها به ظاهر بزرگ و بلند هستند اما روح پاک مردان خداست که در حقیقت معنی رفعت دارد . صورت رفعت : رفعت ظاهری و مادی رفعت ظاهری در زندگی جسمی و مادی ارزش دارد و جسم در مقایسه با عالم معنا اسم است و وجود حقیقی ندارد .   دوستان عزیز اگر مایل هستید خبرنامه ی این وبلاگ برای شما ارسال شده و از به روز شدن مطالب با خبر شوید لطفا در خبرنامه با استفاده از لینک موجود در ستون سمت چپ ،  عضو شوید . در ضمن از دوستانی که دعوت مرا قبول کرده  و در خبرنامه ی من عضو شدند کمال تشکر را دارم . با تشکر نازنین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۸۷ ، ۰۷:۲۶
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی اگر به یاد داشته باشید داستان تا بدین جا ادامه پیدا کرد که وزیر پادشاه جهود برای از بین بردن دین عیسی دست به کار شد . در گروه های مسیحیان رخنه کرد و بعد از به وجود آمدن اعتماد ، شروع به نوشتن طومارهای مختلفی کرد که در متن آنها تضادهایی وجود داشت . سپس به خلوت رفت و بیرون نیامد . مریدان و امیران سعی در بیرون آوردن او از خلوت داشتند و ... در این بخش وزیر شروع به صحبت با مریدان میکنه تا آنها را متقاعد کنه که از خلوت نمیتونه بیاد بیرون . در اینجا گر چه در ظاهر حرف های وزیر بیان میشه اما به نظر میرسه این خود سخن دل مولاناست ...   از بیت 569 تا 581  دفع کردن وزیر مریدان را   گفت: «هان ای سخرگان گفت وگو وعظ و گفتار زبان و گوش جو مشاهده ی بخش های قبلی اگر به یاد داشته باشید داستان تا بدین جا ادامه پیدا کرد که وزیر پادشاه جهود برای از بین بردن دین عیسی دست به کار شد . در گروه های مسیحیان رخنه کرد و بعد از به وجود آمدن اعتماد ، شروع به نوشتن طومارهای مختلفی کرد که در متن آنها تضادهایی وجود داشت . سپس به خلوت رفت و بیرون نیامد . مریدان و امیران سعی در بیرون آوردن او از خلوت داشتند و ... در این بخش وزیر شروع به صحبت با مریدان میکنه تا آنها را متقاعد کنه که از خلوت نمیتونه بیاد بیرون . در اینجا گر چه در ظاهر حرف های وزیر بیان میشه اما به نظر میرسه این خود سخن دل مولاناست ... از بیت 569 تا 581   دفع کردن وزیر مریدان را   گفت: «هان ای سخرگان گفت وگو وعظ و گفتار زبان و گوش جو سخرگان گفت و گو : یعنی کسانی که فریب خورده و مسخره ی الفاظ و سخنان کسی باشند . مرد راه یافته نیازی به این الفاظ و عبارات ندارد و آنچه را باید دریابد ، با رابطه ی قلبی و معنوی در میابد .   پنبه اندر گوش حس دون کنید بندِ حس، از چشم خود بیرون کنید پنبۀ آن گوش سر، گوش سر است تا نگردد این کر، آن باطن کر است "حس دون" یعنی احساساتی که میان انسان و دنیای مادی ارتباط برقرار میکند . مولانا میگوید : این گوش ظاهر را باید بست . وقتی این حس شنوایی ، و این اندیشه مربوط به این جهان از میان رفت ، در انسان شنوایی ، بینایی و حواس باطنی به کار می افتد و انسان با پروردگار رابطه پیدا میکند و چون به نیروی پروردگار میبیند و میشنود بینایی و شنوایی او نامحدود میشود .   بی حس و بی گوش و بی فکرت شوید تا خطاب ارْجِعِی را بشنوید "ارجعی " به معنای بازگرد است . مربوط به آیه های 27 و 28 سوره ی الفجر .   در ابیات زیر : "گفت و گوی بیداری" ، "سیر بیرونی" ، "سیر جسم خشک " و "خشکی " همه اشاره به عالم مادی و ارتباط انسان با این جهان دارد که مانع رابطه ی او با حق می شود و در مقابل آنها " گفت خواب " ، " سیر باطن " ، " پای بر دریا نهادن " ، " آب حیوان " و " موج دریا را شکافتن" اشاره به مرتبه ای است که انسان ، جهان مادی و رابطه ی حواس ظاهر را با این جهان ، رها میکمند و به حق می پیوندد و به قدرت حق می شنود و میبیند و حواس باطن ، او را به ادراک حقایق و اموری توانا میسازد که در زندگی این جهانی ادراک آنها نا ممکن است .   تا به گفت و گوی  بیداری دری تو ز گفت خواب بویی کی بری ؟ تا وقتی درگیر مسائل مادی هستی ...   سیر بیرونی است،  قول و فعل ما سیر باطن هست بالای سما "بالای سما" یعنی فراتر از این جهان و این آسمان و زمین .   حس، خشکی دید، کز خشکی بزاد عیسی جان، پای بر دریا نهاد سیر جسم خشک، بر خشکی فتاد سیر جان، پا در دل دریا نهاد حواس ظاهر ما فقط به ادراک عالم مادی قادر است زیرا خود از این عالم و عناصر آن پدید آمده . اما جان میتواند از این عالم خشک بیرون رفته در دریای بی نهایت الهی قدم گذارد . چنان که در مورد حضرت عیسی گفته اند .   چون که عمر اندر ره خشکی گذشت گاه کوه و، گاه دریا، گاه دشت در مصرع دوم چون "دریا" جزئی از جهان ماده و همراه با کوه و دشت به کار رفته ، تعبیر آن دریای معرفت الهی نیست که در دو بیت پیش آمده است .   آب حیوان، از کجا خواهی تو یافت؟ موج دریا را، کجا خواهی شکافت؟  "آب حیوان " یعنی جاودانگی انسان پس از وصال حق ، بقاء بعد الفناء . شکافتن دریا اشاره به عبور موسی و بنی اسرائیل از رود نیل است .   موج خاکی، فهم و وهم و فکر ماست موج آبی محو و سُکر است و فناست تا در این سکری، از آن سُکری تو دور تا از این مستی، از آن جامی تو کور "موج خاکی" یعنی حرکت و خیزی که مربوط به امور مادی و برخاسته از زندگی این جهانی است . وهم و فهم و فکر نیز امواجی است از این نوع . اما آنچه تاثیر امر پروردگار و به اشارت  غیب باشد موجی از امواج دریای حق است  ، که مولانا آن را به "موج آبی" تعبیر کرده است . "محو" یعنی این که صفات بشری و هستی انسان نفی شود و آنچه مربوط به خود و صفات خود باشد دور از توجه او قرار گیرد و جز پروردگار چیزی را موجود نبیند . "سکر" یا مستی حالتی است که در آن عقل و معیارهای عقلی در امور زندگی اثری ندارد و قوای انسان از عقل او پیروی نمی کند و صوفیان این بی خبری از خود و غیر را نتیجه ی هیجانی می دانند که در مشاهده ی جمال حق دست میدهد . "فنا" هم  کنار رفتن و از نظر دور ماندن صفات بشری و احساس نیستی خود در برابر هستی حق است . مولانا این حالات " محو و سکر و فنا " را امواج دریای حق می داند . در اینجا "سکر" به دو معنی به کار رفته است : یکی " این سکر" که مستی از خودی و خودبینی و علایق مادی است و دیگر "آن سکر " که مستی از مشاهده ی جمال حق است . به صورت کلی این مسئله را بیان میکند که : تا گرفتار زندگی مادی و علایق این جهان هستی ، راهی به معرفت حق پیدا نمی کنی .   گفت و گوی ظاهر آمد چون غبار مدتی خاموش خو کن، هوش دار مولانا بحث عالم مادی و " گفت و گوی ظاهر " را غباری میبیند که مانع مشاهده ی حق میگردد . سپس میگوید " مدتی خاموش خو کن"  یعنی : عادت کن که خاموش باشی و بیندیش تا غبار علایق مادی کنار رود و بتوانی حقیقت را مشاهده کنی .   خاموشی شعار مولاناست .   دوستان عزیز اگر مایل هستید خبرنامه ی این وبلاگ برای شما ارسال شده و از به روز شدن مطالب با خبر شوید لطفا در خبرنامه با استفاده از لینک موجود در ستون سمت چپ ( انتهای ستون ) عضو شوید . با تشکر نازنین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۸۷ ، ۱۰:۵۲
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی ابیات از شماره ی 553تا 567 داستان تا بدین جا رسید که وزیر پادشاه جهود برای از بین بردن دین مسیح به میان مسیحیان رفت و بعد از جمع کردن آنها به دور خود ، وقتی همه را شیفته و مرید خود کرد ،  برای هر قوم طوماری نوشت که هر کدام از این طومارها با دیگری متفاوت بود و خیلی از این طومارها دارای احکام ضد و نقیض بود . در این قسمت از داستان وزیر برای عملی کردن نقشه ی خود به خلوت می رود و دیگر هیچ کس را قبول نمی کند ... از طرف مریدان اصرار برای بیرون آوردن او از خلوت را داشتند و او بر ماندن در خلوت اصرار می ورزید ...   مکر دیگر انگیختن وزیر در اضلال قوم   در عنوان این بخش "اضلال" یعنی گمراه کردن . "مکر انگیختن " یعنی حیله و نیرنگ .   مکر دیگر آن وزیر از خود ببست وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست مشاهده ی بخش های قبلی ابیات از شماره ی 553تا 567 داستان تا بدین جا رسید که وزیر پادشاه جهود برای از بین بردن دین مسیح به میان مسیحیان رفت و بعد از جمع کردن آنها به دور خود ، وقتی همه را شیفته و مرید خود کرد ،  برای هر قوم طوماری نوشت که هر کدام از این طومارها با دیگری متفاوت بود و خیلی از این طومارها دارای احکام ضد و نقیض بود . در این قسمت از داستان وزیر برای عملی کردن نقشه ی خود به خلوت می رود و دیگر هیچ کس را قبول نمی کند ... از طرف مریدان اصرار برای بیرون آوردن او از خلوت را داشتند و او بر ماندن در خلوت اصرار می ورزید ...   مکر دیگر انگیختن وزیر در اضلال قوم   در عنوان این بخش "اضلال" یعنی گمراه کردن . "مکر انگیختن " یعنی حیله و نیرنگ .   مکر دیگر آن وزیر از خود ببست وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست وعظ بگذاشت  : موعظه و سخنرانی را رها کرد . خلوت  : در اصطلاح صوفیان ، عبادت و ذکر خدا در تنهایی است و مدت معین دارد که غالبا چهل روز است .   در مریدان در فگند از شوق سوز بود در خلوت، چهل، پنجاه روز خلق دیوانه شدند از شوق او از فراق حال و، قال و، ذوق او شوق او : شوق دیدار او حال : حالت درونی مرد خدا که با اشارت های حق پدید می آید و خود انسان در ایجاد یا دوام یا از بین رفتن آن نقشی ندارد . قال : سخن حال و قال : احوال درونی و بیرونی ذوق : در لغت به معنای چشیدن و در زبان صوفیان نخستین مرتبه شهود است . یعنی آن مرحله ای از سیر به سوی خدا ، که در آن بنده مزه ی معرفت را چشیده اما هنوز در آغاز راه است .   لابه و زاری همی کردند و او از ریاضت گشته در خلوت، دو تو دو تو : خم شده معنی سخن مولانا این است که چنان غرق در ریاضت بود که سر بلند نمی کرد و توجهی به لابه و زاری مریدان نداشت .   گفته ایشان: " نیست ما را بی تو نور بی عصا کش، چون بود احوال کور؟ از سر اکرام و، از بهر خدا بیش از این ما را مدار از خود جدا ما چو طفلانیم و، ما را دایه تو بر سر ما گستران آن سایه تو" در این بخش حرف های مریدان را بیان میکند که از نبود پیر خود ناله و زاری میکنند و خود را همچون کور بی عصا می دانند که بدون پیر راه خود را گم میکنند و چون طفلانی که او دایه ی آنهاست .   گفت: "جانم از محبان دور نیست لیک بیرون آمدن دستور نیست " وزیر گفت جان من هم در شوق شماست اما اجازه ی بیرون آمدن ندارم .   آن امیران در شفاعت آمدند وآن مریدان در شناعت آمدند امیران شفاعت می کردند تا وزیر از خلوت بیرون آید و مریدان زبان به شکوه گشودند .   کاین چه بد بختی است ما را ای کریم؟ از دل و دین مانده ما بی تو یتیم تو بهانه میکنی و، ما ز درد میزنیم از سوز دل، دمهای سرد دم های سرد : آه میکشیم   ما به گفتار خوشت خو کرده ایم ما ز شیر حکمت تو خورده ایم حکمت : سخنان سودمند و راهنماینده . در بیت دوم منظور این است که ما از سخنان تو بهره برده و پرورش یافته ایم .   الله الله، این جفا با ما مکن لطف کن، امروز را فردا مکن الله الله : به خاطر خدا . این کار نیک را امروز بکن و به فردا نینداز   میدهد دل مر تو را ،  کاین بی دلان بی تو،  گردند آخر از بی حاصلان؟ آیا دلت راضی میشود که این عاشقان بی تو بمانند و زندگی آنان بی حاصل شود .   جمله در خشکی چو ماهی می طپند آب را بگشا، ز جو بردار بند ای که چون تو در زمانه نیست کس الله الله، خلق را فریاد رس مانند ماهیانی در خشکی گرفتار شدیم آب را باز کن ای کسی که بی همتا هستی ، فریاد رس خلق باش ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۸۷ ، ۱۵:۵۷
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی ابیات از شماره ی 525 تا 552 بیان خسارت وزیر در این مکر   همچو شه نادان و غافل بُد وزیر پنجه میزد با قدیم ناگزیر از نظر علم فلسفه ، خدا : قدیم ناگزیر نامیده می شود .   با چنان قادر خدائی کز عدم صد چو عالم ، هست گرداند به دم خدایی که می تواند از هیچ ، صد برابر چنین دنیایی را در یک دم ( یک نفس ) ایجاد کند .   صد چو عالم در نظر پیدا کند چون که چشمت را به خود بینا کند اگر چشم تو ا به حقیقت باز کند صدها عالم در نظر تو هویدا می شود .   مشاهده ی بخش های قبلی ابیات از شماره ی 525 تا 552   بیان خسارت وزیر در این مکر   همچو شه نادان و غافل بُد وزیر پنجه میزد با قدیم ناگزیر از نظر علم فلسفه ، خدا : قدیم ناگزیر نامیده می شود .   با چنان قادر خدائی کز عدم صد چو عالم ، هست گرداند به دم خدایی که می تواند از هیچ ، صد برابر چنین دنیایی را در یک دم ( یک نفس ) ایجاد کند .   صد چو عالم در نظر پیدا کند چون که چشمت را به خود بینا کند اگر چشم تو ا به حقیقت باز کند صدها عالم در نظر تو هویدا می شود .   گر جهان پیشت بزرگ و بی بنی است پیش قدرت، ذره ای می دان که نیست اگر این جهان به چشم تو بزرگ و بی پایان ( بی بنی ) است بدان که در برابر قدرت خداوند هچ است و ذره ای بیش نیست .   این جهان خود حبس جانهای شماست هین ! دوید آن سو، که صحرای شماست صحرا در این نوع ادبیات به معنای بیابان نیست به معنای محلی سبز و خرم برای گشت و گذار است . در سخنان مولانا و دیگر عارفان تن مانند قفسی است که روح در آن اسیر است و در آن سوی این جهان مادی ، صحرایی است که روح در آن آزاد است .   این جهان محدود و آن خود بی حد است نقش و صورت ، پیش آن معنی، سد است این جهان جهانی محدود برای جانها ست و آن جهان بدون هیچ سدی برای جان . برای ادراک آن جهان معنا ، باید از زندگی نقش و صورت و از حیات مادی گذشت .   صد هزاران نیزۀ فرعون را در شکست از موسیی، با یک عصا صد هزاران طب جالینوس بود پیش عیسی و دمش، افسوس بود صد هزاران دفتر اشعار بود پیش حرف امیی اش، عار بود در این سه بیت آنچه در ماورای عالم ماده است با جهان مادی مقایسه می شود و مولانا قدرت فرعون و دانش جالینوس و اشعار بلند عرب را به ترتیب در مقابل معجزه ی عصای موسی ، نفس زندگی بخش عیسی و نفوذ قرآن می گذارد و می گوید که قدرت معنوی و الهی پیامبران می تواند بر عظیم ترین پدیده های مادی غالب شود . افسوس بود : مسخره بود طب جالینوس : بنا به گفته اطبای یونان قدیم چون سقراط . جالینوس و .... و نیز اطبای ایرانی چون :ابوعلی سینا ، رازی و ..... در انسان چهار طبع وجود دارد .بر این اساس که کدامیک از موارد چهار گانه مورد احتراق و سوخت و ساز قرار نگرفته باشد بیمار دارای غلبه همان خلط خواهد شد در درمان بیماریها سعی بر آن است که مزاج افراد به اعتدال نزدیک شود . مثلا اگر مزاج فردی سرد و خشک است دارو و غذاهای گرم و تر ، برای وی تجویز می شود تا به اعتدال نزدیک گردد .http://mekela.blogfa.com) )   با چنین غالب خداوندی، کسی چون نمیرد ، گر نباشد او خسی ؟ "چون نمیرد " یعنی چطور ممکن است کسی در راه چنین خدایی از سر هستی خود نگذرد . مگر اینکه خسی باشد .   بس دل چون کوه را، انگیخت او مرغ زیرک با دو پا، آویخت او "مرغ زیرک " در کلام مولانا کسی است که خود را آگاه از اسرار غیب می پندارند . انسان عاقلی که به خود می نازد .   فهم و خاطر تیز کردن ، نیست راه جز شکسته، می نگیرد فضل شاه مبادا فکر کنی که راه رسیدن به حق ، تند و تیز کردن فهم و ذهن هست . لطف پروردگار دست کسی را میگیرد که در برابر او شکستگی و افتادگی کند و از سر هستی خود بگذرد . شناخت حق با زیرکی ، هوشیاری ، بحث علمی و استدلال ممکن نیست .   ای بسا گنج آکنان ِ،  ُکنج کاو کان خیال اندیش را، شد ریش گاو گاو که بود تا تو ریش او شوی؟ خاک چه بود تا حشیش او شوی؟ "گنج آکنان کنجکاو " اشاره به کسانی است که واقعا در جستجوی حقیقت اند . "خیال اندیش " کسی است که می خواهد با تیز کردن ذهن به حق برسد . سخن مولانا این است که بسیاری از شیفتگان راستین حق ، بیهوده به دنبال این خیال اندیشان میرند و به حق نمی رسند و مسخره و احمق ( ریش گاو) به چشم می آیند . تو چرا بازیچه ی این خیال اندیشان میشوی ؟ و در برابر جهان خاکی چرا خود را مانند خار و خس پست می کنی ؟ از هستی این جهان بگذر تا به حق بپیوندی . حشیش : گیاه    چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و، زهره کرد عورتی را زهره کردن، مسخ بود خاک و گِل گشتن، چه باشد ای عنود؟ اشاره به داستان هاروت و ماروت دارد : دو فرشته بودند که میپنداشتند که هرگز گناه نمی کنند . پروردگار آنها را به زمین فرستاد و زن زیبایی توانست آنها را به گناه آلوده کند و این زن از آنها اسم اعظم آموخت و به آسمان رفت و خدا – با اینکه روی او زرد و شرمسار از گناه بود – او را به صورت ستاره ی زهره در آورد . مسخ یعنی حلول نفس آدمی به پیکر حیوان یا آنچه در مراتب خلقت پست تر از آدمی باشد . مولانا میپرسد که : تبدیل یک انسان به ستاره ی زهره مسخ است اما تو که مقام والای انسان را با چسبیدن به این عالم " خاک و گل" پست می کنی و از او یک موجود مادی میسازی ، این مسخ نیست ؟ عنود : ستیزه گر و لجباز   روح می بردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین خویشتن را مسخ کردی زین سفول زآن وجودی که، بُد آن رشک عقول پس ببین ، کین مسخ کردن چون بود؟ پیش آن مسخ، این به غایت دون بود ابیات بالا را در این سه بیت باز میکند : تو به جای پیروی از روح خود که سیر الهی داشت ، به سوی این جهان مادی پست کشیده شدی . بااین پستی و فرومایگی ( سفول ) خود را مسخ کردی و از وجود انسانی که می توانست عقل ها را به رشک و حیرت اندازد موجود پستی ساختی .   اسب همت سوی اختر تاختی آدم مسجود را نشناختی با توجه به ابیات قبل ، اختران یا کواکب نیز از آثار حیات مادی و این جهان هستند و همت یا توجه مرد راه خدا نباید به آنها معطوف شود . اخترشناس یا طالع بینی که مسائل هستی را به تاثیر سعد و نحس اختران مربوط می کند ، از حقیقت انسانیت آگاهی ندارد و نمی داند که حقیقت انسان چنان عظمتی دارد که به فرمان پروردگار می بایست فرشتگان به آن سجده کنند . مسجود ، جسم خاکی آدم نیست ، آن روح والای او است که ظرفیت معرفت الهی را دارد . این روح والاست که خداوند امانت عشق و معرفت خود را به او می سپارد .   آخر آدم زاده ای ای ناخلف چند پنداری تو پستی را شرف ؟ آخر تو موجود ارزشمندی هستی تا کی می خواهی برای ارزش های مادی پست شوی ؟   چند گویی: من بگیرم عالمی؟ این جهان را پر کنم از خود همی تا کی می خواهی لاف قدرت بزنی ؟   گر جهان پر برف گردد سربه سر تاب خور بگذاردش با یک نظر در این بیت برف کنایه از حیات مادی و آثار این جهانی است  و آفتاب ( تاب خور : تابش خورشید ) معرفت حق است که چون در دل بتابد تمام علایق این جهانی را چون برف آب می کند و خود پرستی را از میان بر میدارد .   ِوزر ِ او و صد وزیر و  صد هزار نیست گرداند خدا، از یک شرار مولانا به داستان وزیر پادشاه بر میگردد و می گوید : یک شرار عنایت یا توجه خداوند می تواند تباهی و بدکاری ( وزر: بار ، به کنایه گناه ) آن وزیر و صدها هزار چون او را از میان بر دارد و همان اسباب گمراهی را به صورت وسیله ی هدایت در آورد .   عین آن تخییل را، حکمت کند عین آن زَهرآب را، شربت کند تخییل به معنای خیال انگیزی است و منظور مولانا آن گونه خیال انگیزی است که گمراه کننده باشد و در مقابل آن ، حکمت یعنی سخن درست و هدایت کننده . تبدیل هر تلخی به شیرینی نیز با عنایت او میشود .    آن گمان انگیز را سازد یقین مِهرها رویاند  از اسباب کین آن "گمان انگیز" همان تخییل یا هر عامل گمراه کننده است که بنده را از راه معرفت باز دارد و مولانا میگوید : عنایت پروردگار همان شک را نیز به عامل یقین تبدیل می کند . یقین ، اعتقاد و تکیه کردن به پروردگار و قبول اوست چنان که گویی بنده حق را میبیند و امور غیبی را به چشم دل مشاهده می کند و چنان باور دارد که جایی برای شک باقی نمی ماند .   پرورد در آتش ابراهیم را ایمنی روح سازد، بیم را اشاره به سرگذشت ابراهیم و تبدیل آتش او به گلستان است . عنایت حق چیزی مانند آتش که بیم سوختن به همراه دارد را ، به چیزی بدل می کند که روح بی هیچ ترس به سوی آن میرود و به راه حق می افتد . این بیم از منازل کمال است .   از سبب سوزیش، من سودائیم در خیالاتش چو  سوفسطائیم این بیت در حقیقت نتیجه گیری ابیات بالا است : قدرت حق اسباب و علت ها را می سوزاند و آنچه مشیت اوست می کند ، و اه انسان را چنان گیج میکند که از رسیدن به حقایق نا امید می شود و مانند سوفسطائیان تحقیق و جستجو را رها میکند . مرد راه خدا ، در این مرحله خود را به پروردگار می سپارد تا فضل حق او را به سر منزل معرفت برساند . سوفسطائیان : دسته ای از صوفیان که درباره ی علل حدوث اتفاقات شک داشتند . بعضی بر این باور بودند که : شناسائی حقیقی همان شناختی است که ما با حواس خود بدست می آوریم بنابراین آنچه حواس هر کسی گواهی می دهد برای او عین حقیقت است و نتیجه می گیرد که حقیقت نسبی است و هیچ دانش پایدار و مطلقی وجود ندارد. ( http://frhdaily.blogspot.com/2006_08_01_archive.html) اینجا به معنای واله و شیدا است .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۸۷ ، ۰۶:۴۴
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی به پیشنهاد یکی از دوستان از این به بعد شماره ی ابیات را نیز ذکر میکنم . فقط به این نکته توجه داشته باشید که من از نسخه ی "دکتر استعلامی" استفاده میکنم و در نسخه های مختلف ممکن است ابیاتی اضافه تر یا کمتر باشد و این در شماره ی ابیات ایجاد تفاوت میکند . البته من با توجه به میزان کار و وقت کم خودم با اجازه فعلا فقط مینویسم که از چه شماره تا چه شماره ای نوشته شده . این ابیات از شماره ی  504 تا 524 در این بخش در ادامه ی داستان پادشاه جهود و وزیر مکار او ، دوباره مولانا از داستان منحرف شده و به بیان مسائل عرفانی می پردازد :   در بیان آن که : این اختلافات در صورت روش است ، نی در حقیقت راه   او ز یکرنگی عیسی بو نداشت وز مزاج خمّ عیسی خو نداشت جامۀ صد رنگ  ازآن خم صفا ساده و یکرنگ گشتی، چون صبا   مشاهده ی بخش های قبلی به پیشنهاد یکی از دوستان از این به بعد شماره ی ابیات را نیز ذکر میکنم . فقط به این نکته توجه داشته باشید که من از نسخه ی "دکتر استعلامی" استفاده میکنم و در نسخه های مختلف ممکن است ابیاتی اضافه تر یا کمتر باشد و این در شماره ی ابیات ایجاد تفاوت میکند . البته من با توجه به میزان کار و وقت کم خودم با اجازه فعلا فقط مینویسم که از چه شماره تا چه شماره ای نوشته شده .   این ابیات از شماره ی  504 تا 524   در این بخش در ادامه ی داستان پادشاه جهود و وزیر مکار او ، دوباره مولانا از داستان منحرف شده و به بیان مسائل عرفانی می پردازد :   در بیان آن که : این اختلافات در صورت روش است ، نی در حقیقت راه   او ز یکرنگی عیسی بو نداشت وز مزاج خمّ عیسی خو نداشت جامۀ صد رنگ  ازآن خم صفا ساده و یکرنگ گشتی، چون صبا یکرنگی عیسی یعنی محبت و کوشش او در راه پیوند دلهای مردم . مولانا میگوید : آن وزیر ریاکار – که در اصل مسیحی هم نبود – از محبت عیسی چیزی نمی فهمید . طبع و مزاج عیسی این بود که اگر چیزهایی را به او می دادند که در خم رنگ فرو برد ، همه را یکرنگ در می آورد و این وزیر در پی آن بود که همه را از یکدیگر دور کند .   "خم عیسی" اشاره به این روایت است که : مادر عیسی او را به رنگرزی سپرده بود تا صباغی بیاموزد و یک روز که صباغ جامه هایی را با رنگ های گوناگون نشانه زد و برای رنگ کردن به او سپرد ، او همه را در یک خم فرو برد اما در پایان کار هر جامه به همان رنگ در آمد که صباغ خواسته بود . در بیت آخر در نسخه های چاپی "ضیا" آمده اما با توجه به نسخه های قدیمی و معتبر در کتاب دکتر استعلامی "صبا " آورده شده . صبا : ساده و یکدست بودن و ملایمت صباء : کودکی که سادگی و یکرنگی و خلوص نشانه ی آن است . هر دو معنی مناسب است .   نیست یکرنگی کز او خیزد ملال بل مثال ماهی و آب زلال گر چه در خشکی هزاران رنگهاست ماهیان را با یبوست جنگهاست کیست ماهی؟ چیست دریا در مثل؟ تا بدان ماند ملک عز و جل صد هزاران بحر و ماهی در وجود سجده آرد پیش آن اکرام و جود یکرنگی عیسی آن طور نیست که از نداشتن تنوع مایه ی ملال و دلتنگی شود . مثل آب زلال است که اگر چه رنگارنگ نیست اما برای ماهی زندگی است . خشکی رنگارنگ است اما ماهیان از آن بیزارند . مولانا مثال ماهی و آب زلال را در ذهن خود همانند رابطه ی انسان با دریای معرفت حق می یابد اما باز می گوید که خداوند را نباید به مفاهیم زندگی این جهانی تشبیه کرد .   چند باران عطا باران شده تا بدان، آن بحر دُرّ افشان شده در این ابیات مولانا مفهوم بیت های پیش را شرح می کند : همه ی جلوه های عالی زندگی این جهان پرتوی از فیض الهی است : باران عطای خداوند موجب می شود که در دریا  مروارید پدید آید.   چند خورشید کرم افروخته تا که ابر و بحر ، جود آموخته ابر و دریا اگر بخشندگی دارند فیضی از خورشید کرم خداوند است .   پرتو دانش زده بر خاک و طین تا که شده دانه پذیرندۀ زمین پرتو دانش الهی است که خاک را پذیرنده ی دانه ها می کند و رویش را پدید می آورد .   خاک امین ، و هر چه در وی کاشتی بی خیانت جنس آن برداشتی این امانت، ز آن عنایت یافته ست کافتاب عدل بر وی تافته ست پروردگار این کره ی خاکی را امین دانسته و آفتاب عدل خود را بر آن تافته است . به دلیل همین امانت است که خاک می تواند در مورد دانه ها نیز امین باشد و هر چه در آن بکاری همان را پس بدهد .   تا نشان حق نیارد نو بهار خاک سرها را نکرده آشکار خاک امانتدار ، رازها را هنگامی آشکار میکند که بهار می آید و این بهار نشان فرمان و اشارت حق است.   آن جوادی ، که جمادی را بداد این خبرها، وین امانت، وین سداد ، هر جمادی را کند فضلش خبیر عاقلان را کرده قهر او ضریر پس از بیان تاثیر فیض الهی در خاک ، مولانا در این بیت میان خاک ( جماد ) و انسان مدعی عقل و آگاهی مقایسه ای می کند و می گوید : خداوند جواد ، به خاک آگاهی و امانت و استواری می بخشد (سداد) اما مدعیان که او را نمی بینند ، دچار قهر او می شوند و از دیدن حقایق باز می مانند .  "ضریر" به معنای نا بیناست .   جان و دل را طاقت آن جوش نیست با که گویم؟ در جهان یک گوش نیست جوش به معنای شور و هیجانی است که در نتیجه ی کشف اسرار و ادراک حقایق دست میدهد . مولانا هر جا به بیان این حقایق می رسد متوجه این نکته می شود که سخن حق را با زیان جاری ما نمی توان بیان کرد و حواس ظاهر ما را یارای ادراک آن نیست . به همین دلیل می گوید در جهان یک گوش نیست که بتواند سخن حق را بشنود .   هر کجا گوشی بُد، از وی چشم گشت هر کجا سنگی بُد، از وی یشم گشت در اینجا ضمیر "وی" برای خداوند به کار رفته . اگر فضل الهی شامل حال بنده شود به جای شنیدن ، حقایق را میبیند ( گوش چشم می شود ) و جماد وجود او به سنگی گرانبها (یشم)  تبدیل میشود .   کیمیا ساز است، چه بود کیمیا؟ معجزه بخش است، چه بود سیمیا؟ فضل پروردگار کیمیا می سازد یعنی وسیله ای به دست میدهد که با آن مس وجودی انسان تبدیل به زر می شود . در برابر کیمیای او هر آنچه در مورد کیمیا گفته اند هیچ است . فضل او قدرت معجزه به ما می بخشد . سیمیا اصطلاحا به علمی گفته میشود که انسان با استفاده از آن آنچه مخالف عادت است انجام میدهد . . در اینجا سیمیا و کیمیا دانش و احاطه ی معنوی پیر و مرشد است که تاثیر آن مس وجود مرید را زر می کند .   این ثنا گفتن ز من، ترک ثناست کاین دلیل هستی و، هستی خطاست وقتی که من ثنای حق را می گویم در واقع وجود خود را به عنوان ثناگوی حق جدا از حق ، مطرح میکنم یعنی هستی دیگر را سوای هستی حق پذیرفته ام و این شرک و دو خدایی است و نمی تواند ثنای حق به حساب آید . بنده ای که راه به حق یافته چنان در بحر حق فانی است که نمی تواند ثنا بگوید . مشابه این حرف از "حلاج" نقل شده است : الهی تو میدانی که عاجزم از شکر . تو به جای من شکر کن خود را ، که شکر آن است و بس .   پیش هست او بباید نیست بود چیست هستی پیش او ؟ کور و کبود گر نبودی کور، زو بگداختی گرمی خورشید را بشناختی ور نبودی او کبود از تعزیت کی فسردی همچو یخ این ناحیت ؟ هستی ما در مقایسه با هستی حقیقی او هیچ است . مانند چهره ی زشت یک نابینا و ارجی ندارد . وجود ما تا هنگامی که در حق فانی نشود مانند کوری است که خورشید را نمیبیند و از تابش آن استفاده نمیبرد . اما چرا هستی ما کبود است ؟ برای اینکه هنوز به حق نپیوسته و به همین دلیل تاریک و افسرده است و از افسردگی اوست که این محیط مادی هم مانند یخ سرد و افسرده است . اما همین که نور معرفت میتابد و پیوندی با حق پدید میآید ، گرم و روشن می شویم .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۸۷ ، ۱۰:۵۷
نازنین جمشیدیان
داستان تا آنجا ادامه پیدا کرد که وزیر کار خود را برای نابودی این دین آغاز کرد و برای 12 قبیله ، 12 طومار متفاوت نوشت که در بخش قبل یکسری از این مضمون ها و در این بخش ادامه ی محتویات طومارها را بررسی میکنیم ...   تخلیط وزیر در احکام انجیل ( قسمت دوم )   در یکی گفته که:« آنچه ت داد حق بر تو شیرین کرد در ایجاد حق بر تو آسان کرد و خوش ، آن را بگیر خویشتن را در میفکن در زحیر» به امیر دیگر نصاری میگوید : در ایجاد تو پروردگار لذت های زندگی مادی را بر تو شیرین کرده است . از آنها بهره مند شو و خود را با ترک لذت ها دچار درد و رنج مکن. زحیر : رنج ، ناله ، دل پیچه مشاهده ی بخش های قبلی داستان تا آنجا ادامه پیدا کرد که وزیر کار خود را برای نابودی این دین آغاز کرد و برای 12 قبیله ، 12 طومار متفاوت نوشت که در بخش قبل یکسری از این مضمون ها و در این بخش ادامه ی محتویات طومارها را بررسی میکنیم ...   تخلیط وزیر در احکام انجیل ( قسمت دوم )   در یکی گفته که:« آنچه ت داد حق بر تو شیرین کرد در ایجاد حق بر تو آسان کرد و خوش ، آن را بگیر خویشتن را در میفکن در زحیر» به امیر دیگر نصاری میگوید : در ایجاد تو پروردگار لذت های زندگی مادی را بر تو شیرین کرده است . از آنها بهره مند شو و خود را با ترک لذت ها دچار درد و رنج مکن. زحیر : رنج ، ناله ، دل پیچه   در یکی گفته که:« بگذار آن ِ خَود کان قبول طبع تو، ردّ است و بد راههای مختلف آسان شدست هر یکی را ملتی چون جان شده ست گر میسر کردن حق ره بُدی هر جهود و گبر از او آگه بدی » در طومار دیگر آنچه را که طبع انسان دوست میدارد مردود میشمارد و موافق طبع بودن را دلیل پذیرفتن چیزی نمی داند : خیلی کارها آسان است و برای هر کسی ملت او – یعنی مذهب او – آسان است و مانند جان عزیز است . اما اگر تنها شرط راه حق آسانی بود هر نامسلمانی هم میتوانست ادعا کند که از راه حق آگاه است .   در یکی گفته: «میسر آن بود که حیات دل، غذای جان بود هر چه ذوق طبع باشد چون گذشت بر نیارد -همچو شوره- ریع و کشت جز پشیمانی نباشد ریع او جز خسارت پیش نارد، بیع او آن میسر نبود اندر عاقبت نام او باشد معسر عاقبت تو معسر، از میسر باز دان عاقبت بنگر جمال این و آن » در اینجا کلمه ی "میسر" را به معنای دیگری گرفته یعنی آنچه را که خداوند بر بنده آسان میکند و بدیهی است که این میسر حیات دل و غذای روح است . آنچه طبع تو می پسندد نمو ( ریع ) ندارد و نباید آن را کشت کرد . حاصلش پشیمانی است و خریداریش زیان به دنبال دارد . پس چنین کاری که ظاهرا آسان و خوش آیند است به دلیل عاقبت آن دشوار و نا خوش آیند ( معسر ) است .   در یکی گفته که: «استادی  طلب عاقبت بینی نیابی در حسب عاقبت دیدند هر گون ملتی لاجرم گشتند اسیر زلتی عاقبت دیدن نباشد دست باف ور نه، کی بودی ز دین ها اختلاف؟ » هر کس باید پیر و استاد طریقتی داشته باشد . حسب و نسب برای دیدن عاقبت کارها دلیل نیست . همه ی مذاهب گوناگون خود را دارای عاقبت خوب می دانستند و ناچار به گمراهی و لغزش افتادند . آن عاقبت خیری که همه انتظار آن را می کشند چیزی نیست که به دست خود ببافند . اگر ممکن بد هر کسی آن جهان و عاقبت خود را به دست خود بسازد بر سر مذهب این همه اختلاف نبود .   در یکی گفته که:« استا هم تویی زان که استا را شناسا هم تویی مرد باش و، سخرۀ مردان مشو رو ، سر خود گیر و سر گردان مشو» دوباره در اینجا ابیات بالا را انکار می کند ... و می گوید : پیر طریقت و استاد و راهنما چه ضرورتی دارد ؟  آن استاد را تو باید تشخیص بدهی و انتخاب کنی ، پس به خود تکیه کن و مسخره ی دیگران مشو راه خود را پیش گیر و نگذار که دیگران تو را سرگردان کنند .   در یکی گفته که: « این جمله یکی است هر که او دو بیند ، احول مردکی است » حقیقت همه ی ادیان یکی است و اگر کسی بین آنها اختلافی ببیند احول است و نقص بینایی دارد . ( دو بین )   در یکی گفته که: « صد، یک چون بود؟ این که اندیشد؟ مگر مجنون بود هر یکی قولی است، ضد همدگر چون یکی باشد یکی  زهر و شکر؟ صدها مذاهب گوناگون چگونه یکی هستند ؟ آدم باید دیوانه باشد که اینطور فکر کند .  این ادیان گفتگوهایی مخالف هم دارمد و زهر و شکر چگونه یکی می شوند ؟!   تا ز زهر و از شکر در نگذری کی تو از گلزار وحدت بو بری ؟» مولانا پس از بیان مفاد طومارهای وزیر ، از آخرین بیت ، یک مضمون عارفانه میگیرد و زهر و شکر را در این بیت به معنای خوب و بد زندگی این جهانی و امور بد آیند و خوش آیند مطرح میکند و می گوید برای ادراک وحدت باید همه ی این خوبیها و بدی ها را زیر پا یا پشت سر بگذاری و به عبارت دیگر خود را فراموش کنی . به مراد و نامرادی نیاندیشی ...   زین نمط ، وین نوع، ده طومار و دو بر نوشت آن دین عیسی را عدو از این قبیل و از این نوع 12 طومار نوشته شد توسط آن کسی که دشمن دین عیسی بود .( وزیر )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۸۷ ، ۱۰:۰۴
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی خلاصه ای از داستان : این داستان در مورد شاه جـهـودی است که با مســـــیحیان دشمنی فراوانی داشت و آنها را به قتل میرساند . در کنار او وزیری مکار بود که به شاه گفت تو با کشتن مسیحیان به جایی نمی رسی تو گوش و بینی مرا ببر و مرا در میدان شعر در دید عــــام به پای چــوبه ی دار بــبر و شخصی را بفرست تا واسطه شده و تو از کشتن من منصرف شوی سپـس مــن به میان مسیــــحیان میروم و می گویم که تو به خاطر مسیحی بودن قصد اعدام مرا داشته ای و دین آنها را نابود خواهم کرد ... وزیر به جمع مسیحیان میرود و چنان وانمود می کند که از پیروان راستین مسیح است و همه ی مردم به او ایمان پیدا میکنند و تمام حرف های او برای آنان حجت است ... سپس وزیر شروع به ساخت طوماری می کند که در آن تومار به هر کدام از 12 قبیله حــرفی میزند و آن را اصل دین می خواند و تمام آن دستورات با هم ضد و نقیض داشته است ... و اینک متن این طومار ها  ( به علت طولانی بودن به دو قسمت تقسیم کرده ام ) . البــــته احکامی که مولانا شرح داده بیش از 12 حکم است و بسیار متنوع اما در همه ی آنها در اصل مسائـــــــلی مطــــرح میشود که جزو تعالیم عارفانه است . در هر کدام از طومار ها ، روی یکی از وجوه این تعلــــیمات تکیـــه شده و وزیر ضمن بیان آن وجه ، وجه مقابل آن را کوبیده تا مسیحیان را به جان یکدیگر بیندازد ...   تخلیط وزیر در احکام انجیل ( قسمت اول )   ساخت طوماری به نام هر یکی نقش هر طومار، دیگر مسلکی حکم های هر یکی نوعی دگر این خلاف آن، ز پایان تا به سر مشاهده ی بخش های قبلی خلاصه ای از داستان : این داستان در مورد شاه جـهـودی است که با مســـــیحیان دشمنی فراوانی داشت و آنها را به قتل میرساند . در کنار او وزیری مکار بود که به شاه گفت تو با کشتن مسیحیان به جایی نمی رسی تو گوش و بینی مرا ببر و مرا در میدان شعر در دید عــــام به پای چــوبه ی دار بــبر و شخصی را بفرست تا واسطه شده و تو از کشتن من منصرف شوی سپـس مــن به میان مسیــــحیان میروم و می گویم که تو به خاطر مسیحی بودن قصد اعدام مرا داشته ای و دین آنها را نابود خواهم کرد ... وزیر به جمع مسیحیان میرود و چنان وانمود می کند که از پیروان راستین مسیح است و همه ی مـردم به او ایمان پیدا میکنند و تمام حرف های او برای آنان حجت است ... سپس وزیر شروع به ساخت طوماری می کند که در آن تومار به هر کدام از 12 قبیله حــرفی میزند و آن را اصل دین می خواند و تمام آن دستورات با هم ضد و نقیض داشته است ... و اینک متن این طومار ها  ( به علت طولانی بودن به دو قسمت تقسیم کرده ام ) . البــــته احکامی که مولانا شرح داده بیش از 12 حکم است و بسیار متنوع اما در همه ی آنها در اصل مسائـــــــلی مطــــرح میشود که جزو تعالیم عارفانه است . در هر کدام از طومار ها ، روی یکی از وجوه این تعلــــیمات تکیـــه شده و وزیر ضمن بیان آن وجه ، وجه مقابل آن را کوبیده تا مسیحیان را به جان یکدیگر بیندازد ...   تخلیط وزیر در احکام انجیل ( قسمت اول )   ساخت طوماری به نام هر یکی نقش هر طومار، دیگر مسلکی حکم های هر یکی نوعی دگر این خلاف آن، ز پایان تا به سر در این بخش ساخت احکام گوناگون و ضد و نقیض بودن آنها را بیان می کند .   در یکی راه ریاضت را و جوع رکن توبه کرده و شرط رجوع "ریاضت" در زبان عرفان به معنی رام کردن نفس سرکش با عبادت و روگرداندن از هوای نفس و ترک امور این جهانی است . "جوع" تحمل گرسنگی و اندک خوردن مطابق دستور و هدایت مرشد است . "توبه" بدین معنی است که بنده با خدا پیمان ببندد که گناه را ترک گوید . "رجوع" نیز یعنی بازگشتن به حق و اطاعت از فرمان های او .   در یکی گفته:«ریاضت سود نیست اندر این ره، مخلصی جز جود نیست » اما در به یکی دیگر گفته ریاضت و جوع بی فایده است و تنها راه نجات را "جود" می داند که بخشیدن مال است بدون آن که گیرنده نیازمند یا خواستار آن باشد و یا عوض آن را بدهد .   در یکی گفته که:« جوع و جود تو شرک باشد از تو با معبود تو جز توکل ، جز که تسلیم تمام در غم و راحت همه مکر است و دام » از آنجا که ریاضت و جوع و جود همه اعمالی است که به شخص معین نسبت داده می شود ، در حکم اعتقاد به موجودی غیر از پروردگار است و این شرک حساب میشود . تکیه بر توکل و تسلیم میکند . یعنی اینکه بنده با اعتماد به خداوند خود را به او بسپارد و یقین کند کــه پرودگار آنچه را به مصلحت اوست پیش می آورد و بدیهی است که در این حالت تسلیم ، قضا و حــــکم پروردگار است .   در یکی گفته که:« واجب خدمت است ورنه اندیشۀ توکل تهمت است» "خدمت " به معنای خدمت به خلق و بر آوردن نیازهای اجتماعی دیگران است که طبعا موجب میشـــود که انسان قسمتی از آرزوها و نیازهای خود را فراموش کند اما کسی که در راه توکل قدم بر میدارد فقـط خود را آسوده میکند و اگر بگوید مرد خداست تهمتی بر خود بسته است .   در یکی گفته که: «امر و نهی هاست بهر کردن نیست، شرح عجز ماست تا که عجز خود ببینیم اندر آن قدرت او را بدانیم آن زمان» آنچه امر و نهی شده است برای آن نیست که ما اجرا کنیم برای آن است که عجر ما نشان داده شود و معلوم شود که ما قادر به انجام اوامر پروردگار نیستیم . نتیجه ی این امر ازمیان رفتن تکالیف شرعــی و مباح دانستن کارهای حرام و ناپسند است .   در یکی گفته که:« عجز خود مبین کفر نعمت کردن است آن عجز، هین ! قدرت خود بین که این قدرت از اوست قدرت تو ،  نعمت او دان که هوست» خود را نباید عاجز پنداشت قدرتی که پرودگار به بنده داده نعمت است و اگر بنده خود را ضعیف بپندارد کفر نعمت است .   در یکی گفته: «کزین دو بر گذر بت بود هر چه بگنجد در نظر» از عجز و قدرت بگذر که آنچه به نظر تو در آید بت است .   در یکی گفته: «مکش این شمع را کین نظر چون شمع آمد ، جمع را از نظر چون بگذری و از خیال ُکشته باشی نیم شب شمع وصال» نظر ، شمع راه وصول به حقیقت است ، این شمع را نباید خاموش کرد .   در یکی گفته: «بکش، باکی مدار تا عوض بینی یکی را صد هزار که ز کشتن، شمع جان افزون شود لیلی ات از صبر چون مجنون شود ترک دنیا، هر که کرد از زهد خویش بیش آید پیش او دنیا ، و بیش » شمع نظر را خاموش کن و کنار بگذار تا صدهزار عوض از خدا دریافت کنی و آگاهی غیبی و الهی به تو بدهد . اگر شمع نظر را بکشی شمع جان نور خواهد داد و آنچه در پی آن هستی ، خود به  سوی  تو می آید .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۸۷ ، ۲۱:۴۴
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی   بیان دوازده سبط از نصاری   سبط که در آغاز این بخش آمده به معنای قبیله است .    قوم عیسی را بُد اندر دار و گیر حاکمانشان ده امیر و دو امیر هر فریقی مر امیری را تبع بنده گشته میر خود را از طمع در اینجا اشاره بر قوم مسیحیان داره که به 12 گروه مختلف تقسیم می شدند و این 12 فرقه هر کدام امیری جداگانه داشتند .   این ده و این دو امیر و قومشان گشته بند آن وزیر بَد نشان این 12 قبیله همه در بند آن وزیر گرفتار شده بودند .   اعتماد جمله بر گفتار او اقتدای جمله بر رفتار او بر حرفش اعتماد داشتند و به رفتارش ایمان   پیش او در وقت و ساعت هر امیر جان بدادی، گر بدو گفتی : بمیر و این سرسپاری به حدی بود که اگه وزیر به امیری میگفت بمیر در دم جان میداد .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۸۷ ، ۱۲:۴۵
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی  پیغام شاه ، پنهان ، با وزیر   در میان شاه و او پیغامها شاه را پنهان بدو آرامها بین شاه و وزیر به صورت پنهانی پیغام ها رد و بدل میشد و وزیر شاه را آرام میکرد .   آخرالامر از برای این مراد تا دهد چون خاک ، ایشان را به باد برای این منظور که خاک آن ها را به باد دهد  ( آنها را نیست و نابود کند )   پیش او بنوشت شه: کای مقبلم وقت آمد، زود فارغ کن دلم شاه گفت ای خوش اقبال زود کار را تمام کن و دل مرا فارغ کن .   گفت: اینک اندر آن کارم شها کافگنم در دین عیسی فتنه ها وزیر گفت در حال حاضر در راه انجام این کار هستم تا فتنه ها در دین عیسی به پا کنم .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۸۷ ، ۱۴:۱۸
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی فهم کردن حاذقان نصاری، مکر وزیر را هر که صاحب ذوق بود، از گفت او لذتی میدید و، تلخی جفت او   مشاهده ی بخش های قبلی فهم کردن حاذقان نصاری، مکر وزیر را هر که صاحب ذوق بود، از گفت او لذتی میدید و، تلخی جفت او منظور مولانا در اینجا از صاحب ذوق افرادی است که بویایی و چشایی حقیقی دارند . آنها در ظاهر زیبایی میدند اما به دلشان نمی نشست .   نکته ها میگفت او آمیخته در جلاب قند زهری ریخته سخنانی می گفت آمیخته از حق و باطل ، مثل اینکه در شربت گلاب زهر ریخته باشند .   ظاهرش میگفت: در ره چُست شو وز اثر میگفت: جان را سست شو ظاهرا شنونده ره به راه حق میکشاند اما در مجموع تاثیر کلامش این بود که  مرد را در راه حق سست می کرد .   ظاهر نقره، گر اسپید است و نو دست و جامه، می سیه گردد ازاو  مثل نقره که اگر ظاهرش هم یپید و رخشان باشد وقتی پارچه ای را به آن بسایند پارچه را سیاه میکند .   آتش ار چه سرخ روی است از شرر تو ز فعل او سیه کاری نگر آتش سرخ ، هم می سوزاند و هم سیاه میکند .   برق ،  اگر  نوری  نماید در نظر لیک هست از خاصیت، دزد بصر برق روشن ( صاعقه ) هم اگر به چشم برخورد کند باعث از بین رفتن بینایی میشود .   هر که جز آگاه و صاحب ذوق بود گفت او ، در گردن او طوق بود سخن وزیر ریاکار ناآگاهان را چنان تحت تاثیر قرار میداد که گویی طوقی بر گردن آنها افکنده بود و به هر طرف میتوانست بکشاند . بنده ی او شده بودند  .   مدت شش سال در هجران شاه شد وزیر اتباع عیسی را پناه این کار به مدت 6 سال به طول انجامید ...   دین و دل را ، کل بدو بسپرد خلق پیش امر و حکم او میمرد خلق  خلق دین و دلشان را به او سپرده بودند و در پیش حکم و فرمان او جان می دادند
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۸۷ ، ۱۳:۵۶
نازنین جمشیدیان