طلب کردن امت عیسی – علیه السلام – از امرا که : ولی عهد از شما کدام است ؟ ( بخش بیست و دوم )
دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۸۷، ۰۲:۱۸ ب.ظ
مشاهده ی بخش های قبلی
داستان کم کم به انتهای خود نزدیک میشه ...
داستان بدینجا رسید که وزیر شاه جهود ، که با دین مسیحیت در ستیز بود ، برای از بین
بردن دین مسیحیت در بین آنها رخنه کرد و در آخرین مرحله ی کار خود طومارهای
متفاوتی برای هر کدام از امیران قبایل نوشت و به هر کدام گفت که تو بعد از مرگ من جانشین من هستی و سپس خود را
در خلوت کشت .
بعد از این ماجرا و گذشتن مدت زمانی مردم به
فکر افتادند تا برای او جانشینی پیدا کنند .
در این بخش دوباره مولانا با شروع داستان و
گفتن چند بیت از داستان ، به یاد مطالبی می افتد که نیاز می بیند آنها را از زبان
خود بازگو کند .
دوباره به مسئله نیاز به پیر در امر سلوک اشاره
می کند و خیلی زیبا به بیان مسئله ی وحدت می پردازد .
بعضی از دوستان از من خواسته بودند که پست
ها را کوتاه تر بزنم تا از حوصله ی خوانندگان وبلاگ خارج نشود . من این بار خواستم
این بخش را به چندین قسمت تقسیم کنم اما هر چه کردم نشد زیرا این بخش بندی ها که
من بر طبق آن پست ها را ایجاد می کنم ، دارای مطالب پیوسته ای است که شکستن آنها
دشوار است و گاهی حق مطلب ادا نمی شود .
مشاهده ی بخش های قبلی
داستان کم کم به انتهای خود نزدیک میشه ...
داستان بدینجا رسید که وزیر شاه جهود ، که با دین مسیحیت در ستیز بود ، برای از بین
بردن دین مسیحیت در بین آنها رخنه کرد و در آخرین مرحله ی کار خود طومارهای
متفاوتی برای هر کدام از امیران قبایل نوشت و به هر کدام گفت که تو بعد از مرگ من جانشین من هستی و سپس خود را
در خلوت کشت .
بعد از این ماجرا و گذشتن مدت زمانی مردم به
فکر افتادند تا برای او جانشینی پیدا کنند .
در این بخش دوباره مولانا با شروع داستان و
گفتن چند بیت از داستان ، به یاد مطالبی می افتد که نیاز می بیند آنها را از زبان
خود بازگو کند .
دوباره به مسئله نیاز به پیر در امر سلوک اشاره
می کند و خیلی زیبا به بیان مسئله ی وحدت می پردازد .
بعضی از دوستان از من خواسته بودند که پست
ها را کوتاه تر بزنم تا از حوصله ی خوانندگان وبلاگ خارج نشود . من این بار خواستم
این بخش را به چندین قسمت تقسیم کنم اما هر چه کردم نشد زیرا این بخش بندی ها که
من بر طبق آن پست ها را ایجاد می کنم ، دارای مطالب پیوسته ای است که شکستن آنها
دشوار است و گاهی حق مطلب ادا نمی شود .
ابیات شماره ی 672 تا 699
طلب کردن امت عیسی – علیه السلام – از امرا که :
ولی عهد از شما کدام است ؟
بعد ماهی، خلق گفتند: ای مهان !
از امیران کیست بر جایش نشان؟
تا به جای او شناسیمش امام
دست بر دامان و دست او دهیم
بعد از یک ماه جماعت گفتند که : ای بزرگان ، امیران کدام یک باید جانشین او باشد تا ما
اختیار خود را دست او بسپاریم که او ما را به هر سویی بخواهد بکشاند .
مهان : بزرگان
امام : امیم خوانده شود برای درست شدن قافیه
چون که شد خورشید و، ما را کرد داغ
چاره نبود بر مقامش از چراغ
به اعتقاد همه ی سلسله های صوفیه هیچ سالکی
بدون ارشاد و راهنمایی پیر به وصال حق نمی رسد . فقط اویسیان در همه ی موارد وجود
پیر را لازم نمی دانند و معتقدند که همت مردان حق بدون رابطه ی مستقیم هم می تواند
موجب هدایت شود .
هنگامی که خورشید رفت و داغ بر دل ما گذاشت
چاره ای نیست به جز اینکه از چراغ کمک بخواهیم .
چون که شد از پیش دیده، وصل یار
نایبی باید از او مان یادگار
نایب : جانشین
وقتی یار از ما دور شده پس باید جانشینی برای
او قرار دهیم .
چونکه گل بگذشت و، گلشن شد خراب
بوی گل را، از که یابیم؟ از گلاب
هنگامی که زمان گل به سر رسید و گلشن ویران شد
بوی گل را تنها می توان از گلاب گرفت .
از اینجا شروع حرف مولانا است :
چون خدا اندر نیاید در عیان
نایب حق اند، این پیغمبران
چون خداوند در عالم ظاهر دیده نمی شود پیامبران
در عالم خاکی نایب او هستند و چون او باید مورد اطاعت باشند .
نه ، غلط گفتم، که نایب با منوب
گر دو پنداری، قبیح آید، نه خوب
سپس مولانا گفته ی خود در بیت بالا را غلط می
شمارد و تاکید میکند که نایب حق و خود حق دو وجود جداگانه نیستند و اگر این را دو
بدانی حرف زشت و ناپسندی است .
نه دو باشد، تا تویی صورت پرست
پیش او یک گشت، کز صورت برست
مولانا در این ابیات می گوید که دویی و دو
گانگی نتیجه ی ظاهر پرستی و دید مادی است و برای این معنی چند مثال می آورد .
چون به صورت بنگری، چشم تو دو است
تو به نورش درنگر، کز چشم رست
نور هر دو چشم ، نتوان فرق کرد
چون که در نورش، نظر انداخت مرد
اگر در ظاهر نگاه کنی ، تو دو چشم داری اما دید
آن دو یکی است و تو یک تصویر واحد میبینی .
ده چراغ ار حاضر آید در مکان
هر یکی باشد به صورت، غیر آن
فرق نتوان کرد نور هر یکی
چون به نورش روی آری، بی شکی
اگر در یک مکان ده چراغ روشن کنیم درست است که
در ظاهر هر کدام از این چراغ ها ممکن است ظاهر مخصوص به خود داشته باشد اما نور و
روشنی که ایجاد می کند یکی است و از هم نمی توان آنها را جدا کرد .
گر تو صد سیب و، صد آبی بشمری
صد نماند، یک شود چون بفشری
وقتی آب صد سیب و به را بگیری آن آب میوه یکی
است و دیگر نمی توان آب سیب و به را از هم جدا کرد .
آبی : به
در معانی قسمت و اعداد نیست
در معانی تجزیه و افراد نیست
معانی و حقایق الهی قابل تقسیم و تجزیه نیست تا
اعداد و افراد داشته باشد . آنچه قابل تعدد و تقسیم است ماده و انسان است که تا
وقتی که اسیر زندگی مادی و فریبندگی های آن است ، نمی تواند به آن کمالی برسد که
وحدت ذاتی را درک کند و خود نیز مشمول آن شود .
اتحاد یار، با یاران خوش است
پای معنی گیر، صورت سرکش است
اتحاد در لغت به معنای یکی بودن است . در زبان
صوفیان به این معنی است که همه موجودات به وجود حق موجودند و جلوه های ظهور یک
حقیقت اند .
بنده تا هنگامی که اسیر صورت و ظواهر زندگی است
این حقیقت را درک نمی کند .
صورت سرکش، گدازان کن، به رنج
تا ببینی زیر او، وحدت چو گنج
این صورت سرکش را با رنج ( ریاضت : رام کردن
نفس سرکش با دل بریدن از علایق مادی ) از میان بردار تا در زیر آن یکی بودن ( نه
یکی شدن ) را ببینی . همچنان که در زیز خاک گنج می یابی .
ور تو نگدازی، عنایت های او
خود گدازد ای دلم مولای او
حتی اگر این کار را خود انجام ندهی خدا برای تو
انجام میدهد .
او نماید، هم به دلها خویش را
او بدوزد، خرقۀ درویش را
او خود را به دل ها نشان میدهد و آن که واقعا
درویش می شود خدا او را درویش می کند و برایش خرقه می دوزد .
یعنی سلوک راه حق با کشش پروردگار تحقق می یابد
نه با کوشش تو .
منبسط بودیم و یک جوهر همه
بی سر و بی پا بُدیم، آن سر همه
ما همه یک گوهر بودیم گسترده در سراسر هستی .
در آن عالم غیب سر و پا و آغاز و انجام ، و هیچگونه حد و مرز و جدایی و دو گانگی
مطرح نبود .
یک گهر بودیم، همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی، همچو آب
چون به صورت آمد آن نور سره
شد عدد، چون سایه های کنگره
کنگره ویران کنید، از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق
این جوهر منبسط مانند آفتاب همه جا را گرفته
بود ، در آن گره و ناخالصی و ناصافی نبود ، مثل آب صاف و زلال و روشن بود . اما
این نور سره ( خالص ) وقتی به عالم صورت در آمد ( در موجودات خاکی جلوه کرد ) دچار
چندگانگی و تعدد ، درست مثل این که آفتاب بر دیوار کنگره دار بتابد و سایه اش
کنگره کنگره بر زمین بیافتد . اگر گنگره های سر دیوار ( علایق این دنیایی و مظاهر
زندگی مادی ) را ویران کنیم ، تابش خورشید صاف و یکدست را میبینیم و دیگر فرق و جدایی و گوناگونی و برتری و فروتری در هستی
نخواهیم دید .
شرح این را گفتمی من از مری
لیک ترسم، تا نلغزد خاطری
مولانا اینجا نگران شنونده یا خواننده ای است که برای درک وحدت و
مفهوم عمیق آن توانایی و ظرفیت ندارد . و ممکن است چنین فردی با او به ستیز بر
خیزد .
مری: ستیزه و لجبازی
نکته ها، چون تیغ پولاد است، تیز
گر نداری تو سپر، واپس گریز
نکته های دقیق بحث و جدل مانند شمشیر برنده ای
است که برای فرد بدون سپر ( کسی که آمادگی ندارد ) خطرناک است .
پیش این الماس، بی اسپر میا
کز بریدن تیغ را نبود حیا
پیش این الماس ( تیغ ) بی سپر نیا که این تیغ ،
شرمی از بریدن ندارد .
زین سبب من تیغ کردم در غلاف
تا که کژ خوانی، نخواند بر خلاف
من گفتن این حرف ها را متوقف می کنم تا فرد
نادانی به اشتباه نیافتد .
آمدیم اندر تمامی داستان
وز وفاداری جمع راستان
دوستان راستینی که اینجا هستند در انتظار ادامه
داستان هستند پس به داستان بر میگردیم
کز پس این پیشوا برخاستند
بر مقامش نایبی میخواستند
این افراد دنبال جانشینی بودند برای وزیری که
خود را کشت .
دوستان عزیز اگر
مایل هستید خبرنامه ی این وبلاگ برای شما ارسال شده و از به روز شدن مطالب
با خبر شوید لطفا در خبرنامه با استفاده از لینک موجود در ستون سمت چپ ، عضو شوید .
۸۷/۱۲/۰۵