دفع کردن وزیر مریدان را ( بخش پانزدهم )
سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۸۷، ۱۰:۵۲ ق.ظ
مشاهده ی بخش های قبلی
اگر به یاد داشته باشید داستان تا بدین جا
ادامه پیدا کرد که وزیر پادشاه جهود برای از بین بردن دین عیسی دست به کار شد . در
گروه های مسیحیان رخنه کرد و بعد از به وجود آمدن اعتماد ، شروع به نوشتن طومارهای
مختلفی کرد که در متن آنها تضادهایی وجود داشت . سپس به خلوت رفت و بیرون نیامد .
مریدان و امیران سعی در بیرون آوردن او از خلوت داشتند و ...
در این بخش وزیر شروع به صحبت با مریدان میکنه
تا آنها را متقاعد کنه که از خلوت نمیتونه بیاد بیرون . در اینجا گر چه در ظاهر
حرف های وزیر بیان میشه اما به نظر میرسه این خود سخن دل مولاناست ...
از بیت 569 تا 581
دفع
کردن وزیر مریدان را
گفت: «هان ای سخرگان گفت وگو
وعظ و گفتار زبان و گوش جو
مشاهده ی بخش های قبلی
اگر به یاد داشته باشید داستان تا بدین جا
ادامه پیدا کرد که وزیر پادشاه جهود برای از بین بردن دین عیسی دست به کار شد . در
گروه های مسیحیان رخنه کرد و بعد از به وجود آمدن اعتماد ، شروع به نوشتن طومارهای
مختلفی کرد که در متن آنها تضادهایی وجود داشت . سپس به خلوت رفت و بیرون نیامد .
مریدان و امیران سعی در بیرون آوردن او از خلوت داشتند و ...
در این بخش وزیر شروع به صحبت با مریدان میکنه
تا آنها را متقاعد کنه که از خلوت نمیتونه بیاد بیرون . در اینجا گر چه در ظاهر
حرف های وزیر بیان میشه اما به نظر میرسه این خود سخن دل مولاناست ...
از بیت 569 تا 581
دفع
کردن وزیر مریدان را
گفت: «هان ای سخرگان گفت وگو
وعظ و گفتار زبان و گوش جو
سخرگان گفت و گو : یعنی کسانی که فریب خورده و
مسخره ی الفاظ و سخنان کسی باشند . مرد راه یافته نیازی به این الفاظ و عبارات
ندارد و آنچه را باید دریابد ، با رابطه ی قلبی و معنوی در میابد .
پنبه اندر گوش حس دون کنید
بندِ حس، از چشم خود بیرون کنید
پنبۀ آن گوش سر، گوش سر است
تا نگردد این کر، آن باطن کر است
"حس دون" یعنی احساساتی که میان
انسان و دنیای مادی ارتباط برقرار میکند . مولانا میگوید : این گوش ظاهر را باید
بست . وقتی این حس شنوایی ، و این اندیشه مربوط به این جهان از میان رفت ، در
انسان شنوایی ، بینایی و حواس باطنی به کار می افتد و انسان با پروردگار رابطه
پیدا میکند و چون به نیروی پروردگار میبیند و میشنود بینایی و شنوایی او نامحدود
میشود .
بی حس و بی گوش و بی فکرت شوید
تا خطاب ارْجِعِی را بشنوید
"ارجعی " به معنای بازگرد است .
مربوط به آیه های 27 و 28 سوره ی الفجر .
در ابیات زیر : "گفت و گوی بیداری" ،
"سیر بیرونی" ، "سیر جسم خشک " و "خشکی " همه اشاره
به عالم مادی و ارتباط انسان با این جهان دارد که مانع رابطه ی او با حق می شود و
در مقابل آنها " گفت خواب " ، " سیر باطن " ، " پای بر
دریا نهادن " ، " آب حیوان " و " موج دریا را شکافتن"
اشاره به مرتبه ای است که انسان ، جهان مادی و رابطه ی حواس ظاهر را با این جهان ،
رها میکمند و به حق می پیوندد و به قدرت حق می شنود و میبیند و حواس باطن ، او را
به ادراک حقایق و اموری توانا میسازد که در زندگی این جهانی ادراک آنها نا ممکن
است .
تا به گفت و گوی بیداری دری
تو ز گفت خواب بویی کی بری ؟
تا وقتی درگیر مسائل مادی هستی ...
سیر بیرونی است، قول و فعل ما
سیر باطن هست بالای سما
"بالای سما" یعنی فراتر از این جهان
و این آسمان و زمین .
حس، خشکی دید، کز خشکی بزاد
عیسی جان، پای بر دریا نهاد
سیر جسم خشک، بر خشکی فتاد
سیر جان، پا در دل دریا نهاد
حواس ظاهر ما فقط به ادراک عالم مادی قادر است
زیرا خود از این عالم و عناصر آن پدید آمده . اما جان میتواند از این عالم خشک
بیرون رفته در دریای بی نهایت الهی قدم گذارد . چنان که در مورد حضرت عیسی گفته
اند .
چون که عمر اندر ره خشکی گذشت
گاه کوه و، گاه دریا، گاه دشت
در مصرع دوم چون "دریا" جزئی از جهان
ماده و همراه با کوه و دشت به کار رفته ، تعبیر آن دریای معرفت الهی نیست که در دو
بیت پیش آمده است .
آب حیوان، از کجا خواهی تو یافت؟
موج دریا را، کجا خواهی شکافت؟
"آب حیوان " یعنی جاودانگی انسان پس
از وصال حق ، بقاء بعد الفناء .
شکافتن دریا اشاره به عبور موسی و بنی اسرائیل
از رود نیل است .
موج خاکی، فهم و وهم و فکر ماست
موج آبی محو و سُکر است و فناست
تا در این سکری، از آن سُکری تو دور
تا از این مستی، از آن جامی تو کور
"موج خاکی" یعنی حرکت و خیزی که
مربوط به امور مادی و برخاسته از زندگی این جهانی است . وهم و فهم و فکر نیز
امواجی است از این نوع . اما آنچه تاثیر امر پروردگار و به اشارت غیب باشد موجی از امواج دریای حق است ، که مولانا آن را به "موج آبی"
تعبیر کرده است . "محو" یعنی این که صفات بشری و هستی انسان نفی شود و
آنچه مربوط به خود و صفات خود باشد دور از توجه او قرار گیرد و جز پروردگار چیزی
را موجود نبیند .
"سکر" یا مستی حالتی است که در آن
عقل و معیارهای عقلی در امور زندگی اثری ندارد و قوای انسان از عقل او پیروی نمی
کند و صوفیان این بی خبری از خود و غیر را نتیجه ی هیجانی می دانند که در مشاهده ی
جمال حق دست میدهد . "فنا" هم
کنار رفتن و از نظر دور ماندن صفات بشری و احساس نیستی خود در برابر هستی
حق است . مولانا این حالات " محو و سکر و فنا " را امواج دریای حق می
داند .
در اینجا "سکر" به دو معنی به کار
رفته است : یکی " این سکر" که مستی از خودی و خودبینی و علایق مادی است
و دیگر "آن سکر " که مستی از مشاهده ی جمال حق است .
به صورت کلی این مسئله را بیان میکند که : تا
گرفتار زندگی مادی و علایق این جهان هستی ، راهی به معرفت حق پیدا نمی کنی .
گفت و گوی ظاهر آمد چون غبار
مدتی خاموش خو کن، هوش دار
مولانا بحث عالم مادی و " گفت و گوی ظاهر
" را غباری میبیند که مانع مشاهده ی حق میگردد . سپس میگوید " مدتی
خاموش خو کن" یعنی : عادت کن که
خاموش باشی و بیندیش تا غبار علایق مادی کنار رود و بتوانی حقیقت را مشاهده کنی .
خاموشی شعار مولاناست .
دوستان عزیز اگر
مایل هستید خبرنامه ی این وبلاگ برای شما ارسال شده و از به روز شدن مطالب
با خبر شوید لطفا در خبرنامه با استفاده از لینک موجود در ستون سمت چپ (
انتهای ستون ) عضو شوید .
با تشکر
نازنین
۸۷/۱۰/۲۴