در قسمت پیش داستان به پایان رسید و مولانا از
اینجا داستان وزیر حیله گر را رها کرده و کشته شدن امیران عیسوی را پایان داستان
گرفته ، به بحثی درباره ی مرگ پرداخته است .
در قسمت پیش داستان به پایان رسید و مولانا از
اینجا داستان وزیر حیله گر را رها کرده و کشته شدن امیران عیسوی را پایان داستان
گرفته ، به بحثی درباره ی مرگ پرداخته است .
ابیات از شماره ی 710 تا 730
منازعت امرا در ولیعهدی ( قسمت دوم )
جوزها بشکست ، و آن کان مغز داشت
بعد کشتن، روح پاکِ نغز داشت
کشتن و مردن، که بر نقش تن است
چون انار و سیب را بشکستن است
آنچه شیرین است، آن شد نار ِ دانگ
وآنچه پوسیدست، نبود غیر بانگ
مولانا مردن یا کشته شدن انسان را به شکستن
گردو یا سیب و انار تشبیه کرده و گفته است : همان طور که باز کردن میوه ها مغز
داشتن و شیرین بودن آنها را نشان میدهد ، مرگ نیز به ما می گوید که چه کسی روح پاک
دارد و به پروردگار می پیوندد و جاودانگی می یابد .
نبود غیر بانگ : فقط صدا دارد
جوز : گردو
آن چه با معنی است، خود پیدا شود
وآنچه پوسیده ست ، او رسوا شود
رو به معنی کوش، ای صورت پرست
زآنکه معنی بر تن صورت پَر است
"معنی" جنبه ی معنوی و روحانی هستی
است ، که برای تن و جنبه ی مادی مانند بال و پر است و انسان را یاری می کند که در
مراتب کمال پرواز کند و همواره بالاتر
برود .
صورت پرست : ظاهر بین
همنشین اهل معنی باش، تا
هم عطا یابی و هم باشی فتی
در این بخش نیز مولانا اشاره به پیر دارد . او
همنشینی با اهل معنی را برای کسانی که هنوز در شمار اهل معنی نیستند ضروری و
سودمند می شمارد تا رهرو نا آزموده از مردان کامل رهنمایی بیاید و در شمار
جوانمردان ( فتی ) در آید .
عطا یابی : به تو بخشش کنند – باشی فتی : برگزیده شوی .
جان بی معنی در این تن، بی خلاف
هست همچون تیغ چوبین در غلاف
مولانا جان بی معنویت را به شمشیر چوبی تشبیه
کرده که هر چند شمشیر است اما با آن نمی توان به جنگ رفت .
تا غلاف اندر بود با قیمت است
چون برون شد، سوختن را آلت است
تا وقتی در غلاف است به نظر با ارزش است اما
وقتی از غلاف بیرون کشیده شد ، به دلیل چوبی بودن وسیله ای است برای آتش زدن .
تیغ چوبین را مَبَر در کارزار
بنگر اول، تا نگردد کار، زار
کار زار : بیچاره شدن
گر بود چوبین، بُرو دیگر طلب
ور بود الماس، پیش آ با طرب
اگر شمشیر چوبینی داری به دنبال شمشیر دیگری
برو که واقعی و تیز و برنده است . سپس با امید و موفقیت پیش بیا و جنگ کن .
تیغ در زرادخانۀ اولیاست
دیدن ایشان شما را کیمیاست
دوباه در این بیت به پیر اشاره می کند . تیغ
چوبین را همه دارند اما تیغ برنده الماسی ( جان آشنا به معنی ) را اولیاء دارند و
دیدار آنها مانند کیمیا ، جان نا آشنای ما را به جان آشنا تبدیل می کند . مس وجود
شما را طلا می کند .
زرادخانه : جایی که اسلحه میسازند – کیمیا :
تبدیل مس به زر
جمله دانایان همین گفته، همین
هست دانا رَحْمَةً للعالمین
اشاره به آیه ی 107 از سوره ی انبیا ء است ،
دانایان رحمت خدا هستند در جهان .
گر اناری میخری، خندان بخر
تا دهد خنده ز دانۀ او خبر
ای مبارک خنده اش، کاو از دهان
مینماید دل چو دُر، از درج جان
بسیاری از میوه ها پس از رسیدن و شیرین شدن ،
پوستشان شکاف می خورد و چنین میوه ای را خندان گویند . انار خندان انار رسیده ی
شیرین است و در این ابیات اشاره به مردی است که آشنا به حقایق و معاتی غیبی الهی
است . که ظاهرش از باطنش حکایت دارد . این انسان از دهان حقیقت وجود خویش را بیرون
میریزد ، مانند مروارید .
انار شکافته کنایه از انسان به کمال رسیده است
( اولیا )
نامبارک، خندۀ آن لاله بود
کز دهان او، سیاهی دل، نمود
در این جا مولانا از لاله بر خلاف ادبیات ما
استفاده ی دیگری می کند . ( لاله در ادبیات ما نشان عاشق دلسوخته است )
لاله ظاهر و باطن متفاوتی دارد . ظاهرش می خندد
و در دل سیاهی دارد . آدمی که ظاهر خندان دارد و دلش یا جانش به معانی غیبی آشنا
نیست مثل لاله سیاه دل است . این بیت می تواند اشاره به مشایخ و پیرانی باشد که در
حقیقت به کمال نرسیده اند و ظاهر فریبنده دارند .
نار ِ خندان، باغ را خندان کند
صحبت مردانت از مردان کند
گر تو سنگ صخره و مرمر شوی
چون به صاحب دل رسی، گوهر شوی
مردان : برگزیدگان
مهر پاکان در میان جان نشان
دل مده الا، به مهر دل خوشان
کوی نومیدی مرو، اومیدهاست
سوی تاریکی مرو، خورشیدهاست
دل تو را، در کوی اهل دل کشد
تن تو را، در حبس آب و گل کشد
هین ، غذای دل بده از همدلی
رو بجو اقبال را از مقبلی
در این ابیات "پاکان – دلخوشان – خورشیدها
– اهل دل – مقبل " همه اشاره به مردان روشن و راه یافته است . همانطور که قوت
اصلی بشر ، نور خداست باید از دیدار و همنشینی این مردان راه ، دل خود را غذا دهی
.
مقبلی : انسان خوشبخت که مراد پیر است .