بیان خسارت وزیر در این مکر ( بخش سیزدهم )
دوشنبه, ۱۶ دی ۱۳۸۷، ۰۶:۴۴ ق.ظ
مشاهده ی بخش های قبلی
ابیات از شماره ی 525 تا 552
بیان خسارت وزیر در این مکر
همچو شه نادان و غافل بُد وزیر
پنجه میزد با قدیم ناگزیر
از نظر علم فلسفه ، خدا : قدیم ناگزیر نامیده
می شود .
با چنان قادر خدائی کز عدم
صد چو عالم ، هست گرداند به دم
خدایی که می تواند از هیچ ، صد برابر چنین
دنیایی را در یک دم ( یک نفس ) ایجاد کند .
صد چو عالم در نظر پیدا کند
چون که چشمت را به خود بینا کند
اگر چشم تو ا به حقیقت باز کند صدها عالم در
نظر تو هویدا می شود .
مشاهده ی بخش های قبلی
ابیات از شماره ی 525 تا 552
بیان خسارت وزیر در این مکر
همچو شه نادان و غافل بُد وزیر
پنجه میزد با قدیم ناگزیر
از نظر علم فلسفه ، خدا : قدیم ناگزیر نامیده
می شود .
با چنان قادر خدائی کز عدم
صد چو عالم ، هست گرداند به دم
خدایی که می تواند از هیچ ، صد برابر چنین
دنیایی را در یک دم ( یک نفس ) ایجاد کند .
صد چو عالم در نظر پیدا کند
چون که چشمت را به خود بینا کند
اگر چشم تو ا به حقیقت باز کند صدها عالم در
نظر تو هویدا می شود .
گر جهان پیشت بزرگ و بی بنی است
پیش قدرت، ذره ای می دان که نیست
اگر این جهان به چشم تو بزرگ و بی پایان ( بی
بنی ) است بدان که در برابر قدرت خداوند هچ است و ذره ای بیش نیست .
این جهان خود حبس جانهای شماست
هین ! دوید آن سو، که صحرای شماست
صحرا در این نوع ادبیات به
معنای بیابان نیست به معنای محلی سبز و خرم برای گشت
و گذار است .
در سخنان مولانا و دیگر عارفان تن مانند قفسی
است که روح در آن اسیر است و در آن سوی این جهان مادی ، صحرایی است که روح در آن
آزاد است .
این جهان محدود و آن خود بی حد است
نقش و صورت ، پیش آن معنی، سد است
این جهان جهانی محدود برای جانها ست و آن جهان
بدون هیچ سدی برای جان . برای ادراک آن جهان معنا ، باید از زندگی نقش و صورت و از
حیات مادی گذشت .
صد هزاران نیزۀ فرعون را
در شکست از موسیی، با یک عصا
صد هزاران طب جالینوس بود
پیش عیسی و دمش، افسوس بود
صد هزاران دفتر اشعار بود
پیش حرف امیی اش، عار بود
در این سه بیت آنچه در ماورای عالم ماده است با
جهان مادی مقایسه می شود و مولانا قدرت فرعون و دانش جالینوس و اشعار بلند عرب را
به ترتیب در مقابل معجزه ی عصای موسی ، نفس زندگی بخش عیسی و نفوذ قرآن می گذارد و
می گوید که قدرت معنوی و الهی پیامبران می تواند بر عظیم ترین پدیده های مادی غالب
شود .
افسوس بود : مسخره بود
طب جالینوس
: بنا به گفته اطبای یونان قدیم چون سقراط . جالینوس و .... و نیز اطبای ایرانی چون :ابوعلی سینا ، رازی و ..... در انسان
چهار طبع وجود دارد .بر این
اساس که کدامیک از موارد چهار
گانه مورد احتراق و سوخت و ساز قرار نگرفته باشد
بیمار دارای غلبه همان خلط خواهد شد در درمان بیماریها سعی بر آن است که مزاج افراد به اعتدال
نزدیک شود . مثلا اگر مزاج فردی سرد و خشک است دارو و غذاهای گرم و تر ، برای وی تجویز می شود تا به
اعتدال نزدیک گردد .http://mekela.blogfa.com) )
با چنین غالب خداوندی، کسی
چون نمیرد ، گر نباشد او خسی ؟
"چون نمیرد " یعنی چطور ممکن است کسی
در راه چنین خدایی از سر هستی خود نگذرد . مگر اینکه خسی باشد .
بس دل چون کوه را، انگیخت او
مرغ زیرک با دو پا، آویخت او
"مرغ زیرک " در کلام مولانا کسی است
که خود را آگاه از اسرار غیب می پندارند . انسان عاقلی که به خود می نازد .
فهم و خاطر تیز کردن ، نیست راه
جز شکسته، می نگیرد فضل شاه
مبادا فکر کنی که راه رسیدن به حق ، تند و تیز
کردن فهم و ذهن هست . لطف پروردگار دست کسی را میگیرد که در برابر او شکستگی و
افتادگی کند و از سر هستی خود بگذرد . شناخت حق با زیرکی ، هوشیاری ، بحث علمی و
استدلال ممکن نیست .
ای بسا گنج آکنان ِ، ُکنج کاو
کان خیال اندیش را، شد ریش گاو
گاو که بود تا تو ریش او شوی؟
خاک چه بود تا حشیش او شوی؟
"گنج آکنان کنجکاو " اشاره به کسانی
است که واقعا در جستجوی حقیقت اند . "خیال اندیش " کسی است که می خواهد
با تیز کردن ذهن به حق برسد . سخن مولانا این است که بسیاری از شیفتگان راستین حق
، بیهوده به دنبال این خیال اندیشان میرند و به حق نمی رسند و مسخره و احمق ( ریش
گاو) به چشم می آیند .
تو چرا بازیچه ی این خیال اندیشان میشوی ؟ و در
برابر جهان خاکی چرا خود را مانند خار و خس پست می کنی ؟ از هستی این جهان بگذر تا
به حق بپیوندی .
حشیش : گیاه
چون زنی از کار بد شد روی زرد
مسخ کرد او را خدا و، زهره کرد
عورتی را زهره کردن، مسخ بود
خاک و گِل گشتن، چه باشد ای عنود؟
اشاره به داستان هاروت و ماروت دارد : دو فرشته
بودند که میپنداشتند که هرگز گناه نمی کنند . پروردگار آنها را به زمین فرستاد و
زن زیبایی توانست آنها را به گناه آلوده کند و این زن از آنها اسم اعظم آموخت و به
آسمان رفت و خدا – با اینکه روی او زرد و شرمسار از گناه بود – او را به صورت
ستاره ی زهره در آورد .
مسخ یعنی حلول نفس آدمی به پیکر حیوان یا آنچه
در مراتب خلقت پست تر از آدمی باشد .
مولانا میپرسد که : تبدیل یک انسان به ستاره ی
زهره مسخ است اما تو که مقام والای انسان را با چسبیدن به این عالم " خاک و
گل" پست می کنی و از او یک موجود مادی میسازی ، این مسخ نیست ؟
عنود : ستیزه گر و لجباز
روح می بردت سوی چرخ برین
سوی آب و گل شدی در اسفلین
خویشتن را مسخ کردی زین سفول
زآن وجودی که، بُد آن رشک عقول
پس ببین ، کین مسخ کردن چون بود؟
پیش آن مسخ، این به غایت دون بود
ابیات بالا را در این سه بیت باز میکند : تو به
جای پیروی از روح خود که سیر الهی داشت ، به سوی این جهان مادی پست کشیده شدی .
بااین پستی و فرومایگی ( سفول ) خود را مسخ کردی و از وجود انسانی که می توانست
عقل ها را به رشک و حیرت اندازد موجود پستی ساختی .
اسب همت سوی اختر تاختی
آدم مسجود را نشناختی
با توجه به ابیات قبل ، اختران یا کواکب نیز از
آثار حیات مادی و این جهان هستند و همت یا توجه مرد راه خدا نباید به آنها معطوف
شود . اخترشناس یا طالع بینی که مسائل هستی را به تاثیر سعد و نحس اختران مربوط می
کند ، از حقیقت انسانیت آگاهی ندارد و نمی داند که حقیقت انسان چنان عظمتی دارد که
به فرمان پروردگار می بایست فرشتگان به آن سجده کنند .
مسجود ، جسم خاکی آدم نیست ، آن روح والای او
است که ظرفیت معرفت الهی را دارد . این روح والاست که خداوند امانت عشق و معرفت
خود را به او می سپارد .
آخر آدم زاده ای ای ناخلف
چند پنداری تو پستی را شرف ؟
آخر تو موجود ارزشمندی هستی تا کی می خواهی
برای ارزش های مادی پست شوی ؟
چند گویی: من بگیرم عالمی؟
این جهان را پر کنم از خود همی
تا کی می خواهی لاف قدرت بزنی ؟
گر جهان پر برف گردد سربه سر
تاب خور بگذاردش با یک نظر
در این بیت برف کنایه از حیات مادی و آثار این
جهانی است و آفتاب ( تاب خور : تابش
خورشید ) معرفت حق است که چون در دل بتابد تمام علایق این جهانی را چون برف آب می
کند و خود پرستی را از میان بر میدارد .
ِوزر ِ او و صد وزیر و صد هزار
نیست گرداند خدا، از یک شرار
مولانا به داستان وزیر پادشاه بر میگردد و می
گوید : یک شرار عنایت یا توجه خداوند می تواند تباهی و بدکاری ( وزر: بار ، به
کنایه گناه ) آن وزیر و صدها هزار چون او را از میان بر دارد و همان اسباب گمراهی
را به صورت وسیله ی هدایت در آورد .
عین آن تخییل را، حکمت کند
عین آن زَهرآب را، شربت کند
تخییل به معنای خیال انگیزی است و منظور مولانا
آن گونه خیال انگیزی است که گمراه کننده باشد و در مقابل آن ، حکمت یعنی سخن درست
و هدایت کننده .
تبدیل هر تلخی به شیرینی نیز با عنایت او میشود
.
آن گمان انگیز را سازد یقین
مِهرها رویاند از اسباب کین
آن "گمان انگیز" همان تخییل یا هر
عامل گمراه کننده است که بنده را از راه معرفت باز دارد و مولانا میگوید : عنایت
پروردگار همان شک را نیز به عامل یقین تبدیل می کند . یقین ، اعتقاد و تکیه کردن
به پروردگار و قبول اوست چنان که گویی بنده حق را میبیند و امور غیبی را به چشم دل
مشاهده می کند و چنان باور دارد که جایی برای شک باقی نمی ماند .
پرورد در آتش ابراهیم را
ایمنی روح سازد، بیم را
اشاره به سرگذشت ابراهیم و تبدیل آتش او به
گلستان است . عنایت حق چیزی مانند آتش که بیم سوختن به همراه دارد را ، به چیزی
بدل می کند که روح بی هیچ ترس به سوی آن میرود و به راه حق می افتد . این بیم از
منازل کمال است .
از سبب سوزیش، من سودائیم
در خیالاتش چو سوفسطائیم
این بیت در حقیقت نتیجه گیری ابیات بالا است :
قدرت حق اسباب و علت ها را می سوزاند و آنچه مشیت اوست می کند ، و اه انسان را
چنان گیج میکند که از رسیدن به حقایق نا امید می شود و مانند سوفسطائیان تحقیق و
جستجو را رها میکند . مرد راه خدا ، در این مرحله خود را به پروردگار می سپارد تا
فضل حق او را به سر منزل معرفت برساند .
سوفسطائیان : دسته ای از صوفیان که درباره ی
علل حدوث اتفاقات شک داشتند .
بعضی بر این باور بودند که : شناسائی حقیقی همان شناختی است که ما با حواس خود
بدست می آوریم بنابراین آنچه حواس هر کسی گواهی می دهد برای او عین حقیقت است و نتیجه می گیرد که حقیقت نسبی است و هیچ دانش پایدار و مطلقی وجود
ندارد.
( http://frhdaily.blogspot.com/2006_08_01_archive.html)
اینجا به معنای واله و شیدا است .
۸۷/۱۰/۱۶