با سلام به دوستان عزیز
حکایت عاشق شدن پادشاه بر کنیزک و ... به پایان رسید و در این بخش مولانا به طرح این موضوع می پردازد که دلیل کشتن زرگر هوا و هوس نبود .. البته دقت داشته باشید که هدف مولانا طرح داستان نیست بلکه پرداختن به موضوعاتی خاص در خلال داستان است .
قست های قبل داستان
بیان آن که کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تامل فاسد
223 کشتن آن مرد بر دست حکیمنه پی اومید بود و نه ز بیم او نکشتش از برای طبع شاهتا نیامد امر و الهام از اله الهام ، خطور یک معنی تازه به ذهن کسی است بی آن که خود بر آن کوشیده باشد و اگر الهام به ذهن مرد کامل صورت گیرد الهام الهی است . مولانا قتل زرگر سمرقندی را چنین توجیه می کند که به اراده ی حق و بنا به مصلحت صورت پذیرفته است . آن پسر را کش خضر، ببرید حلقسرّ آن را درنیابد عام خلق خضر در شمار انبیاء است و می گویند هر جا که می رفت سبزی و خرمی پدید می آورد و به همین دلیل او را خضر می گفتند . خضر زنده ی جاوید است و بر آب حیات دست دارد و برخی از صوفیان بزرگ می گویند که او را دیده اند . در سرگذشت حضرت موسی آمده است که او خضر را دید و با او همراه شد . خضر به این شرط همراهی او را پذیرفت که هر چه دید اعتراض نکند اما چند بار موسی شرط را فراموش کرد و یکی از این موارد آن بود که از دریا به ساحل رفتند و خضر پسری را در ساحل دید و بی درنگ او را کشت و توجیه آن کار خضر این بود که : اگر او را نمی کشتم آدم تبهکاری میشد . مولانا می گوید : کشتن زرگر سمرقندی هم بنا به مصلحتی بود که آن طبیب الهی از آن آگاه بوده است.آنکه از حق یابد او وحی و جوابهر چه فرماید، بود عین صواب در قرآن غالبا وحی به معنی سخنی است از جانب خداوند که بر پیامبران فرود می آید اما در مورد اولیای حق و حواریون هم این لفظ به کار رفته است . آن که از حق وحی و جواب به او می رسد در سخن مولانا می تواند پیامبری یا ولیی باشد و به هر حال در کار او اعتراض وارد نیست . آنکه جان بخشد، اگر بکشد رواستنایب است و دست او دست خداست همچو اسماعیل پیشش سر بنهشاد و خندان پیش تیغش جان بده اسماعیل و به روایتی اسحاق پسر حضرت ابراهیم پیامبر است که پدر نذر کرده بود او را قربان کند و با فرستادن گوسفندی از قربان کردن او منع فرمود و پسر را به پدر بخشید ، اما اسماعیل تا لحظه ی آخر با رغبت ، گردن زیر تیغ داده و آماده ی قربان شدن بود . تا بماند جانت خندان تا ابدهمچو جان پاکِ احمد با احدجان انبیاء و اولیا پس از رها شدن از بند تن به حضرت حق می پیوندد و از وصال حق شادمان است . عاشقان آن گه شراب جان کَشندکه به دست خویش خوبانشان ُکشندشراب جان کشند : شراب زندگی جاودان را بنوشند . کشته شدن به دست معشوق زندگی تازه یی است و چون معشوق است ، این زندگی تازه جاودانگی هم دارد. شاه، آن خون از پی شهوت نکردتو رها کن بد گمانی و نبردتو گمان بردی که کرد آلودگیدر صفا، غِش کی هلد پالودگی ؟مولانا برای قتل زرگر سمرقندی به دست حکیم الهی ، توجیهاتی دارد که ذهن علمی و منطقی آن را به راحتی نمی پذیرد ، به هر حال طی این قصه در ذهن شاه دگرگونی پدید آمده و توجه او را به خداوند ، او را از پلیدی شهوت پاک کرده است و در کنار طبیب الهی قرار داده . پالودگی و صفای پاکی نمی گذارد که در صفای درونی مرد ، غل و غشی راه یابد . بهر آن است این ریاضت وین جفاتا بر آرد کوره از نقره جُفابهر آن است امتحان نیک و بدتا بجوشد، بر سر آرد زر ز بَدریاضت در معنای عام یعنی پرورش ستور و بخصوص اسب . صوفیان این کلمه را برای تربیت نفس آدمی از طریق عبادت بسیار و تحمل دشواری ها به کار برده و رنج آن را ضروری و سودمند دانسته اند . جُفا در اینجا مواد زائدی است که در نقره و طلا پس از ذوب در کوره ، آن مواد را جدا می کنند . و چون غالبا به صورت کف در می آید مولانا فعل " بر سر آرد " را برای آن به کار برده . گر نبودی کارش الهام الهاو سگی بودی دراننده، نه شاه پاک بود از شهوت و حرص و هوانیک کرد او، لیک نیکِ بد نماگر خِضر در بحر کشتی را شکستصد درستی در شکست خضر هست وَهم موسی با همه نور و هنرشد از آن محجوب، تو بی پر مپریکی دیگر از کارهای خضر که موسی به آن اعتراض کرد این بود که خضر در دریا ، کشتی یا قایقی را شکست و توجیه کرد که این قایق متعلق به خانواده ی فقیری بود و اگر سالم میماند پادشاه این ولایت آن را غصب می کرد و این وسیله ی کار و کسب از دست آنها میر فت . آن ُگل سرخ است، تو خونش مخوانمست عقل است او، تو مجنونش مدان تو که از اسرار الهی آگاهی نداری قضاوت نادرستی می کنی . بسیاری از آنها که ظاهری شوریده و دیوانه وش دارند مردان کامل و صاحب معرفتند ... گر بُدی خون مسلمان کام اوکافرم گر بُردمی من نام اوتوجیه مولانا در مورد قتل زرگر قانع کنده نیست ، و خود او در این بیت با توجیه همین نکته ، از خود نیز دفاع می کند و می گوید : ریختن خون مسلمان مراد آن پادشاه یا آن حکیم الهی نبوده است و گرنه من از آن دفاع نمی کردم و نه اسم آن را می بردم . می بلرزد عرش از مدح شقیبد گمان گردد ز مدحش متقی ستایش بدکاران عرش را به لرزه در می آورد و اعتقاد پرهیزکاران را سست می کند یا موجب می شود که پرهیزکاران نسبت به گوینده بدگمان شوند . شاه بود و شاه بس آگاه بودخاص بود و خاصۀ الله بودآن کسی را کش چنین شاهی ُکشدسوی بخت و بهترین جاهی ِکشدگر ندیدی سود او در قهر اوکی شدی آن لطف مطلق قهر جو؟شاه میدید که این ستم و آزار به سود زرگر است و گرنه او که لطف محض بود چگونه ستم و آزار روا می داشت . بچه می لرزد از آن نیش حَجاممادر مشفق ، در آن دم شاد کاماشاره به سنتی که در مشرق زمین رواج داشته است و هر سال مقداری از خون بدن را با ابزاری خاص بیرون می کشیدند و این را در پیشگیری و در مان بسیاری از بیماری ها موثر می دانسته اند . روش این کار چنین بوده است که در قسمت فرو رفته بین دو شانه ، رگهای پشت را با تیغ می شکافته و با نهادن شاخ میان تهی یا شیشه ای بوقی شکل خون را می مکیده اند . پس از تراوش نخستین قطره های خون هوای داخل شیشه را با مکیدن تخلیه می کرده اند و سر شیشه را می بستند و این خلا باعث می شد که مدتی تراوش خون از رگها ادامه یابد . این کا ر را خونگیری یا حجامت و عامل آن را حجام می گفتند . ( البته الان هم رواج پیدا کرده ) شادکامی مادر به دلیل این است که با این حجامت دردناک سلامت فرزندش راتامین می کند . نیم جان بستاند و صد جان دهد آنچه در وهمت نیاید ، آن دهد هستی ما بدون معرفت الهی و پیوستگی به حق نیم جان است و پس از پیوند با حق صد جان می شود . یک زندگی همراه با معرفت الهی ارزش صد زندگی دارد و چیزی به ما می دهد که در تصور نمی توان آورد . تو قیاس از خویش میگیری، ولیکدور دور افتاده ای، بنگر تو نیکمسئله ی معرفت الهی را با خود و امکان و ادراک خود نباید قیاس کرد . چنین قیاسی ما را از حقیقت بسیار دور می کند . توضیح بیشتر این معنی در قصه ی بعدی آمده است .