برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی
با سلام به دوستان عزیز در بخش های قبلی دیدیم که پادشاهی عاشق کنیزکی شد و بعد از آوردن او به قصر ، کنیز بیمار شد و هیچ دارویی هم به بهبود او کمک نمی کرد تا اینکه پادشاه به خدا متوسل شد و در خواب پیری دید که به او مژده داد که طبیبی فردا  از طرف پروردگار می آید که علاج درد کنیزک دست اوست ... و فردا طبیب از راه رسید ... ملاقات پادشاه با آن ولی که  در خوابش نمودند 93: دست بگشاد و کنارانش گرفتهمچو عشق اندر دل و جانش گرفت کنارانش گرفت : او را در کنار گرفت دست و پیشانیش بوسیدن گرفتاز مقام و راه پرسیدن گرفت گرفت : شروع کرد ، به کاری پرداخت پرس پرسان می کشیدش تا به صدرگفت: گنجی یافتم اما به صبرپرس پرسان : پرسان پرسان – صبر در زبان صوفیان شکیبایی بر ناملایمات همراه با سکوت و شکوه نکردن است .  گفت: ای نور حق و دفع حرج!معنی "الصبر مفتاح الفرج"! حرج فشار و تنگی است و در اینجا فشار درونی و روحی و دلتنگی  . در مصراع دوم  یک حدیث نبوی آمده که شکیبایی کلید گشایش کارهاست ، و در بعضی مراجع منسوب به مولا(ع) است . ای لقای تو جواب هر سؤال!مشکل از تو حل شود ، بی قیل و قال ترجمانی هر چه ما را در دل استدست گیری هر که پایش در گِل است لقاء : ملاقات و دیدار – مرد کامل و پیر طریقت هر سوال سالک را پاسخی دارد و پاسخ او چنان روشن است که به قیل و قال و جر و بحث نیاز ندارد . بر دلها اشراف و آگاهی دارد و سالکی را که در راه مانده است ، دست میگیرد و به منزل میر ساند . مرحبا یا مجتبی یا مرتضی!"إن تغب جاء القضاء ضاق الفضا"أنت مولی القوم من لا یشتهیقد ردی کَلَّا لَئِنْ لَمْ ینته ترجمه این دو بیت : خوش آمدی ای که همچون امام حسن مجتبی یا همچون علی مرتضی هستی . اگر دور شوی و بروی ، باید گفت که برای ما قضای بد آمده است و فضا تنگ است . تو سرور همه ی مایی . کسی که مشتاق تو نیست بی گمان فنا شده است مگر آنکه خود را از آن خطا باز دارد . قسمت آخر بیت اول از امثال عرب است . پایان بیت دوم از آیه 15 سوره العلق اقتباس شده است . چون گذشت آن مجلس و خوان ِ کرمدست او بگرفت و بُرد اندر حرم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۸۹ ، ۰۸:۵۶
نازنین جمشیدیان
با سلام به همراهان همیشگی .... از خداوند ولی التوفیق درخواستن توفیق رعایت ادب در همه ی حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی ادبی 78: از خدا جوئیم توفیق ادببی ادب محروم گشت از لطف رب بی ادب ، تنها نه خود را داشت بدبل که آتش در همه آفاق زدتوجه بنده به خدا و این که بنده بتواند وظیفه ی بندگی و ادب آن را مراعات کند باید با توفیق خداوندی و ایجاد موافقت میان اراده ی بنده و قضای الهی باشد . کسی که ادب بندگی را مراعات نکند از لطف پروردگار محروم میماند و همین لطف پروردگار است که بنده را به طاعت نزدیک و از معصیت دور می کند. مائده از آسمان در می رسیدبی شِری و بَیع و بی گفت و شنیددر میان قوم موسی چند کسبی ادب ،گفتند: کو سیر و عدس؟ منقطع شد خوان و نان از آسمانماند رنج زرع و بیل و داسِ مان مائده : سفره و خوراک شری بیع : خرید و فروش این دو بیت  اشاره دارد به داستان سرگردانی قوم موسی ، که مطابق با روایات پس از بیرون آمدن از سرزمین مصر چهل سال در بیابان سرگردان بودند و در این مدت خداوند برای آنها غذای آسمانی که شامل ترنجبین و بلدرچین بود می فرستاد . اما قوم موسی به این مائده آسمانی قانع نشدند و از خدا تره بار و سیر و عدس هم خواستند و خداوند آن نعمت را از آنها باز گرفت  . ( سوره بقره آیه 57 تا 61 ) سپس  مولانا توجه خود را از قوم موسی به همه ی بندگان ناسپاس گردانیده و گفته است که بر اثر ترک ادب و افزون خواهی ، مائده ی آسمانی را از دست دادیم و ناچار شدیم رنج کشاورزی و به کار بردن بیل و داس را بپذیریم ، یعنی ترک ادب و توجه نسبت به خدا ما را به خدمت زندگی جسمی و حیوانی در آورد . باز عیسی چون شفاعت کرد، حقخوان فرستاد و غنیمت بر طبق باز ، گستاخان ادب بگذاشتندچون گدایان زَله ها برداشتندلابه کرده عیسی ایشان را که : این دائم است و کم نگردد از زمین بد گمانی کردن و حرص آوریکفر باشد  پیش  خوان مهتری مضمون این چهار بیت مطابق است با آیات 111 تا 115 سوره مائده : خداوند به حواریون عیسی وحی  میکند که به خدا و پیامبرش ایمان آورند . حواریون ایمان می آورند اما از عیسی می خواهند که برای آنها از خدا مائذه آسمانی بخواهد تا ذل های آنها آرام گیرد و یقین حاصل کند . خداوند در خواست آنها را می پذیرد اما به شرط آنکه پس از آن هر یک از آنها کافر شود به عذابی سخت دچارش کند . غنیمت : مال و هر گونه منافع دیگر که در جنگ به دست آمده اما در ادب فارسی این کلمه به معنی مال مفت به کار رفته و مولانا هم همین نظر را داشته است . زله : باقی مانده ی غذاست که درویشان از مجلس مهمانی با خود می برند اما در اینجا زله برداشتن نشانه ی آن است که بعضی از یاران عیسی به حق توکل نداشته اند .زآن گدا رویان نادیده ز آزآن در رحمت بر ایشان شد فرازگداروی کسی است که در گدایی بی شرم باشد و اصرار کند و به عبارت دیگر بسیار حریص باشد . نادیده ز آز یعنی کسی که حرص جلوی چشم او را گرفته باشد . فراز شدن در اینجا یعنی بسته شدن و این ترکیب به معنی باز شدن هم به کار می رفته است . ابر برناید پی منع زکاتوز زنا ، افتد وبا اندر جهات بر آمدن ابر و فرو ریختن باران اگرچه باعث افزایش نعمت است اما نباید ما را از کمک به نیازمندان باز دارد و اگر ما از روی افزون خواهی زکات ندهیم باران حق فرو نمی ریزد همچنان که اگر زنا کنیم در همه جا بیماری شایع خوهد شد . هر چه بر تو آید از ظلمات و غمآن ز بی باکی و گستاخی است هم هر که بی باکی کند در راه دوستره زن مردان شد و، نامرد اوست در هر دو بیت بی باکی به معنای بی شرمی و گستاخی است . ظلمات در اینجا تیرگی باطن و افسردگی درون باید معنی کرد و مولانا میخواهد بگوید که رفتار ظاهری ما در احوال درونی موثر است . اگر مرد راه حق هم در برابر ناپختگان نسبت به حق گستاخی کند آنها را گمراه می کند و دیگر مرد راه حق نیست . از ادب پر نور گشته است این فلکوز ادب معصوم و پاک آمد مَلَک مولانا حالت خمیده ی آسمان را نشانه ی ادب و تعظیم او در برابر حق دانسته است و در مصرع بعد می گوید که ادب فرشتگان ان است که در برابر حق نافرمانی نمی کنند . بُد ز گستاخی کسوف آفتابشد عزازیلی ز جرات ، رد بابعزازیل نام دیگر شیطان است که به دلیل نافرمانی مردود درگاه خداست . ابتدا مولانا می گوید که حتی یک مرد راه یافته و مومن که چون آفتاب می درخشد ، اگرگستاخی کند سیه رو خواهد شد . البته در کیهان شناسی قدیم هم می پنداشتند که هر گاه خورشید از مسیر عادی خود دور بیفتد دچار کسوف می شود .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۸۹ ، ۲۰:۱۸
نازنین جمشیدیان
سلام به همراهان همیشگی در پست قبل داستان پادشاه و کنیزک را شروع کردیم .. در بخش " ادامه مطلب" میتونید همین بخش اشعار را بدون توضیحات من بخونید ... در ضمن از اینکه مدتی است نمی تونم به وبلاگ های شما دوستان درست سر بزنم و گاهی هم که سر میزنم نظری نمی تونم بذارم عذرخواهی می کنم واقعا این چند وقت خیلی گرفتارم و امیدوارم همه چی زودتر به روال عادی برگرده ... همیشه به یادتون هستم ... التماس دعا نازنین ظاهر شدن عجز حکیمان  از معالجۀ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله ، و در خواب دیدن او ولیی را حکیم را به معنی عالم دل آگاه و آشنا به حقایق و نیز به معنی فیلسوف ، و از قدیم به معنی پزشک به کار برده اند .55 : شه چو عجز آن طبیبان را بدیدپا برهنه جانب مسجد دویدرفت در مسجد، سوی محراب شدسجده گاه از اشک شه پر آب شدیکی شرایط استجابت دعا در نظر عارفان این است که بنده با اظهار ناتوانی و نیاز و دلسوختگی دعا کند . چون به خویش آمد ز غرقاب فناخوش زبان بگشاد در مدح و دعا : فنا در زبان صوفیان به معنی محو صفات بشری و حالتی است که بنده به خود توجه ندارد و از خود بیخود است . در این حالت است که بنده با تمام وجود به خدا متوجه است و مانند کسی که در غرقاب فرو رفته باشد اسیر مشیت الهی است و دیگر آنچه از او سر می زنده به اراده ی حق است . کای کمینه بخششت مُلک جهانمن چه گویم؟ چون تو میدانی نهان ملک جهان یعنی پادشاهی در این جهان و نه بر تمام جهان . کلمه کمینه به معنای کمترین به کار رفته است یا به معنی حداقل . ای  خدایی که حداقل بخشش تو این پادشاهی است . ای همیشه حاجت ما را پناهبار دیگر ما غلط کردیم راه لیک گفتی: گر چه میدانم سِرَتزود هم پیدا کنش بر ظاهرت چون بر آورد از میان جان خروشاندر آمد بحر بخشایش به جوش از میان جان یعنی با حضور قلب و آن از لوازم پذیرش دعای بنده است . در میان گریه خوابش در ربوددید در خواب او، که پیری رو نموددر سرگذشت صوفیان بزرگ شواهد بسیاری هست که مشکلات معنوی سالک در راه حق در خواب گشوده می شود و ظاهرا یکی از دلایل آن این است که در خواب سالک از دنیا می بُرد و علایق این جهانی کمتر او را به خود مشغول میدارد . مولانا معتقد است که راه حق بدون دستگیری و هدایت پیر بر سالک گشوده نمی شود . گفت: ای شه !مژده!  حاجاتت رواستگر غریبی آیدت فردا ، ز ماست چون که آید، او حکیم ِ حاذق استصادقش دان، کو امین و صادق است حکیم حاذق : پزشک ماهر و کاردان . در عین حال حکیم میتواند کسی باشد که اسرار حقیقت را می داند و مشکلات معنوی سالکان راه حق را می گشاید . در علاجش سحر مطلق را ببیندر مزاجش ، قدرت حق را ببینسحر مطلق یعنی جادوی موثر و نافذ که در هر شرایطی تاثیر می کند و مقید به شرط خاصی نیست . علاج این پزشک ، جادویی و فوق العاده است . در شرح مصراع دوم استاد فروزانفر مزاج را به همان معنی رایج در طب می داند که حاصل آمیزش عناصر و طبایع چهارگانه است و نیز می گوید که : مزاج در واقع حالتی روحانی است که در مردان کامل پدید می آید "نتیجه اتصال یا تحقق آنها به اوصاف الهی است و صوفیه از آن به مظهریت اسماء و صفات تعبیر می کنند " و به همین دلیل است که قدرت حق را در آن می توان دید .  چون رسید آن وعده گاه و روز شدآفتاب از شرق، اختر سوز شدوعده گاه در اینجا یعنی زمان وعده نه جای وعده . تابش آفتاب ستاره ها را نا پدید کرد . سوختن ستاره و احتراق کوکب از اصطلاح های ستاره شناسی است . بود اندر منظره شه منتظرتا ببیند آنچه بنمودند سردید شخیصی ، فاضلی ،  پُر مایه ایآفتابی در میان سایه یی آفتاب را کنایه از شخصیت معنوی و سایه را اشاره به جسم آن مرد دانسته اند . صوفیه بدن را ظل و سایه می گفته اند . می رسید از دور مانند هلال نیست بود و هست، بر شکل خیال مانند حلال یعنی نحیف و باریک . این تشبیه بیان حالت مرد ریاضت کشیده است . وجود خیال و اندیشه را حس می کنیم اما نمی توانیم آن را با حواس ظاهر ادراک کنیم . نیست وش باشد خیال اندر روان تو ، جهانی بر خیالی بین روان :در این بیت مولانا ، به صور خیال و آنچه در قوه متخیله پدید می آید اشاره می کند و رابطه ی این خیالات را با آنچه در جهان ظاهر می  گذرد پیش می کشد و می گوید : هر آنچه در این جهان واقع می شود نتیجه اندیشه ها و جریان های فکری است .    بر خیالی صلحشان و جنگشانوز خیالی فخرشان و ننگشان صلح و جنگ و فخر و ننگ ، هر چه مردم این جهان را به خود مشغول میدارد ، نتیجه ی خیالات و اوهام آنهاست و اگر معرفتی به حق پیدا کنند همه این جوش و خروش زندگی مادی را رها خواهند کرد . آن خیالاتی که دام اولیاستعکس مه رویان بُستان خداست مراد از مه رویان بستان خدا ، معانی غیبی است ، خواه از جنس واردات و احوال قلبی و انواع کشف باشد  ، یا از جنس کرامات و درجات قرب . همه ی آنها فیض فضل حق است و سبب سکون خاطر . در اینجا این سوال مطرح می شود که : پس چرا معانی غیبی دام اولیاست ؟ به این دلیل دام است که مرد حق گاه چنان اسیر این معانی غیبی و خیالات عالی  می شود که از خود حق باز می ماند . گاه نیز مرد  راه خدا این معانی غیبی و روحانی را در یک فرد آدمی مجسم میبیند و این هم خطر گمراهی با خود دارد . آن خیالی  که شه اندر خواب دیددر رُخ مهمان همی آمد پدیدشه به جای حاجبان فا پیش رفتپیش آن مهمان غیب خویش رفت فا پیش رفت : فا = با در این بیت شاه برای پیوستن به مرد راه حق ، اسباب سلطنت این جهان و تعلقات را کنار میگذارد . مهمان غیب یعنی مهمان غیبی یا وابسته به عالم غیب و آگاه از اسرار غیب . هر دو بحری ، آشنا آموختههر دو جان، بی دوختن بر دوخته دیگر او شاه نبود ، از این جهان بریده بود . هر دو این دریا را می شناختند و شنا کردن در آن را آموخته بودند . جان آنها به هم مربوط و دوخته بود ، بی آنکه دوخت و دوزی در کار باشد . در نظر مردان راه حق ، جان همه ی آنها به هم پیوسته است و آنها که هنوز در بند زندگی مادی هستند جانشان به هم پیوسته نیست : جان گرگان و سگان هر یک جداست     متحد جان های شیران خداست گفت: معشوقم تو بودستی ، نه آنلیک کار از کار خیزد در جهان ای مرا تو مصطفی، من چون عُمراز برای خدمتت بندم کمرگسترش اسلام در جهان بیشتر در زمان خلافت عمر بوده است اما به هر صورت در اسلام آنچه اصل و محور است مصطفی (ص) است و در این بیت شاه ، طبیب الهی را از این نظر اصل می داند و خود را با همه ی قدرت و تشکیلات پادشاهی ، مانند عمر میبیند که در خدمت مصطفی بوده است .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۸۹ ، ۰۴:۳۷
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیزم بعد از مدت ها :) دلم برای همگی تنگ شده ... امیدوارم از امروز به بعد هر هفته بتونم به روز کنم وبلاگ رو ... امروز اولین داستان مثنوی را شروع می کنیم : داستان پادشاه و کنیزک . داستانی که با این بیت آغاز می شود در آثار ادبی و منابع تاریخی پیش از روزگار مولانا نظایری دارد و در شرح مثنوی شریف استاد فروزان فر به غالب آن منابع اشار شده است و موارد اختلاف آن با آنچه مولانا آورده ست نیز بیان گردیده است . نزدیک ترین صورت داستان در منابع مذکور که مشابهت بیشتری با این اثر دارد ، داستان درمان بیماری عشق در یک شاهزاده زیاری ، به دست ابوعلی سیناست و گوشه هایی از قصه ی مولانا هم یادآور یکی از حکایت های کتاب مصیبت نامه ی عطار است که خود اقتباسی است از " عشق ارشمیدس به کنیزک چینی " در اسکندرنامه ی نظامی . با توجه به اینکه داستان بوعلی سینا و شاهزاده ی زیازی نزدیک به یک قرن پیش از سال های نظم مثنوی در چهار مقاله نظامی عروضی نوشته شده است و آثار عطار و از آن جمله مصیبت نامه ، نیز  مورد کمال مورد علاقه ی مولانا بوده ، می توان گفت که مولانا در سرودن این حکایت احتمالا از این دو منبع متاثر بوده است . حقیقت این است که مولانا به جزئیات یک حکایت و مطابقه ی آن با کتاب هایی که در آن حکایتی را خوانده است ، توجه ندارد و حکایت برای او وسیله ای است که فرصت می دهد تا مولانا حرف های خودش را بزند و به همین دلیل هر حکایتی – اگر مولانا هم بگوید  که از کتابی دیگر اقتباس کرده است باز در مثنوی ساخت تازه ای میگیرد و در واقع هیچ یک از حکایت های مثنوی تکرار حکایتی از کتاب های پیش از مثنوی به شمار نمی آید . عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور ، و تدبیر کردن در صحت او 35 بشنوید ای دوستان ! این داستانخود ، حقیقت نقد حال ماست آن نقد حال ماست : درست مثل این است که سرگذشت خودمان را بخوانیم و به عبارت دیگر مناسب حال و موقع ماست . بود شاهی در زمانی پیش از اینملک دنیا بودش و، هم ملک دین ملک دین : سلطنت دینی ، و منظور مولانا این است که هم پادشاهی می کرد و هم پیشوای مذهبی بود . اتفاقا شاه روزی شد سواربا خواص خویش ، از بهر شکاریک کنیزک دید شه بر شاهراهشد غلام آن کنیزک ، پادشاه مرغ جانش در قفص چون می طپیدداد مال و آن کنیزک را خریدچون خرید او را و برخوردار شدآن کنیزک از قضا بیمار شددر ابیات صوفیانه ی ما ، شواهد بسیاری است که در آنها جان به پرنده و تن یا زندگی مادی به قفس تشبیه شده است . البته در این بیت مرغ جان به درجه ای از کمال نرسیده که بخواهد به سوی حق پرواز کند و هنوز در بند تن و نیازهای جسمانی است . در دیوان شمس مولانا از این رهایی و گریز از قفس تن بیشتر سخن گفته است . آن یکی خر داشت و پالانش نبودیافت پالان، گرگ، خر را در ربودکوزه بودش، آب می نامد به دستآب را چون یافت، خود کوزه شکست این دوبیت در شمار ابیاتی است که پس از مولانا به صورت ضرب المثل به کار رفته است و مفهوم کلی آن این است که در زندگی همه ی مرادها و خواسته های انسان در کنار هم فراهم نمی آید . شه طبیبان جمع کرد از چپ و راستگفت: جان هر دو در دست شماست جان هر دو : جان شاه و کنیزک . جان من سهل است، جان جانم اوستدردمند و خسته ام، درمانم اوست هر که درمان کرد مر  جان مرابرد گنج و دُرّ و مرجان مراجمله گفتندش که :جانبازی کنیمفهم گرد آریم و انبازی کنیم هر یکی از ما مسیح عالمی استهر الم را در کف ما مرهمی است چون از معجزات حضرت عیسی زنده کردن مردگان بوده است از این رو در ادب فارسی شواهد بسیاری داریم که در آنها طبیب حاذق به مسیح تشبیه شده است . مرهم معمولا داروی روغنی است که روی زخم میگذارند اما در این بیت به طور کلی به معنی دارو به کار رفته است . "گر خدا خواهد" نگفتند از بطرپس خدا بنمودشان عجز بشرترکِ استثنا، مرادم قسوتی استنی همین گفتن، که عارض حالتی است ای بسا ناورده استثنا، به  گفتجان او با جان استثناست جفت استثناء یعنی گفتن عبارت " ان شاء الله " که نشانه ی توکل به خداست و پذیرفتن عجز بنده در برابر حق . معنای سخن مولانا این است که طبیبان در نتیجه ی خودبینی "انشاء الله " نگفتند و خدا درمان آنها را بی نتیجه ساخت تا ناتوانی انسان را ببینند . مولانا می گوید : این که می گویم ترک استثناء مرادم آن حالت قساوت و سخت دلی است که بنده باید از خود دور  کند وگرنه به ظاهر انشاءالله گفتن که یک حالت عارضی و ساختگی است و از این حالت عارض ، میان خدا و بنده ی خدا پیوندی پدید نمی آید . چه بسیارند کسانی که ظاهرا لفظ ان شاءالله را بر زبان نمی آورند اما جان آنها متوجه خداوند است و با مفهوم انشاءالله همراه است و حقیقتا متکی به قدرت حق اند . هر چه کردند از علاج و از دواگشت رنج افزون و حاجت نارواآن کنیزک از مرض چون موی شدچشم شاه از اشکِ خون چون جوی شداز قضا ، سرکنگبین صفرا فزودروغن بادام خشکی می نموداز هلیله قبض شد، اطلاق رفتآب آتش را مدد شد همچو نفت هر دارویی به کنیزک دادند جواب عکس داد . در طب قدیم سکنجبین ( یا سرکه – انگبین ) را  درمان عوارض صفراوی و کبدی می دانستند  . روغن بادام باید ملین و مقدار بیشترش باید مسهل باشد . هلیله نیز یک محصول گیاهی است که به عکس روغن بادام موجب قبض ( یبوست ) می شود . معنی سخن مولانا است که روغن بادام موجب یبوست شد و به عکس هلیله باعث اطلاق ( اسهال ) گردید . در اینجا رفتن به معنای وقوع است .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۸۹ ، ۱۲:۰۳
نازنین جمشیدیان
چند روزی کم میام ... اسباب کشی !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۸۹ ، ۱۰:۴۳
نازنین جمشیدیان
با سلام .. در این بخش ادامه بخش آغازین مثنوی را دنبال می کنیم :  19 بند بگسل، باش آزاد، ای پسر!چند باشی بند سیم و بند زر؟گر بریزی بحر را در کوزه ییچند  ُگنجد؟ قسمت یک روزه ای کوزۀ چشم حریصان پُر نشدتا صدف قانع نشد، پُر دُرّ نشد هر که را جامه ز عشقی چاک شداو ز حرص و عیب ، کلـّی پاک شد دنیا سرشار از اسباب شادی و رفاه است اما هر یک از ما گنجایش ناچیزی برای بهره وری از این امکانات دارد و درست مانند کوزه ای است که جزء بسیار کوچکی از آب دریا را می تواند در خود جای دهد . با این حال آنها که بند نمی گسلند و آزاد نیستند حرص می زنند . اما کسی که قانع است مانند صدفی است که در درونش مروارید به وجود می آید . به عبارت دیگر ترک علایق مادی زمینه ی ادراک حقایق را در درون انسان فراهم می کند . در قدیم می پنداشتند که قطره باران به درون صدف می چکد و تبدیل به مروارید می شود . شاد باش ای عشق ِ خوش سودای ما!ای طبیب جمله علتهای ما!ای دوای نخوت و ناموس ما!ای تو افلاطون و جالینوس ما! زیست شناسی قدیم کیفیت حیات را مبتنی بر چهارگونه خلط می دانست و حالات گوناگون روحی را نتیجه ی غلبه ی یکی از  این 4 خلط می دانست :   صفرا- سودا – خون – بلغم .  عدم تعادل عصبی و خیالبافی و عاشقی یک پدیده ی سودایی شمرده می شد . اگر این حالت سودایی در جهت عشق به این جهان و پدیده های آن باشد بدسودایی است و اگر مربوط به جذبه ی الهی باشد خوش سودایی است و هر عیبی را می تواند از وجود انسان بزداید . به نظر مولانا عشق به زیبایی های این جهان هم می تواند مایه ی تکامل روح انسان شود زیرا در هر عشقی رها کردن خود و بریدن از خود پرستی وجود دارد و عاقبت ما را بدان سر رهبر است . نخوت ، خود پرستی و خودبینی است . ناموس در اصل به معنای دین و قانون است و در زبان صوفیان غالبا به معنای شهرت و آوازه ای به کار رفته که صاحب آن شایستگی آن را ندارد و در واقع خوشنامی حاصل از ریاکاری است .مولانا به عشق خوش سودای ما می گوید : تو نخوت و ناحقی را که ما گرفتار آن هستیم درمان می کنی و راستی تو طبیب حاذقی مانند افلاطون و جالینوس هستی . جسم ِ خاک از عشق بر افلاک شدکوه در رقص آمد و چالاک شدعشق، جان طور آمد عاشقا!طور مست و، خَرّ موسی صاعقا این مضمون که انسان خاکی می تواند به آسمان ها برود  در اسطوره ها و تخیلات قومی بوده است . در کتاب های مذهبی نیز به برخی از پیامبران چنین معجزه ای منسوب است . عروج عیسی و ادریس و معراج پیامبر اسلام  از اینگونه معجزات است . همچنین قالیچه ی سلیمان نبی .. در اساطیر ایران کهن پرواز بدفرجام کیکاووس نمونه ای از نخستین کوشش های انسانی برای شناختن جهانی فراتر از این کره ی خاکی است .بسیاری از مفسران مولانا ، مصرع اول این بیت را اشاره به معراج پیامبر دانسته اند اما بعید نیست که مولانا در هنگام سرودن این ابیات به طور کلی تعالی انسان خاکی را در نظر داشته است . مصرع بعد اشاره به قصه ی موسی در کوه طور است و کوه طور یا طور سینا کوهی است در صحرای سینا و مطابق قرآن ( سوره ی اعراف آیه ی 143 ) هنگامی که موسی به وعده گاه آمد و پروردگارش با او سخن گفت موسی از خداوند خواست که : خود را به من نشان بده تا در تو بنگرم . پروردگار به او گفت : مرا هرگز نمی توانی ببینی ، به کوه نگاه کن ، اگر کوه بر جا ماند تو هم مرا خواهی دید  . چون خداوند بر کوه جلوه کرد آن را از هم پاشید و موسی از شکوه آن بیهوش شد و چون به هوش آمد گفت : ای خدای پاک توبه کردم و من نخستین ایمان آورندگانم .   با لب دمساز خود گر جفتمیهمچو نی ،من گفتنی ها گفتمی هر که او از همزبانی شد جدابی زبان شد، گر چه دارد صد نواچون که  ُگل رفت و گلستان در گذشتنشنوی زآن پس ز بلبل سر گذشت این نی در صورتی ناله و آواز دارد که لب بر لب نی زن داشته باشد و از نفس معبود یا معشوق نفحه ای در او دمیده شود . کسی که از این نفحه بی بهره است در نظر صاحبدلان خاموش است هر چند پر سر و صدا است .  جمله معشوق است و، عاشق پرده ایزنده معشوق است و، عاشق مُرده ای هر چه هست معشوق است و عاشق پرده ای که مانع دیدن معشوق است و اگر این پرده ی حیات مادی کنار برود دنیایی از اسرار دیده خواهد شد و آنچه زنده است همان است : تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز چون نباشد عشق را پروای اواو چو مرغی ماند بی پر، وایِ اومن چگونه هوش دارم پیش و پس چون نباشد نور یارم پیش و پس ؟ عشق یا معشوق باید به عاشق  توجه  کند و پروای او را داشته باشد و نگاهش دارد وگرنه عاشق نمی تواند به سوی او پرواز کند : کشش چو نبود از آن سو ، چه سود کوشیدن ؟ اگر نور هدایت نباشد عاشق چگونه اطراف خود و پیش پای خود را ببیند ؟  عشق ، خواهد کاین سخن بیرون بودآینه ، غمّاز نبود، چون بود ؟آینه ات دانی چرا غمّاز نیست ؟زآن که زنگار از رخش ممتاز نیست اگر کسی به راستی عاشق باشد نمی تواند عشق خود را پنهان کند درست مانند آینه ای که همه چیز را چنان که هست نشان می دهد در اینجا عاشق ممعشوق یکی است و جلوه ی این "یکی " را در عاشق میبینیم . عشق خود نمی خواهد که پنهان بماند و اگر عاشق مانند آینه غمازی نکند و راز عشق را فاش نگوید آینه ی وجودش صاف و روشن نیست و زنگاری از علایق مادی و حب جاه و تعلق به ستایش خلق ،  او را از فاش گفتن حقیقت باز داشته است .در ضمن ، پیشنهاد می کنم بخوانید : فصل و وصل
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۸۹ ، ۰۴:۴۰
نازنین جمشیدیان
با سلام به دوستان و یاران همیشگی ... و یک عذر خواهی به خاطر غیبت طولانی من .... دوستانی که از ابتدا با من همراه بودند در جریان هستند که من از دفتر اول :  داستان پادشاه جهود ، وبلاگ خود را آغاز کردم و حال که چند  داستان را با هم مرور کردیم به این نتیجه رسیدم که شاید بهتر باشد از آغاز مثنوی آغاز کنیم و سپس کار را دنبال کنیم .در مورد شروع مثنوی در بخش "مولانا که بود " صحبت شد که دوستان می توانند از فهرست بالای صفحه آن را پیدا و مطالعه کنند اما به خلاصه ای از آن اشاره می کنم :یاران مولانا برای ادراک معانی بلند عارفانه آثار ثنایی و عطار را می خواندند و شبی حسام الدین چلبی در خلوت به مولانا پیشنهاد کرد که خود اثری از نوع الهی نامه ی ثنایی پدید آورد و روایت شده که همان دم مولانا از گوشه ی دستارش کاغذی خارج کرد که 18 بیت آغازین مثنوی بود و بدین سان نوشتن مثنوی آغاز شد و از آن پس سال های سال حسام الدین شبها پای صحبت مولانا  می نشست و آنچه مولانا می سرود را ثبت می کرد و چه بسا این کار تا صبح به طول می انجامید .در نوشتن ابیات در این وبلاگ از کتاب دکتر استعلامی بهره برده ام و شاید در ابتدا دو بیت اول جلب توجه کند که با بسیاری از نسخ متفاوت است ..اما این کتاب بر اساس نسخه ای است که در زمان مولانا تصحیح شده و بر مزار مولانا قرار دارد . آغاز مثنوی1 بشنو ، این  نی  چون حکایت می کنداز جدائی ها شکایت می کندکز نیستان تا مرا ببریده انددر  نفیرم مرد و زن نالیده انداین نی که شکایت می کند و از جدایی ها با تو سخن می گوید جلال الدین محمد بلخی است ، به عنوان یک انسان آگاه ، و عارف به حقایق و معانی بلندی که هر ذهنی گنجایش آن را ندارد . این نی مولاناست که در مثنوی و دیوان شمس بارها  خود را به نی و چنگ تشبیه کرده است و عشق که در او آواز می آفریند ، نَفَس آن نوازنده ای است که همه ی نی ها را در هستی به صدا در آورده است .این نی از جدایی ها سخن می گوید : جدایی انسان از خدایی که مبدا و سرانجام اوست  ، جدایی جهان مادی از حقایق الهی ، جدایی آحاد این هستی مادی از یکدیگر و جدایی همه ی آنها که از ظن خود به دوستی و دشمنی بر می خیزند . این نی می گوید در نفیرم تو ناله ی همه را می شنوی و تا هنگامی که ما از نیستان حقیقت جدا هستیم این ناله ی مرد و زن را در نفیرم خواهی شنید .سینه خواهم شرحه شرحه از فراقتا بگویم شرح درد اشتیاقشرحه :  یک تکه باریک از گوشتشرحه شرحه : چاک چاکسینه ی شرحه شرحه : دلی پاره پاره از غم و گرفتار عشق و فراق .این نی اگر بخواهد درد اشتیاق خود را به پروردگارش به زبان آورد باید با کسی بگوید که دلی درد آشنا داشته باشد .هر کسی کو دور ماند از اصل ِ خویشباز جوید روزگار وصل ِ خویشدور ماندگان از اصل خویش در صورتی روزگار وصل خویش را باز می جویند که اصل خویش را شناخته باشند و به همین دلیل است که هر نیی نمی نالد و در هر آفریده ای درد اشتیاق نیست . من به هر جمعیتی نالان شدمجفت بَد حالان و خوش حالان شدمبد حال : کسی که احوالات قلبی او نازل است و به کمال نرسیده خوش حال : واردات قلبی عالی دارد .هر کسی از ظنّ خود، شد یار مناز درون من نَجُست اسرار منناله ی نی بدحالان را به گونه ای مشغول می کند و آنها را سرگرم و خشنود می کند و خوش حالان را در طریق معرفت پیش می برد و هر یک از این دو گروه بر پایه ی ظن خود نوای نی را دوست دارند .سِرّ من از نالۀ من دور نیستلیک چشم و گوش را آن نور نیستراز کلام مولانا به این ناله ی نی بسیار نزدیک است اما هر کسی آن راز را در نمیابد .تن ز جان و، جان ز تن مستور نیستلیک کس را دیدِ جان دستور نیستجان ، روح انسان است و کنترل بدن را در دست دارد و این جسم و تن است که دیده می شود . چشم و گوش هم نی را میبیند و صدای آن را می شنود اما از راز آن آگاه نمی شود ، زیرا تا اسیر این زندگی مادی است اجازه ی دیدن جان و ادراک آن سر را ندارد .آتش است این بانگِ نای و، نیست، بادهر که این آتش ندارد، نیست بادآنکه اسیر جهان مادی است فکر میکند که این باد و اصطکاک است که نوای نی را ایجاد می کند . اما این بانگ نی و یا سخن مولانا باد نیست بلکه آتش است و حیات مردان حق بسته به این آتش .آتش ِعشق است کاندر نی فتادجوشش عشق است کاندر می  فتادعشق این نی را می نوازد و آنچه مولانا می سراید در حقیقت عشق اوست به حقیقت .  به ظاهر الفاظ مثنوی نباید دل بست ، باید راز آن را یافت .نی ، حریف هر که از یاری بُریدپرده هایش پرده های ما دریددر کلام مولانا پرده ی نی به طور کلی به معنای ناله ها و آوازهایش است . برای عاشق حق ، پرده ای  وجود دارد که او را از دیدن حقیقت محروم می کند و در این مورد پرده دریدن برداشتن این حجاب از جلوی چشم عاشق است تا جمال معشوق حقیقی را ببیند . همچو نی زهری و تریاقی که دید ؟همچو نی ، دمساز و مشتاقی که دید ؟آواز نی برای آنها که درد اشتیاق ندارند تلخ است و برای عاشق ، پادزهر . نی ، حدیث راهِ پُر خون می کندقصه های عشق ِ مجنون می کندراه پر خون راهی است که عاشق خود را در آن فنا می کند .محرم این هوش، جز بی هوش نیستمر زبان را مشتری، جز گوش نیستهوش در اینجا ادراک و توانایی روحی است برای یافتن حقایق معرفت الهی . کسی که هوش مادی خود را از دست می دهد می تواند محرم اسرار الهی شود .در غم ما روزها بیگاه شدروزها ، با سوزها همراه شدروزها گر رفت، گو :  رو، باک نیستتو بمان، ای آنکه چون تو، پاک نیستبیگاه شدن روز : اتمام روزغم پیوستن به حق در عاشقان او پایان ندارد و روزها با سوز فراوان می گذرد و در پایان روز باز این غم به جاست تا لحظه ی فنا و پیوستن به حق .هر که جز ماهی، ز آبش سیر شدهر که بی روزیست، روزش دیر شدماهی کنایه از کسی است که به حیات مادی دل نمی سپارد و زندگی برای او سیر در این جذبه ی الهی باشد . هر که از این جذبه بی بهره باشد روز های  او بدون بهره به شام می رسد .درنیابد حال پخته، هیچ خامپس سخن کوتاه باید، والسلامپخته همان ماهی درد آشنا است و خام کسی جز ماهی که از آب دریای معرفت بهره ای نمی برد و نمی تواند در آن شنا کند .پیشنهاد می کنم این لینک را  ببینید : ریشه در خاک؛ شعر و صدای شادروان فریدون مشیری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۵۱
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیزم .. به خاطر مشغله ی زیاد و امتحانی که 2شنبه آینده دارم ، تا هفته ی دیگه نمی تونم وبلاگ رو به روز کنم ... هفته ی آینده با 18 بیت آغازین مثنوی در خدمتتون هستم ... شاد باشید .  این هم یک شعر از حسین پناهی که خیلی دوست دارم : غریب مادربزرگ  گم کرده ام در هیاهوی شهر آن نظر بند سبزی را که در کودکی بسته بودی به بازوی من در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق  خمره دلم  بر ایوان سنگ و سنگ شکست دستم به دست دوست ماند پایم به پای راه رفت من چشم خورده ام  من چشم خورده ام من تکه تکه از دست رفته ام در روز روز زندگانیم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۸۹ ، ۰۸:۰۷
نازنین جمشیدیان
همیشه افرادی که رفتند جنگ چه خواسته و چه نا خواسته ، برام ارزش زیادی داشته اند ... شهدا هم همینطور ... تا چندی پیش سعی می کردم مرتب به گلستان شهدا سر بزنم و ازشون تشکر کنم ... اکثر اونها جوان ها و نوجوان هایی هستند که واقعا من فکر می کنم جاشون الان در کشور بسیار خالیست ... یه بار که رفته بودم گلستان شهدا با خواهرم ، یه خانمی ما را صدا زد و گفت : شما کسی رو اینجا دارین ؟ من هم گفتم : اینها همه مثل برادرهای من هستند .. اون هم گفت : پس دیگه با تیپ پارک نیاین اینجا !!!!  همین شد که دیگه کمتر میرم سر بزنم ... واقعا از ماست که برماست ! اما از همین جا یه تشکر و یک سبد پر از گل سرخ تقدیم به تمامی کسانی که جنگیدن ... اسیر شدن ... جانباز شدن ... یا شهید شدن ... و برای تو دایی عزیزم ..... که می دونم این ترکش چقدر اذیتت کرده و ... بیشتر از اون ترکش .... بگذریم .. که از گفتن دردی دوا نمیشه ... به بهانه ی آزادی خرمشهر - دانلود کنید  : ممد نبودی ببینی - چنگ دل
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۸۹ ، ۰۴:۲۹
نازنین جمشیدیان
با سلام به یاران و همراهان همیشگیدر  قسمت پایانی این داستان ، پند خرگوش به نخجیران را می خوانیم که آنها را از شادی بیش از حد باز می دارد . این پند خرگوش در حقیقت سخن مولاناست . ممکن است عنوان این قسمت را کاتبان نسخه های مثنوی بدون توجه به مفاد ابیات افزوده باشند . در این بخش مولانا سرور و شادمانی دایم را متعلق به کسانی می داند که به حق پیوسته اند و از جهان مادی رسته اند و لب به شراب جاودانگی زده اند . فقط در این بخش به چند نکته ی کوچک و البته تکراری اشاره می کنم : مولانا موافق پشت پا زدن به مادیات و رها کردن دنیا نیست بلکه رها زندگی کردن هدف اوست . و نکته ی دیگر اینکه مولانا، انبیاء و اولیای حق را فقط  پیامبران نمی داند.  پند دادن خرگوش نخجیران را که : بدین شاد مشوید1378 : هین! به مُلکِ نوبتی شادی مکنای تو بستۀ نوبت ، آزادی مکن آن که ملکش برتر از نوبت تنندبرتر از هفت انجُمش نوبت زنندبرتر  از نوبت ، ملوک باقی انددور دایم ، روح ها را ساقی اندترک این شُرب ار بگوئی یک دو روزدَر کُنی اندر شرابِ خُلد پوز ملک نوبتی ، سلطنت موقت و ناپایدار ، و به کنایه هرگونه موفقیت در زندگی ناپایدار این جهان است . نوبت زنند ، اشاره به رسمی است در  ایران قدیم که هر روز سه بار یا پنج بار بر فراز قصر حاکم شهر ناقاره و دهل می زدند و این نشانه ی تسلط حکومت بود . دور دایم ، گرداندن جام های  شراب بدون وقفه ، تعبیری است برای موفقیت های پایدار و پیوسته .  در این ابیات مولانا می گوید که به موفقیت های ناپایدار این جهان شادی مکن . تو آزاد نیستی زیرا باید همواره در انتظار باشی تا چه وقت مشیت پروردگار توفیق را نصیب تو گرداند . سلطنت واقعی را انبیاء و اولیای حق دارند که پادشاهیِ آنها را در مرتبه ای بر فراز این جهان مادی تنیده و ساخته اند و طبل و نقاره آن را بر عرش می نوازند . این ملوکِ باقی از دور و نوبت گذشته اند ، و همیشه سلطنت روحانی خود را دارند و دورِ جامِ موفقیت آنها دایم است و روحشان ، به پروردگار پیوسته که ساقی جام های این "دور دایم" است . اگر نوشیدن و بهره مندشدن از این جهان مادی را رها کنی لب به شراب جاودانگی خواهی زد و از آن خواهی نوشید .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۹:۰۸
نازنین جمشیدیان