برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی
سلام به دوستان و همراهان عزیز اول : عذر خواهی می کنم از دوستان عزیزم که به دلیل مشغله ی زیاد و درگیری های پایان سال تحصیلی که دوستان همکارم در جریان هستند حسابی درگیر طرح سوال و نمونه سوال و تصحیح و ... هستم . به وبلاگ دوستان سر میزنم اما کمتر می تونم نظر بگذارم و ... خلاصه ببخشید ! در ضمن در پست های قبل یکی از غزلیات دیوان شمس را برای شما گذاشته بودم که لینک غزل با صدای دکتر سروش هم به آن اضافه شد می توانید دانلود کنید : مرده بدم ، زنده شدم ... در بخش های قبلی داستان شیر  نخجیران و در انتها نابود شدن شیر با افتادن او در چاه را خواندیم ... خرگوش به جمع نخجیران بر می گردد و ...  جمع شدن نخجیران گرد خرگوش و ثنا گفتن او را 1366 : جمع گشتند آن زمان جمله وحوششاد و خندان ، از طرب در ذوق و جوش حلقه کردند ، او چو شمعی در میانسجده آوردند و گفتندش که : هان !تو فرشتۀ آسمانی ، یا پری؟نی. تو عزراییل شیران نری هر چه هستی ، جان ما قربان توستدست بردی دست و بازویت درست راند حق این آب را در جوی توآفرین بر دست و بر بازوی توباز گو تا چون سگالیدی به مکر؟آن عوان را چون بمالیدی به مکرباز گو ، تا قصه درمان ها شود بازگو ، تا مرهم جان ها شود بازگو ، کز ظلم آن استم نما صد هزاران زخم دارد جان ما بعد از اینکه خرگوش بازگشت و مژده داد به نخجیران که شیر از بین رفت ، شادی و نشاط بین نخجیران به وجود آمد و شروع به ستایش خرگوش کردند و به او گفتند که این مشیت پروردگار بود که توفیق نصیب تو شود . سگالیدن : اندیشیدن هان : آگاه کردن – بر حذر داشتن – تاکید – تشویق دست بردی : پیشرفت مکر : چاره ( در گذشته معنای منفی نداشته ) در قدیم هر مفهومی ، دو کلمه اهورایی و اهریمنی  داشته مثلا اهورایی : آفرین – اهریمنی : نفرین عوان : یاران یک حاکم یا نگهبانان و ماموران او ، در اینجا به طور خاص "آن عوان" یعنی آن موجود مسلط ، و مزاحم یعنی شیر . شنیدن جزئیات قصه ی در چاه افتادن شیر ، درد و رنج نخجیران را درمان می کرد .استم نما : ستمگر   گفت : تائید خدا بُد ای مهان!ور نه خرگوشی که باشد در جهان؟ قوتم بخشید و دل را نور دادنور دل مَر دست و پا را زور داداز بر حق می رسد تفضیل هاباز هم از حق رسد تبدیل هاحق به دور و نوبت ، این تایید رامی نماید اهل ظن و دید راتفضیل ها : کسی یا چیزی را بر کسی یا چیز دیگر ترجیح دادن . تبدیل : تغییر دادن وضع نخجیران در مقابل شیر و غلبه بر آن . اهل ظن یعنی اهل ظاهر که مشتی از معلومات منقول دارند و بر اساس آن مسائل بسیاری را با ظن و گمان جواب می گویند . اهل دید ، اصحاب باطن و  مردان پیوسته به حق و دارای معرفت الهی اند . در اینجا اهل دید کسی است که هشیاری دارد و بر زور غلبه می کند . پروردگار تایید  خود را به تناوب نصیب این دو گروه می  کند . گاه شیران زورگو را می بخشد و گاه درایت و آگاهی خرگوش ضعفی را وسیله شکست شیران  می کند . "دور" گرداندن جام های شراب در مجلس است و غالبا در ادبیات فارسی تعبیری است برای روزها یا لحظه های مراد و توفیق .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۹:۳۵
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیز امروز غزلی از دیوان شمس برای شما انتخاب کردم و همچنین می تونید همین غزل را با صدای دکتر سروش دانلود کنید و بشنوید ... امیدوارم لذت ببرید ... از اینجا دانلود کنید  ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شماافتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشناگر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شودمرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هواما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموختهزان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزاای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه دهای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصااین باد اندر هر سری سودای دیگر می‌پزدسودای آن ساقی مرا باقی همه آن شمادیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کلهامروز می در می‌دهد تا برکند از ما قباای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پریخوش خوش کشانم می‌بری آخر نگویی تا کجاهر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنیخواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فناعالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبانهر دم تجلی می‌رسد برمی‌شکافد کوه رایک پاره اخضر می‌شود یک پاره عبهر می‌شودیک پاره گوهر می‌شود یک پاره لعل و کهرباای طالب دیدار او بنگر در این کهسار اوای که چه باد خورده‌ای ما مست گشتیم از صداای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده‌ایگر برده‌ایم انگور تو تو برده‌ای انبان ما آشنا : شنا ، شناوری اخضر : سبز عبهر : نرگس
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۸۹ ، ۰۴:۴۷
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیزبعد از اینکه شیر به درون چاه افتاد ، خرگوش به پیش نخجیران رفت و .... در این بخش مولانا به نتیجه گیری داستان می پردازد . از رهایی انسان سخن می گوید و از مبارزه با نفس ... مولانا هیچ گاه هدفش داستان گویی نیست بلکه بیان پیام و نتیجه ی آن داستان است ... واقعا به نظر من جای فکر داره .... این که ما در بند چون و چراهایی هستیم که واقعا با این فکر محدود مادی نمی تونیم جوابش را پیدا کنیم و خیلی از این چرا ها ما را از راه اصلی منحرف میکنه ... من که خیلی وقت ها در حلقه ی بی پایان استدلال می افتم و امیدوارم بتونیم از این افکار رها بشیم .. مژده بردن خرگوش سوی نخجیران که : شیر  در چاه فتاد1348 چون که خرگوش از رهایی شاد گشتسوی نخجیران دوان شد تا به دشت شیر را چون دید در چَه ، کُشته ، زار چرخ می زد شادمان تا مرغزاردست می زد چون رهید از دست مرگسبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ در اینجا مولانا به ذکر حالات خرگوش بعد از شکست شیر پرداخته است . شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شدسر بر آورد و حریف باد شدبرگها چون شاخ را بشکافتندتا به بالای درخت اِشتافتندبا زبان شطأ َهُ ،  شکر خدامی سراید هر بر و برگی جداکه بپرورد اصلِ ما را ذو العطاتا درخت استغلظ آمد و استوی      مولانا بعد از بیان ماجرای رهایی خرگوش به یاد رهایی گیاهان از درون خاک می افتد و چنین می اندیشد که شاخ و برگ وقتی از خاک بیرون می آید گویی دیگر خاک نیست و عنصر آن عوض می شود و حریف باد می گردد . ( اشاره به عناصر چهارگانه : آب – باد – خاک – آتش )  هر شاخه زبانی است که خدا را به خاطر رهایی خود شکر میکند و این شکر گزاری از زبان هر میوه و برگ است که می گوید : خدا ما را پرورش داد تا به سختی و استواری یک درخت تنومند رسیدیم . باز از این مضمون به عنوان مقدمه ای برای بحث رهایی جان آدمی از حبس آب و گل استفاده می کند  . جان های بسته اندر آب و گل، چون رهند از آب و گل ها شاد دل،  در هوای عشق حق رقصان شوندهمچو قرص بدر بی نقصان شوندجسمشان در رقص ، و  جان ها خود مپرسو آن که گرد جان ، از آنها خود مپرس رها شدن جان از آب و گل تعبیری است از ترک علایق مادی و این جهانی و پیوستن به حق ، که اگر انسان به این مرتبه  برسد ، مانند قرص ماه بی نقصان است . رهایی جان ها از آب و گل تن ، بدین گونه تجلی می کند که تن در رقص می آید و اما جان ، حالتی دارد که قابل توصیف نیست . "آن که گرد جان " اشاره به سالکی است که از این مرحله ی " آزادی جان از تن " هم گذشته  و در گرد "جان ِ جان " گِرد هستی مطلق یا ولی ، چرخ می زند . حالت او به هیچ وجه دیگر توصیف نمی پذیرد "از آنها مپرس" . مولانا ضمن گفتگو از آزادی جان به آیین سماع صوفیان اشاره میکند . تابش انوار معرفت ، آنها را به هیجان می آورد ، بی اختیار می شوند ، می گریند ، می خندند ، کف می زنند ، پای می کوبند ، خرقه و دستار خود را پاره می کنند و یا در آتش می اندازند ، چرخ می زنند ، به خاک می افتند ... شیر را خرگوش در زندان نشاندننگِ شیری، کو ز خرگوشی بمانددر چنان ننگی و آن گه این عجب"فخر دین" خواهد که گویندش لقب ای تو شیری در تگ این چاه فردنفس ، چون خرگوش خونت ریخت و خورد ( در خواندن : خَرد ) نفس خرگوشت به صحرا در چَراتو به قعر این چَهِ چون و چرادر این ابیات با استفاده از حیله ی   خرگوش و در چاه افتادن شیر ، مولانا یک سخن  کلی را بیان می کند و روی سخن با کسانی است که به ظواهر فریبنده ی زندگی مادی دل بسته اند . شیر زور دارد اما خرگوش با تدبیر خود ، زور و درندگی شیر را بی اثر می کند و شکست از خرگوش "ننگ شیر" است و تعجب آور است که چنین موجود ننگین و شکست خورده یی انتظار داشته باشد که لقب های پر طمطراق و پر معنی مثل "فخر الدین" بر او بگذارند . آن شیر شکست خورده از خرگوش ، تویی ای انسان ! که از نفس خود شکست خورده ای . نفس تو از فریب دادن تو خشنود است و در بیایان به خوشی می چرخد ، اما تو به جای اینکه بیدار شوی و به معرفت حق دست یابی ، با چون و چرا و از طریق استدلال و میزان و معیار این جهان مادی ، حق را جستجو می کنی و در ته چاه می مانی . سوی نخجیران دوید آن شیرگیرکابشروا یا قوم إذ جاء البشیرمژده مژده ای گروه عیش سازکان سگ دوزخ به دوزخ رفت بازمژده مژده کان عدوِّ جان هاکَند قهر خالقش دندان هاآن که از پنجه بسی سرها بکوفتهمچو خس ، جاروب مرگش هم بروفتخرگوش به پیش نخجیران رفت و گفت : شادی کنید ای قوم هنگامی که پیام آور شادی آمد ... دوستانی که تمایل دارند از به روز شدن وبلاگ با داستان های مثنوی مطلع شوند در خبرنامه که در ستون سمت چپ قرار دارد عضو شوند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۸۹ ، ۰۴:۵۳
نازنین جمشیدیان
سعدی همیشه یکی از شاعران مورد علاقه ام بوده ... شاید این علاقه رو از پدر بزرگم به ارث بردم ... امروز روز بزرگداشت سعدی هست و یکی از غزل های زیبای سعدی رو به شما تقدیم می کنم :  بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران با ساربان بگویید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران چندین که برشمردم از ماجرای عشقت اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران فرقت : جدایی قطع امیدواران : گسستن رشته ی امید عاشقان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۳:۱۳
نازنین جمشیدیان
بی هیچ بهانه ای ... شعر : کوچه شاعر : فریدون مشیری موسیقی زمینه : سه تار - اثر اجرا شده استاد شهناز در 7 تیر 1340 ( ضبط خانگی ) دانلود با حجم : حدود 4 مگابایت دانلود با حجم : حدود 750 کیلوبایت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۸۹ ، ۱۱:۲۸
نازنین جمشیدیان
اگر به یاد داشته باشید داستان از آنجا آغاز شد که نخجیران ( شکارها ) برای رها شدن از استرس شکار شدن توسط شیر ، تدبیری اندیشیدند که هر روز قرعه کشی انجام دهند و هر که قرعه به نامش افتاد به پیش شیر رود و ... این فکر را با شیر در میان گذاشتند و شیر هم به زحمت قبول کرد .بعد از مدتی قرعه به خرگوش افتاد و خرگوش به فکر چاره تا از این مرگ نجات پیدا کند .... برای همین در رفتن به پیش شیر تعلل کرد تا نقشه ی خود را عملی کند ،او دیرتر به پیش شیر رفت و به شیر گفت که : من و یک خرگوش دیگر به پیش تو می آمدیم که شیر دیگری سر راه ما  را گرفت  و آن  خرگوش را گروگان نگه داشت  و تو   را به مبارزه طلبید و اگر آن شیر دوم را از سر راه بر نداری دیگر غذایی به تو  نخواهد رسید . پس شیر و خرگوش راه افتادند تا به نزدیک چاهی رسیدند ... خرگوش تا نزدیک چاه رسید پا وا پس کشید و گفت که من از اینکه بیشتر با تو بیایم می ترسم ، پس شیر او را در کنار خود کشید و با هم سر چاه رفتند . و حالا ادامه ی ماجرا : نظر کردن شیر در چاه ، و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را  1313چون که شیر اندر بر خویشش کشیددر پناه شیر تا چَه می دویدچون که در چَه بنگریدند اندر آباندر آب از شیر و او ، در تافت تاب شیر عکس خویش دید،  از آب تفتشکل شیری در برش خرگوش زفت چون که خصم خویش را در آب دیدمر ورا بگذاشت واندر چه جهیددر فتاد اندر چهی کاو کنده بودز آن که ظلمش در سرش آینده بودشیر و خرگوش با هم کنار چاه رفتند و چون شیر در چاه نگاه کرد عکس خود و خرگوش را در چاه دید و به خیال اینکه این همان شیر دشمن است و خرگوش هم همان خرگوش گروگان ، خرگوش را کنار چاه گذاشت و به درون آن پرید . پس در چاهی افتاد که خود برای خود کنده بود و ظلم ، به او بازگشت . تفت : تابیده زفت : چاق ، درشت چاه مظلم گشت ظلم ظالماناین چنین گفتند جمله عالمان: هر که ظالم تر ، چهش با هول ترعدل فرموده ست بدتر را بترای که تو از جاه ، ظلمی می کنیدان که بهر خویش چاهی می کنی گرد خود چون کرم، پیله بر متنبهر خود چَه می کنی، اندازه کن ظلم ظالمان برای خودشان چاه تاریکی می شود . هر که بیشتر ظلم کند چاه هول انگیزتری برای خود میسازد . عدل حکم می کند که هر کار بدی ، جزای بدتری داشته باشد . تو وقتی به جاه و مقامی می رسی ستمگر می شوی . آن قدر ستم کن که از پس جواب آن هم بر بیایی ! مر ضعیفان را تو بی خصمی مداناز نُبی "ذاجاءَ نصرُ الله" خوان گر تو پیلی ، خصم تو از تو رمیدنک جزا ، طیراً ابابیلت رسیدگر ضعیفی در زمین ، خواهد امانغلغل افتد در سپاه آسمان گر به دندانش گزی ، پر خون کنیدرد دندانت بگیرد ، چون کنی  ؟تصور نکن که آنها همیشه ظلم و زور را تحمل می کنند و به انتقام بر نمی خیزند و ضعیفان اگر خدا آنها را یاری کند می توانند بر تو پیروز شوند . مانند جنگ اَبرهه که می خواست با پیلان خود کعبه را نابود کند و پروردگار ، پرندگانی فرستاد تا بر سپاه او سنگ ببارند و هلاکشان کند . ضعیف تا هنگامی از زور تو می رمد که حمایت پروردگار ( طیرا ابابیل = دسته های مرغان )  به داد او نرسد . تو اگر با دندان با دیگران حمله می کنی اگر درد دندان بگیری چه می کنی ؟ : درد دندان کنایه از موانعی است که خداوند سر راه ستمگر قرار می دهد . شیر خود را دید در چه وز غلوّخویش را نشناخت آن دم از عدوّعکس خود را ، او عدو خویش دیدلا جرم بر خویش شمشیری کشیداز بس که کینه ی آن شیر دیگر را در دل خود پرورده بود ، نفهمید که دشمنی در کار نیست و در چاه عکس خود را دیده است . ای بسا ظلمی که بینی در کسانخوی تو باشد در ایشان ای فلان اندر ایشان تافته هستی تواز نفاق و ظلم و بد مستی توآن توی ، و آن زخم بر خود می زنیبر خود آن دم ، تار لعنت می تنی در خود آن بد را نمی بینی عیانور نه دشمن بودیی خود را به جان حمله بر خود می کنی ای ساده مرد!همچو آن شیری که بر خود حمله کردچون به قعر خوی خود اندر رسیپس بدانی کز تو بود آن ناکسی شیر را ، در قعر پیدا شد که بودنقش او ، آن کش دگر کس می نمودگاه بازتاب اخلاق بد خود را در دیگران میبینیم اما اگر آن را ریشه یابی کنیم در درون خود به آن می رسیم . هر که دندان ضعیفی می کندکار آن شیر غلط بین می کندهر کس به  ضعیفان و زیر دستان  ظلم کند مانند آن شیر عمل کرده است . ای بدیده عکس بد بر روی عمبد نه عم است ، آن توی ، از خود مرم ای که بازتاب بدی در چهره ی عموی خود میبینی شاید آن بدی در تو باشد ، از خود فرار نکن . مومنان آیینۀ همدیگرنداین خبر می از پیمبر آورند( حدیث نبوی ) پیش چشمت داشتی شیشۀ کبودز آن سبب عالم کبودت می نمودگر نه کوری ، این کبودی دان ز خویشخویش را بد گو، مگو کس را تو بیشجلوی چشم خود شیشه ای تار و کبود گذاشته ای و دنیا را بدین شکل تیره و تار میبینی . بهتر است این شیشه را از جلوی چشمان خود برداری تا دنیا برایت تغییر کند . مومن ار ینظر بنور الله نبودعیب، مومن را برهنه چون نمود؟چون که تو ینظر بنار الله بدیدر بدی از نیکویی غافل شدی اندک اندک ، آب بر آتش بزنتا شود نار تو نور ، ای بو الحزن مومن که به نور خدا می نگرد حقایق عالم بر او آشکار می شود اما تو که با نارالله می نگریستی و کارهای تو آتش خشم و غضب خداوند را شعله ور می کرد چنان در بدی فرو رفتی که دیگر نیکی را نمیبینی .کم کم بر این آتش آب نیکی بزن تا نار تو به نور تبدیل شود .  بوالحزن : آنچه باعث غم و اندوه می شود . تو بزن یا ربنا ! آب طَهورتا شود این نار عالم ، جمله نورآب دریا جمله در فرمان توستآب و آتش ، ای خداوند! آن ِ توست گر تو خواهی ، آتش آب خوش شودور نخواهی،  آب هم آتش شوداین طلب ، در ما ، هم از ایجاد توست رستن از بیداد ، یارب ! داد توست بی طلب ، تو این طلب مان داده ایگنج احسان بر همه بگشاده ای  ای پروردگار تو باید بر این آتش نفس ما آب زنی تا به نور مبدل شود . تمامی آب دریا در فرمان توست و هم آب و هم آتش متعلق به توست . حتی این طلب که در وجود ما ایجاد می شود هم به خواست توست ... مولانا برای طلب ارزش زیادی قایل است زیرا طلب را اولین گام می داند ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۸۹ ، ۱۱:۲۲
نازنین جمشیدیان
چند سال پیش بود که یکی از اقوام یک سی دی به من داد و من بعد از گوش کردنش احساس کردم که چقدر صدای این  خواننده  به دلم میشینه ... بعد از مدتی یک سی دی دیگر از او شنیدم که بیشتر بازخوانی تصنیف های قدیمی بود به سبکی نو ... معمولا وقتی یک خواننده دست به چنین کاری میزنه باید خیلی جرات  داشته باشه و معمولا حرف و حدیث های مختلفی هم درباره ی اون به وجود میاد ... معمولا اهالی موسیقی دید خوبی نسبت به این افراد ندارند ... اما من هنوز بر سر نظرم مونده بودم ... و رسید تا آلبوم "لحظه های عاشقی" ... فکر کنم خیلی مهمه که با شنیدن یک صدا و آهنگ ، لحظات خوبی برای آدم رقم بخوره ، حتی اگه این لحظات کوتاه باشه و برای من صدای " جهان " همیشه همینطور بوده .. دیشب توی فیس بوک متاسفانه با خبر فوت او روبه رو شدم و بسیار برام ناراحت کننده بود .. جهان در سن 55 سالگی بر اثر سکته ی قلبی از بین ما رفت ... مطمئنم اگر میموند آثار زیباتری از خودش به جا میذاشت ... خدا رحمتش کنه .. به یادش 3 آهنگ براتون میزارم ،با 2 کیفیت برای دوستانی که از اینترنت با سرعت های مختلف استفاده میکنند ... 128k مهتاب انتظار عشقم و پس میگیرم 24k مهتاب انتظار عشقم و پس میگیرم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۸۹ ، ۰۵:۴۸
نازنین جمشیدیان
در بخش قبل دیدیم که خرگوش برای اجرا کردن نقشه اش برای رهایی از دست شیر ، شیر را به کنار چاهی برد و خود پا پس کشید . شیر از خرگوش می پرسد که چرا پا پس کشیدی و ... ادامه ی ماجرا : پرسیدن شیر از سبب پای واپس کشیدن خرگوش را  1306 شیر گفتش : تو ز اسباب مرضاین سبب گو خاص ، که این استم غرضشیر به خرگوش می گوید : سبب اصلی و خاص نگرانی خود را بیان کن .  گفت : آن شیر، اندر این چَه ساکن استاندر این قلعه ز آفات ایمن است خرگوش گفت : آن شیر دیگر در دل این چاه سکنی گزیده و ایمن است . قعر چَه بگزید هر کو عاقل استز آن که در خلوت صفاهای دل است ظلمت چَه ، به که ظلمتهای خلقسر نبرد آن کس که گیرد پای خلق در اینجا مولانا از داستان جدا می شود و سخن دل خود را می گوید : خلوت ، تنها نشستن و دوری از خلق است ، به طوری که مرد راه خدا از این تنهایی و گوشه گیری و ذکر و فکر ، راهی به خدا بیابد و در طی خلوت ، نفس سرکش را مهار کند . ظلمت های خلق تاثیری است که معاشران نا مناسب در سالک راه خدا می گذارند و او را از مقصود دور میکنند . کسی که بخواهد پا به پای این معاشران برود ، نجات نمی یابد و به مقصود نمی رسد . البته باید این توضیح را هم اضافه کنم که مولانا در جایی که اختلاط با یاران سازنده باشد خلوت را توصیه نمی کند .   گفت : پیش آ ، زخمم او را قاهر استتو ببین کان شیر در چَه حاضر است ؟شیر گفت : قدرت من بر آن شیر چیره است . بیا ببین آیا او در چاه است ؟گفت : من سوزیده ام ز آن آتشیتو مگر اندر بر خویشم کشی تا بپشت تو ، من ای کان کرمچشم بگشایم به چَه در بنگرمخرگوش گفت : من از آن شیر زخم خورده ام و می ترسم . مگر آنکه تو مرا در پناه خود بگیری تا به سر چاه بیایم .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۸۹ ، ۲۰:۰۱
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان و همراهان همیشگی سال نو داره از را میرسه و بوی بهار از همه جا احساس میشه ...  امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید و پیشاپیش عید همگی مبارک .غزلی از مولانا در مورد بهار براتون انتخاب کردم که امیدوارم در این حال و هوا ، از خوندنش لذت ببرید ...چند روزی در سفر هستم ... تعطیلات به همه خوش بگذره ... آمد بهار خرم و آمد رسولِ یار                          مستیم و عاشقیم و خماریم و بی‌قرارای چشم و ای چراغ ، روان شو به سوی باغ         مگذار شاهدان چمن را در انتظاراندر چمن ، ز غیب ، غریبان رسیده‌اند                 رو ، رو ، که قاعدست که "القادم یزار"گل از پی قدوم تو در گلشن آمدست                    خار از پی لقای تو گشتست خوش عذارای سرو ، گوش دار که سوسن به شرح تو           سر تا به سر زبان شد بر طرف جویبارغنچه گره گره شد و لطفت گره گشاست              از تو شکفته گردد و بر تو کند نثارگویی قیامتست که برکرد سر ز خاک                 پوسیدگان بهمن و دی ، مردگان پارتخمی که مرده بود ، کنون یافت زندگی               رازی که خاک داشت ، کنون گشت آشکارشاخی که میوه داشت ، همی‌نازد از نشاط            بیخی که آن نداشت ، خجل گشت و شرمسارآخر چنین شوند درختان روح نیز                      پیدا شود درخت نکوشاخ بختیارلشکر کشیده شاهِ بهار و بساخت برگ                 اسپر گرفته یاسمن و سبزه ذوالفقارگویند سر بریم فلان را چو گندنا                       آن را ببین معاینه در صنع کردگارآری چو دررسد مدد نصرت خدا                      نمرود را برآید از پشّه‌ای دمار شاهد : زیبا و دیدنی القادم یزار : آن که به شهری می رود باید به دیدارش رفت از پی : به خاطر بساخت برگ : برگ و ساز و بار و بنه آماده کرد . گندنا : تره ، "سر بریم فلان را چو گندنا" به صورت مثلی قدیمی در ادبیات کهن استفاده میشده .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۸۸ ، ۰۵:۵۷
نازنین جمشیدیان
به زندگی چطور نگاه می کنید ؟ نگاه شما کل نگر هست یا جزء نگر ؟من فکر میکنم هر چی نگاه ما از بالاتر باشه و زاویه ی دید بازتری به زندگی باشه ، زندگی راحت تر میشه ... فکر کنم بهترین راه باز کردن حرفم روش مولانا و زدن مثال باشه : از مثال ساده ای شروع میکنم .... یاد گرفتن بخشی از یک کتاب درسی : اگر شما به تک تک کلمات با دقت نگاه کنید و همه ی آنها را از نظر خود حفظ کنید اما تصویر درستی از کل متن نداشته باشید شما یک سری کلمات در ذهن خود دارید که به هیچ گونه نمی توانید آنهارا به هم متصل کنید و مفهوم درست آن را بفهمید .  در آواز خوندن هم همینطوره ، اگر فقط به کلمات و تحریرها به صورت ریز نگاه کنید هیچ وقت نمی تونی آواز بخونی . اول باید کل آواز را با دقت گوش بدی بعد بفهمی که اصلا فرم کلی این گوشه چیه ، شروع و فرودش چیه و چه حس و حالی داره بعد می تونی درست بخونیش ... در مورد این دنیا هم فکر کنم همینطور باشه ، با پیدا کردن یک دید کلی ، کم کم جزئیات پیدا میشن ... البته کار آسونی نیست !   شما چی فکر میکنی ؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۸۸ ، ۰۷:۲۰
نازنین جمشیدیان