عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور ، و تدبیر کردن در صحت او ( بخش اول )
شنبه, ۱۲ تیر ۱۳۸۹، ۱۲:۰۳ ب.ظ
سلام به دوستان عزیزم بعد از مدت ها :) دلم برای
همگی تنگ شده ...
امیدوارم از امروز به بعد هر هفته بتونم به روز کنم وبلاگ رو ... امروز اولین داستان مثنوی را شروع می کنیم : داستان پادشاه و کنیزک .
داستانی که با این بیت آغاز می شود در آثار ادبی و منابع تاریخی پیش از روزگار مولانا نظایری دارد و در شرح مثنوی شریف استاد فروزان فر به غالب آن منابع اشار شده است و موارد اختلاف آن با آنچه مولانا آورده ست نیز بیان گردیده است . نزدیک ترین صورت داستان در منابع مذکور که مشابهت بیشتری با این اثر دارد ، داستان درمان بیماری عشق در یک شاهزاده زیاری ، به دست ابوعلی سیناست و گوشه هایی از قصه ی مولانا هم یادآور یکی از حکایت های کتاب مصیبت نامه ی عطار است که خود اقتباسی است از " عشق ارشمیدس به کنیزک چینی " در اسکندرنامه ی نظامی . با توجه به اینکه داستان بوعلی سینا و شاهزاده ی زیازی نزدیک به یک قرن پیش از سال های نظم مثنوی در چهار مقاله نظامی عروضی نوشته شده است و آثار عطار و از آن جمله مصیبت نامه ، نیز مورد کمال مورد علاقه ی مولانا بوده ، می توان گفت که مولانا در سرودن این حکایت احتمالا از این دو منبع متاثر بوده است .
حقیقت این است که مولانا به جزئیات یک حکایت و مطابقه ی آن با کتاب هایی که در آن حکایتی را خوانده است ، توجه ندارد و حکایت برای او وسیله ای است که فرصت می دهد تا مولانا حرف های خودش را بزند و به همین دلیل هر حکایتی – اگر مولانا هم بگوید که از کتابی دیگر اقتباس کرده است باز در مثنوی ساخت تازه ای میگیرد و در واقع هیچ یک از حکایت های مثنوی تکرار حکایتی از کتاب های پیش از مثنوی به شمار نمی آید . عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور ، و تدبیر کردن در صحت او 35 بشنوید ای دوستان ! این داستانخود ، حقیقت نقد حال ماست آن نقد حال ماست : درست مثل این است که سرگذشت خودمان را بخوانیم و به عبارت دیگر مناسب حال و موقع ماست . بود شاهی در زمانی پیش از اینملک دنیا بودش و، هم ملک دین ملک دین : سلطنت دینی ، و منظور مولانا این است که هم پادشاهی می کرد و هم پیشوای مذهبی بود . اتفاقا شاه روزی شد سواربا خواص خویش ، از بهر شکاریک کنیزک دید شه بر شاهراهشد غلام آن کنیزک ، پادشاه مرغ جانش در قفص چون می طپیدداد مال و آن کنیزک را خریدچون خرید او را و برخوردار شدآن کنیزک از قضا بیمار شددر ابیات صوفیانه ی ما ، شواهد بسیاری است که در آنها جان به پرنده و تن یا زندگی مادی به قفس تشبیه شده است . البته در این بیت مرغ جان به درجه ای از کمال نرسیده که بخواهد به سوی حق پرواز کند و هنوز در بند تن و نیازهای جسمانی است . در دیوان شمس مولانا از این رهایی و گریز از قفس تن بیشتر سخن گفته است . آن یکی خر داشت و پالانش نبودیافت پالان، گرگ، خر را در ربودکوزه بودش، آب می نامد به دستآب را چون یافت، خود کوزه شکست این دوبیت در شمار ابیاتی است که پس از مولانا به صورت ضرب المثل به کار رفته است و مفهوم کلی آن این است که در زندگی همه ی مرادها و خواسته های انسان در کنار هم فراهم نمی آید . شه طبیبان جمع کرد از چپ و راستگفت: جان هر دو در دست شماست جان هر دو : جان شاه و کنیزک . جان من سهل است، جان جانم اوستدردمند و خسته ام، درمانم اوست هر که درمان کرد مر جان مرابرد گنج و دُرّ و مرجان مراجمله گفتندش که :جانبازی کنیمفهم گرد آریم و انبازی کنیم هر یکی از ما مسیح عالمی استهر الم را در کف ما مرهمی است چون از معجزات حضرت عیسی زنده کردن مردگان بوده است از این رو در ادب فارسی شواهد بسیاری داریم که در آنها طبیب حاذق به مسیح تشبیه شده است . مرهم معمولا داروی روغنی است که روی زخم میگذارند اما در این بیت به طور کلی به معنی دارو به کار رفته است . "گر خدا خواهد" نگفتند از بطرپس خدا بنمودشان عجز بشرترکِ استثنا، مرادم قسوتی استنی همین گفتن، که عارض حالتی است ای بسا ناورده استثنا، به گفتجان او با جان استثناست جفت استثناء یعنی گفتن عبارت " ان شاء الله " که نشانه ی توکل به خداست و پذیرفتن عجز بنده در برابر حق . معنای سخن مولانا این است که طبیبان در نتیجه ی خودبینی "انشاء الله " نگفتند و خدا درمان آنها را بی نتیجه ساخت تا ناتوانی انسان را ببینند . مولانا می گوید : این که می گویم ترک استثناء مرادم آن حالت قساوت و سخت دلی است که بنده باید از خود دور کند وگرنه به ظاهر انشاءالله گفتن که یک حالت عارضی و ساختگی است و از این حالت عارض ، میان خدا و بنده ی خدا پیوندی پدید نمی آید . چه بسیارند کسانی که ظاهرا لفظ ان شاءالله را بر زبان نمی آورند اما جان آنها متوجه خداوند است و با مفهوم انشاءالله همراه است و حقیقتا متکی به قدرت حق اند . هر چه کردند از علاج و از دواگشت رنج افزون و حاجت نارواآن کنیزک از مرض چون موی شدچشم شاه از اشکِ خون چون جوی شداز قضا ، سرکنگبین صفرا فزودروغن بادام خشکی می نموداز هلیله قبض شد، اطلاق رفتآب آتش را مدد شد همچو نفت هر دارویی به کنیزک دادند جواب عکس داد . در طب قدیم سکنجبین ( یا سرکه – انگبین ) را درمان عوارض صفراوی و کبدی می دانستند . روغن بادام باید ملین و مقدار بیشترش باید مسهل باشد . هلیله نیز یک محصول گیاهی است که به عکس روغن بادام موجب قبض ( یبوست ) می شود . معنی سخن مولانا است که روغن بادام موجب یبوست شد و به عکس هلیله باعث اطلاق ( اسهال ) گردید . در اینجا رفتن به معنای وقوع است .
۸۹/۰۴/۱۲