18 بیت آغاز مثنوی
پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۸۹، ۰۲:۵۱ ب.ظ
با سلام به دوستان و یاران همیشگی ... و یک عذر خواهی به خاطر غیبت طولانی من .... دوستانی که از ابتدا با من همراه بودند در جریان هستند که من از دفتر اول : داستان پادشاه جهود ، وبلاگ خود را آغاز کردم و حال که چند داستان را با هم مرور کردیم به این نتیجه رسیدم که شاید بهتر باشد از آغاز مثنوی آغاز کنیم و سپس کار را دنبال کنیم .در مورد شروع مثنوی در بخش "مولانا که بود " صحبت شد که دوستان می توانند از فهرست بالای صفحه آن را پیدا و مطالعه کنند اما به خلاصه ای از آن اشاره می کنم :یاران مولانا برای ادراک معانی بلند عارفانه آثار ثنایی و عطار را می خواندند و شبی حسام الدین چلبی در خلوت به مولانا پیشنهاد کرد که خود اثری از نوع الهی نامه ی ثنایی پدید آورد و روایت شده که همان دم مولانا از گوشه ی دستارش کاغذی خارج کرد که 18 بیت آغازین مثنوی بود و بدین سان نوشتن مثنوی آغاز شد و از آن پس سال های سال حسام الدین شبها پای صحبت مولانا می نشست و آنچه مولانا می سرود را ثبت می کرد و چه بسا این کار تا صبح به طول می انجامید .در نوشتن ابیات در این وبلاگ از کتاب دکتر استعلامی بهره برده ام و شاید در ابتدا دو بیت اول جلب توجه کند که با بسیاری از نسخ متفاوت است ..اما این کتاب بر اساس نسخه ای است که در زمان مولانا تصحیح شده و بر مزار مولانا قرار دارد . آغاز مثنوی1 بشنو ، این نی چون حکایت می کنداز جدائی ها شکایت می کندکز نیستان تا مرا ببریده انددر نفیرم مرد و زن نالیده انداین نی که شکایت می کند و از جدایی ها با تو سخن می گوید جلال الدین محمد بلخی است ، به عنوان یک انسان آگاه ، و عارف به حقایق و معانی بلندی که هر ذهنی گنجایش آن را ندارد . این نی مولاناست که در مثنوی و دیوان شمس بارها خود را به نی و چنگ تشبیه کرده است و عشق که در او آواز می آفریند ، نَفَس آن نوازنده ای است که همه ی نی ها را در هستی به صدا در آورده است .این نی از جدایی ها سخن می گوید : جدایی انسان از خدایی که مبدا و سرانجام اوست ، جدایی جهان مادی از حقایق الهی ، جدایی آحاد این هستی مادی از یکدیگر و جدایی همه ی آنها که از ظن خود به دوستی و دشمنی بر می خیزند . این نی می گوید در نفیرم تو ناله ی همه را می شنوی و تا هنگامی که ما از نیستان حقیقت جدا هستیم این ناله ی مرد و زن را در نفیرم خواهی شنید .سینه خواهم شرحه شرحه از فراقتا بگویم شرح درد اشتیاقشرحه : یک تکه باریک از گوشتشرحه شرحه : چاک چاکسینه ی شرحه شرحه : دلی پاره پاره از غم و گرفتار عشق و فراق .این نی اگر بخواهد درد اشتیاق خود را به پروردگارش به زبان آورد باید با کسی بگوید که دلی درد آشنا داشته باشد .هر کسی کو دور ماند از اصل ِ خویشباز جوید روزگار وصل ِ خویشدور ماندگان از اصل خویش در صورتی روزگار وصل خویش را باز می جویند که اصل خویش را شناخته باشند و به همین دلیل است که هر نیی نمی نالد و در هر آفریده ای درد اشتیاق نیست . من به هر جمعیتی نالان شدمجفت بَد حالان و خوش حالان شدمبد حال : کسی که احوالات قلبی او نازل است و به کمال نرسیده خوش حال : واردات قلبی عالی دارد .هر کسی از ظنّ خود، شد یار مناز درون من نَجُست اسرار منناله ی نی بدحالان را به گونه ای مشغول می کند و آنها را سرگرم و خشنود می کند و خوش حالان را در طریق معرفت پیش می برد و هر یک از این دو گروه بر پایه ی ظن خود نوای نی را دوست دارند .سِرّ من از نالۀ من دور نیستلیک چشم و گوش را آن نور نیستراز کلام مولانا به این ناله ی نی بسیار نزدیک است اما هر کسی آن راز را در نمیابد .تن ز جان و، جان ز تن مستور نیستلیک کس را دیدِ جان دستور نیستجان ، روح انسان است و کنترل بدن را در دست دارد و این جسم و تن است که دیده می شود . چشم و گوش هم نی را میبیند و صدای آن را می شنود اما از راز آن آگاه نمی شود ، زیرا تا اسیر این زندگی مادی است اجازه ی دیدن جان و ادراک آن سر را ندارد .آتش است این بانگِ نای و، نیست، بادهر که این آتش ندارد، نیست بادآنکه اسیر جهان مادی است فکر میکند که این باد و اصطکاک است که نوای نی را ایجاد می کند . اما این بانگ نی و یا سخن مولانا باد نیست بلکه آتش است و حیات مردان حق بسته به این آتش .آتش ِعشق است کاندر نی فتادجوشش عشق است کاندر می فتادعشق این نی را می نوازد و آنچه مولانا می سراید در حقیقت عشق اوست به حقیقت . به ظاهر الفاظ مثنوی نباید دل بست ، باید راز آن را یافت .نی ، حریف هر که از یاری بُریدپرده هایش پرده های ما دریددر کلام مولانا پرده ی نی به طور کلی به معنای ناله ها و آوازهایش است . برای عاشق حق ، پرده ای وجود دارد که او را از دیدن حقیقت محروم می کند و در این مورد پرده دریدن برداشتن این حجاب از جلوی چشم عاشق است تا جمال معشوق حقیقی را ببیند . همچو نی زهری و تریاقی که دید ؟همچو نی ، دمساز و مشتاقی که دید ؟آواز نی برای آنها که درد اشتیاق ندارند تلخ است و برای عاشق ، پادزهر . نی ، حدیث راهِ پُر خون می کندقصه های عشق ِ مجنون می کندراه پر خون راهی است که عاشق خود را در آن فنا می کند .محرم این هوش، جز بی هوش نیستمر زبان را مشتری، جز گوش نیستهوش در اینجا ادراک و توانایی روحی است برای یافتن حقایق معرفت الهی . کسی که هوش مادی خود را از دست می دهد می تواند محرم اسرار الهی شود .در غم ما روزها بیگاه شدروزها ، با سوزها همراه شدروزها گر رفت، گو : رو، باک نیستتو بمان، ای آنکه چون تو، پاک نیستبیگاه شدن روز : اتمام روزغم پیوستن به حق در عاشقان او پایان ندارد و روزها با سوز فراوان می گذرد و در پایان روز باز این غم به جاست تا لحظه ی فنا و پیوستن به حق .هر که جز ماهی، ز آبش سیر شدهر که بی روزیست، روزش دیر شدماهی کنایه از کسی است که به حیات مادی دل نمی سپارد و زندگی برای او سیر در این جذبه ی الهی باشد . هر که از این جذبه بی بهره باشد روز های او بدون بهره به شام می رسد .درنیابد حال پخته، هیچ خامپس سخن کوتاه باید، والسلامپخته همان ماهی درد آشنا است و خام کسی جز ماهی که از آب دریای معرفت بهره ای نمی برد و نمی تواند در آن شنا کند .پیشنهاد می کنم این لینک را ببینید :
ریشه در خاک؛ شعر و
صدای شادروان فریدون مشیری
۸۹/۰۳/۲۰