برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی
1672 بی  شریکی جمله مخلوق خداستآن موالید ، ار چه نسبتشان به ماست خداوند بدون مشارکت بنده اعمال را خلق می کند و در عالم کثرت و در جهان حس ما این اعمال را به خود نسبت می دهیم . زید پرّانید تیری سوی عَمرعَمر را بگرفت تیرش همچو نمرمدت سالی همی زایید درددردها را آفریند حق ، نه مردزید رامی ، آن دم از مُرد از وجل دردها می زاید آن جا تا اجل ز آن موالید وجع چون مُرد اوزید را ز اوّل سبب ، قتال گوآن وجع ها را بدو منسوب دارگر چه هست آن جمله صُنع کردگار زید تیری را به عمرو می اندازد و پس از آن خودش مُرد یا کشته شد . اما از آن پس هر دردی عمرو ببیند مقصرش اوست و حتی اگر عمرو  بمیرد قاتل او زید است . این نشان میدهد که خداوند فاعل است زیرا زید مرده اما اعمال پس از آن هم ایجاد می شود . به نظر من این نکته ی بسیار ظریفی است . خیلی می گویند اگر همه ی اعمال به دست پروردگار است پس ما چه کاره ایم ؟ یا می گویند پس اگر خوبیم یا بدیم این ما نیستیم بلکه اوست ، یا می گویند پس مجازات ما برای عملی که خداوند به دست ما انجام داده بی عدالتی است ... اینها تمام سوال هایی است که خیلی وقت ها در خوندن مثنوی برای من هم پیش اومده ... پاسخی  که من برای این سوال ها پیدا کردم این است که : خداوند  همه چیز را آفرید چه بد و چه خوب و این دیگر انتخاب من است که کدام را انتخاب کنم وگرنه همانطور که مولانا هم می فرماید هر چه هست صنع پروردگار است . حالا شما هم اگه چیزی به نظرتون میرسه من دوست دارم بشنوم ....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۰ ، ۰۸:۳۳
نازنین جمشیدیان
سلام دوستان عزیز مبعث پیامبر مهربانی را به شما تبریک عرض می کنم امیدوارم همه ی ما اونجور که شایسته است پیامبر را بشناسیم ... در وبلاگ جناب آقای بهمنی متنی در مورد پیامبر خوندم که چون بسیار نزدیک به حرفهایی بود که می خواستم بنویسم و بسیار دلنشین تصمیم گرفتم لینک آن را برای شما قرار دهم .... همیشه شاد باشید مبعث رسول مهربانی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۰ ، ۲۰:۳۴
نازنین جمشیدیان
سلام دوستان عزیز فکر کنم نیاز به توضیح نداشته باشه ! خواستید از چپ به راست ببینید یا راست به چپ !! چیکار کردیم ؟! ای بابا ....  میتونید روی تصویر کلیک کنید و بزرگتر ببینید ....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۰ ، ۲۱:۱۰
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیز اگر به یاد داشته باشید داستان طوطی و بازرگان را آغاز کردیم و در میان داستان ، مولانا به طرح مسائل دیگر نیز پرداخت و دوباره در این بخش به داستان باز می گردد . در بخش های قبل دیدیم که طوطی بازرگان ، در هنگام رفتن بازرگان به هندوستان از او خواست تا سلام این پرنده ی اسیر را به طوطیان آنجا برساند و بازرگان وقتی این سلام را به طوطیان هندوستان رسانید یکی از طوطیان بر خود لرزید و به زمین افتاد و مرد .  بازرگان بسیار از گفته ی خود پشیمان شد . بازرگان به شهر خود باز می گردد و ادامه ی ماجرا .... مولانا در این بخش در مورد افعال ما میگوید که چگونه این افعال اثرات  بیشماری را ایجاد می کند و وقتی شما حرفی را بیان میکنید دیگر از دست شما اثرات آن خارج می شود ... مطمئنا هر کدام از ما تجربه ی این مسئله را داشتیم که حرفی زدیم و پشیمون شدیم و دیگر هم امکان جبرانش نبوده . بعضی وقت ها در سرزنش دیگران عجله می کنیم ، گاهی در پرسش یک سوال و گاهی حتی در پاسخ به سوالی ، گاهی در قضاوت و گاهی در مواردی که هیچ ربطی به ما نداره ، گاهی نیز در گفتن حرف دلمون ... اگر این حرف ها را فقط  چند ثانیه در ذهن خودمون مرور کنیم از گفتن خیلی هاش پشیمون میشیم ، اما امان از حرفی که سریع به زبان میاد و مانند سیلی میشه که دیگه نمیتونیم جلوش رو بگیریم ... بعضی وقت ها مکث هم بد نیست  . :) باز گفتن بازرگان با طوطی ، آنچه دید از طوطیان هندوستان 1659 کرد بازرگان تجارت را تمامباز آمد سوی منزل دوستکام دوستکام : موفق چنان که دوستان را شاد کند . هر غلامی را بیاورد ارمغانهر کنیزک را ببخشید او نشان نشان: زیور ساخته شده از فلزات گرانبها و گوهرها . گفت طوطی : ارمغان بنده کو؟آنچه دیدی وآنچه گفتی باز گوگفت : نه ، من خود پشیمانم از آندست خود خایان و انگشتان گزان من  چرا پیغام خامی از گزافبردم از بی دانشی و از نشاف ؟نشاف : دیوانگی . گفت : ای خواجه ! پشیمانی ز چیست؟چیست آن ، کین خشم و غم را مقتضی است ؟گفت : گفتم آن شکایت های توبا گروهی طوطیان همتای توآن یکی طوطی ز دردت بوی بردزهره اش بدرید و لرزید و بمردمن پشیمان گشتم این گفتن چه بود؟لیک چون گفتم پشیمانی چه سود؟نکته یی کان جست ناگه از زبانهمچو تیری دان که جست آن از کمان وا نگردد از ره آن تیر ای پسر!بند باید کرد ِسیلی را ز َسرچون گذشت از سر جهانی را گرفتگر جهان ویران کند نبود شگفت فعل را در غیب ، اثرها زادنی استو آن موالیدش به حکم خلق نیست اشعریان اعتقاد دارند که تمام کارها در اصل مخلوق حق است . هم اعمال و هم اثر اعمال ... ادامه دارد ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۰ ، ۱۸:۴۴
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیزم این چند وقت بارها نشستم پای کامپیوتر و هر بار با نوشتن چند خط از این بخش  مثنوی کاری برام پیش اومده و همین امور روزمره و گرفتاری ها باعث شد این مدت طولانی وبلاگم از درس جدید مثنوی خالی بمونه ... عذاب وجدانش هم از همه بدتر !! به هر حال الان در خدمت هستم و واقعا نمی دونم دفعه ی بعدی کی باشه ... دعا کنید از کارهام کمی کاسته بشه یا یه انرژی اضافه خدا به من بده تا بتونم همه کاری رو با هم انجام بدم ... تعظیم ساحران مر موسی را علیه السلام ، که : چه می فرمایی ؟ اول تو اندازی عصا ؟ 1625 ساحران در عهد فرعون لعینچون مری کردند با موسی به کین ،  لیک موسی را مقدم داشتندساحران او را مکرم داشتندز آن که گفتندش که: فرمان آن توستگر تو می خواهی عصا تو فگن نخست گفت نی اول شما ای ساحران !افگنید آن مکرها را در میان این قدر تعظیم دینشان را خریدکز مری آن دست و پاهاشان بریدساحران چون حق او بشناختنددست و پا در جرم آن درباختند در بخش قبل مولانا از مرد کامل و مقایسه او با سالکان خام سخن گفت . در این ابیات مولانا داستان موسی و ساحران را به عنوان یک نمونه روایت کرده است . مری : جدال – ساحران در مبارزه با موسی ، حرمت این مرد آگاه و پیوسته با خداوند را نگه داشتند و پیشنهاد کردند که اول او معجزه ی خود را نمایان سازد . گویی ساحران نیز حق را به جانب او می دانستند و دست و پای خود را باخته بودند و نمی توانستند با او برابری کنند . لقمه و نکته ست کامل را حلالتو نه ای کامل . مخور ، می باش لال مرد کامل اگر از نعمت دنیا بهره مند باشد و هر نکته ای که به ذهنش می رسد بگوید گناه ندارد اما تو که هنوز در راهی باید در خوردن امساک کنی و هر سخنی را نگویی . چون تو گوشی ، او زبان ، نی جنس توگوشها را حق بفرمود : أَنْصِتُواکودک اول چون بزاید شیر نوشمدتی خامش بود او جمله گوش مدتی می بایدش لب دوختناز سخن ، تا او سخن آموختن ور ندارد گوش و  تی تی می کندخویشتن را گنگ گیتی می کندکرّ اصلی ، کش نبد ز آغاز گوشلال باشد. کی کند در نطق جوش ؟ز آن که ، اول سمع باید نطق راسوی منطق از ره سمع اندر آادخلوا الأبیات من أبوابهاو اطلبوا الارزاق من أسبابها در این بخش مولانا به مثال دیگری می پردازد و رابطه بین شنیدن و سخن آموختن را بیان می کند . مرد کامل و پیوسته به حق در حکم زبان است و باید بگوید و آنکه در راه است فقط باید بشنود . پروردگار به گوش ها  فرمان داده است که سکوت کنید و بشنوید . سالک مانند طفل باید هر کلمه ای را بارها بشنود و با تقلید آن سخن گفتن را بیاموزد . برای رفتن به درون خانه ها از درها بروید و خواست های خود را از طریق اسباب و وسائل خاص هر یک به دست آورید . برای رسیدن به اسرار غیب و ادراک حقیقت دست در دامن پیری راهدان باید زد و از آداب تربیت صوفیان است که مرید در حضور پیر خاموش بنشیند و سراپا گوش باشد . نطق کان موقوف راه سمع نیستجز که نطق خالق بی طمع نیست مبدع است او تابع استاد نیمسند جمله ، ورا اسناد نی باقیان ، هم در حِرَف هم در مقالتابع استاد و محتاج مثال مولانا در بخش قبل تاکید بر شنیدن برای آموختن دارد اما در اینجا می گوید بعضی از سخنان با گوش شنیده نمیشود و آن سخن پروردگار است هر چه هست ابداع اوست و کسی به او چیزی نیاموخته . ما به او و کلام او اسناد می کنیم ولی او نیاز ندارد به چیزی اسناد کند . زین سخن ، گر نیستی بیگانه ایدلق و اشکی گیر در ویرانه ای ز آن که آدم ، ز آن عتاب ، از اشک رستاشکِ تر باشد، دم توبه پرست بهر گریه آمد آدم بر زمینتا بود گریان و نالان و حزین آدم از فردوس و از بالای هفتپای ماچان از برای عذر رفت گر ز پشت آدمی ، وز صُلب اودر طلب می باش هم در ُطلب اوز آتش دل و آب دیده نقل سازبوستان از ابر و خورشید است باز در ابیات پیش سخت از رابطه سالک با مرشد کامل و رابطه بنده با پروردگار بوده و مولانا  از این ضرورت سخن گفته است که در برابر پیر باید سراپا گوش بود . برای تعلیم و هدایت جامه ی خشن درویشان را به تن کن و گریان به ویرانه ای پناه ببر و توبه کن و از خدا بخواه که تو را هدایت کند . آدم نافرمانی کرد و از میوه ممنوعه خورد و مورد عتاب حق قرار گرفت و از بهشت رانده شد اما آنقدر گریه کرد تا از کیفر الهی معاف شد . برای کسی که توبه می کند اشک ریختن مانند نفس کشیدن است . بهشت در بالای هفت آسمان است و زمین که در پایین هستی است مثل کفش کن بارگاه الهی است . آدم برای عذر خواهی از آن بالا به این پایین آمده است تا مطابق رسوم صوفیان در کفش کن خانقاه خداوند توبه کند . از رسوم صوفیان این بوده که درویش گنهکار در حضور یاران به محاکمه فرا خوانده و عذرش پذیرفته می شده . آدم توبه کرد و باز به حق پیوست ، تو هم با سوز دل و با اشک ریختن میتوانی به پرودگار بپیوندی . این سوز دل و گریه ی تو مانند خورشید و ابر که بوستان را سرسبز می کند ، موجب توفیق تو خواهد شد . تو چه دانی ذوق آب دید گانعاشق نانی تو ، چون نادیدگان گر تو این انبان ز نان خالی کنیپر ز گوهرهای اجلالی کنی طفل جان از شیر شیطان باز کنبعد از آنش ، با ملک انباز کن تا تو تاریک و ملول و تیره ایدان که : با دیو لعین همشیره ای این اشک ریختن شور و لذتی با خود دارد که آگاهان اسرار حق می فهمند . تو عاشق نانی و اسیر علایق مادی ، اگر ترک علایق مادی کنی درونت پر از گوهرهایی می شود که جلال و بزرگی حقیقی به تو خواهد داد و  جان مانند کودک شیرخوار از تغذیه مادی و این جهانی نیرو میگیرد اما این مزایای جهان مادی مانند شیری است که از پستان شیطان می تراود . اگر طفل جان را از شیر شیطان بگیری می توانی او را با عالم ملکوت مربوط می کنی . تمام تاریکی ها و دلتنگی ها از این است که ما با شیطان هم کاسه شده ایم . به همین دلیل است که در راه خدا اشک هم اشک شادی است. همشیره ، دو طفل اند که از یک مادر شیر خورده اند .  لقمه ای کو نور افزود و کمالآن بود آورده از کسب حلال روغنی کاید چراغ ما کُشد،آب خوانش ، چون چراغی را کُشدعلم و حکمت زاید از لقمۀ حلالعشق و رقت آید از لقمۀ حلال چون ز لقمه تو حسد بینی و دامجهل و غفلت زاید، آن را دان حرام هیچ گندم کاری و جو بر دهد؟دیده ای اسبی، که کرۀ خر دهد؟لقمه تخم است و برش اندیشه هالقمه بحر و گوهرش اندیشه هازاید از لقمۀ حلال اندر دهانمیل خدمت ، عزم رفتن آن جهان در این ابیات مولانا با این مسئله اشاره میکند که فکر نکند گرفتن طفل از شیر شیطان به این معنی است که خود را تا سر حد مرگ گرسنه نگه داریم .. بلکه منظور این است که آن چیزی را بخورد که حلال است . چون لقمه ی حرام حسد گمراهی و نادانی می آفریند . میل خدمت به پرودگار و بازگشت به سوی او نیز از لقمه ی حلال است . مولانا حلال یا حرام بودن را بر اساس تاثیر آن بر روی روحیه فرد میداند مولانا می گوید یک مشک شراب دریا را نجس نمی کند اما قطره ای از آن حوضچه ای را ناپاک می کند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۰ ، ۲۰:۳۱
نازنین جمشیدیان
من برگشتم ... به امید خدا به زودی وبلاگ به روز میشه .... سلام به همه ی دوستان عزیز امروز برای من آخرین روز سال تحصیلی بود ... چند روزی دارم میرم سفر ... خداحافظ تا هفته ی آینده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۳:۲۵
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیز ... امروز جای دوستان خالی رفته بودیم کنار پل خواجو ... واقعا دیدن زاینده رود خشک خیلی سخته .... تفسیر قول فرید الدین عطار قدس الله روحه:تو صاحب نفسی ای غافل ! میان خاک ، خون می خورکه صاحب دل ، اگر زهری خورد آن انگبین باشد1613 صاحب دل را ندارد آن زیانگر خورد او زهر قاتل را عیان ز آن که صحت یافت ، وز پرهیز رستطالب مسکین میان تب در است گفت پیغمبر که : ای طالب  ِجریهان !مکن با هیچ مطلوبی  ِمری در تو نمرودی است ، آتش در مرورفت خواهی ، اول ابراهیم شوچون نه ای سبّاح و نه دریای ایدر میفگن خویش از خود رایی یی او ز آتش ورد احمر آورد از زیانها سود بر سر آوردکاملی گر خاک گیرد ، زر شودناقص ، ار زر برد ، خاکستر شودچون قبول حق بود آن مرد راست دست او در کارها دست خداست دست ناقص ، دست شیطان است و دیوز آن که اندر دام تکلیف است و ریوجهل آید پیش او دانش شودجهل شد علمی که در منکر رودهر چه گیرد علتی، علت شودکفر گیرد کاملی، ملت شودای مری کرده پیاده با سوارسر نخواهی برد ، اکنون پای دارآنچه در عنوان این قسمت نقل شده ، بیتی است از یک غزل عارفانه عطار ، بدین مطلع : چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد ؟ صاحب دل یعنی مرد کامل و دل آگاه . در مقابل صاحب نفس ، یعنی کسی که هنوز در بند علایق مادی و وجهه ی نفسانی است . صاحب نفس باید رنج های بسیار بکشد تا به جایی برسد که زهر کشنده هم به او زیانی نرساند و در کام او انگبین شود . مولانا مقایسه ی مردان کامل و گرفتاران نفس را در مثنوی بارها آورده است و صراحتا می گوید که مرد واصل و کامل دست به کارهایی می زند که همان کارها را اگر رهروی ناپخته مرتکب شود کفر و گناه است . مولانا می گوید : ای مرد بحث و گفتگو ! با آنچه مطلوب و خوش آیند است نباید به جدال برخیزی ، و اگر امری خوش آیند تو را از راه حق دور می کند باید انگیزه های درونی و نفسانی خود را از میان برداری تا آن امر برای تو دیگر خوش آیند نباشد . تا حب نفس درون تو مانند نمرود وجود دارد به سوی شعله های اسرار الهی نرو . باید مردی کامل و واصل چون ابراهیم باشی تا این آتش تو را نسوزاند و برای تو به گلستان تبدیل شود . معرفت اسرار غیب ، دریاست و تو باید شناگری ماهر یا یک موجود دریایی باشی و اگر نیستی از خود سری و غرور خود را به دریا میفکن . مرد کامل یا ابراهیم یا سباح دریای الهی ، دستش در کارها دست خداست و تصرف او درامور و اشیا ، آتش را به گل سرخ و خاک را به زر تبدیل می کند و همان زر را اگر به دست ناقص ( سالک ناپخته) بسپارند به خاکستر بدل می شود . فرد معلول و بیمار هرچیزی را به آلودگی و بیماری بدل می کند . ولی مرد کامل کفر را به مذهب و جهل را به علم مبدل می سازد . سرانجام توصیه می کند که با مرشد که سوار بر مرکب معرفت است جدال نکن و سر خود را به باد نده .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۶:۱۲
نازنین جمشیدیان
گاهی وقت ها یه احساس خاص میاد سراغت ، انگار برای تمام روزهای  گذشته و تمام آدم هایی که یه موقعی بودند و حالا دیگه توی زندگیت نیستند دلتنگ میشی ... یه جورایی انگار این دلتنگی روی تمام لحظه های گذشته پخش میشه و فکر کردن به هر کدوم برات یه بغض میاره و یک لبخند .. بغض و لبخندی که نمی دونی توی این حالت چطور با هم عجین شدند ..دلتنگ هستم برای آدم ها و لحظه هایی که احساسات خاص توی دلم جا گذاشتند و رفتند ...حرف می زدیم ، می خندیدیم ... گاهی ساعت ها و گاهی لحظه ای .. اما همه اش توی دلم ثبت شده ...شماها دیگه الان نیستید و به خاطره تبدیل شدید -  هستید ... گاهی هم با هم حرف میزنیم ...و گاهی خبری از شماها به من میرسه ... گاهی پیامی  - اما دیگه اون روزها تکرار نمیشه ... و من دلم برای اون روزها گاهی خیلی تنگه ... مثل حالا  ... خیلی ...شاید شما هم  این نوشته رو خوندید ... شاید لبخندی زدید و ... شما هم دلتون تنگ میشه ؟؟ ... اول اردیبهشت ... روز سعدی ... شاعر عاشقانه ها ... اول اردیبهشت ....تولد یکی از دوست های عزیزم .... اردیبهشت ماه قشنگیه .... همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی در ماجرا ببستینظری به دوستان کن که هزار بار از آن بهکه تحیتی نویسی و هدیتی فرستیدل دردمند ما را که اسیر توست یارابه وصال مرهمی نه چو به انتظار خستینه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجاتو که قلب دوستان را به مفارقت شکستیبرو ای فقیه دانا به خدای بخش ما راتو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستیدل هوشمند باید که به دلبری سپاریکه چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستیچو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشدچه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستیگله از فراق یاران و جفای روزگاراننه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۷:۵۰
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیز ببخشید که چندی است به روز شدن این وبلاگ با تاخیر مواجه شده . امیدوارم که بتونم در این سال جدید حداقل هفته ای یکبار وبلاگ را به روز کنم . ما در داستان طوطی و بازرگان هستیم . همانطور که میدونید بازرگان قصد رفتن به هندوستان را داشت و از تمام اطرافیان سوال کرد که چه سوغاتی می خواهند  و طوطی گفت : فقط سلام من رو به طوطیان آنجا برسان و بگو شما آزادید و من در بند ... بازرگان به هند میرسه و پیام طوطی را به طوطیان آنجا میده که ناگهان یکی از طوطی ها می لرزه و بر زمین می افته و به ظاهر جان میده ... بازرگان از دیدن این صحنه بسیار ناراحت میشه  .... در این بخش حضرت مولانا به زیبایی در مورد سخن گفتن درس هایی میده . واقعا چقدر در طول روز ما حرف هایی می زنیم که اصلا گفتنش دلیلی نداشته و حتی به قول معروف بعد از گفتنش شر هم به پا میشه !! واقعا سخن تا در ذهن ماست در بند ماست و وقتی رها شد دیگه کاری نمیشه کرد و ممکنه خیلی خرابی ها به بار بیاره ... حتی مولانا به این مسئله اشاره میکنه که در راه عرفان هم پیر نباید تمام اسرار را به سالک بگه زیرا همین امر هم ممکنه از ظرفیت سالک خارج باشه و مشکلاتی به بار بیاره حتی ممکنه سالک راه حقیقت را گم کنه ... برای دیدن قسمت های قبل از این لینک استفاده کنید : داستان بازرگان و طوطی محبوس او خب شما دوستان عزیز رو به خوندن این قسمت دعوت می کنم  :  دیدن خواجه طوطیان هندوستان را در دشت ، و پیغام رسانیدن از آن طوطی 1597 چون که تا اقصای هندستان رسیددر بیابان طوطی چندی بدیداقصا : دورتر – اقصای هندستان : نقاط دور دستی در هند مرکب استانید ،  پس آواز دادآن سلام و آن امانت باز دادطوطیی ز آن طوطیان لرزید و پساوفتاد و مرد و بگسستش نفس شد پشیمان خواجه از گفت خبرگفت رفتم در هلاک جانوراین مگر خویش است با آن طوطیک؟این مگر دو جسم بود و روح یک؟ این چرا کردم ؟چرا دادم پیام؟سوختم بی چاره را زان گفت خام این زبان چون سنگ و هم آهن وش استو آنچه بجهد از زبان ، چون آتش است سنگ و آهن را مزن بر هم گزافگه ز روی نقل و گه از روی لاف ز آنکه تاریک است و هر سو پنبه زاردر میان پنبه ، چون باشد شرار؟ظالم آن قومی که چشمان دوختندوز سخنها عالمی را سوختندعالمی را یک سخن ویران کندروبهان مرده را شیران کنددر این ابیات در مورد نتایج بد سخن نسنجیده صحبت شده است . دستگاه تکلم مانند سنگ آتش زنه و آهن است که از برخورد آن آتش می جهد . ما برای نقل یک مطلب یا لاف زدن و خود نمایی ، گاه سخنی می گوییم که آتش به پا میکند . گاهی نیز یک پیر اسرار غیب را با رهروان ناپخته مطرح می کند و شایستگی سالک را نمی سنجد . یک سخن بی جا می تواند عالمی را ویران کند و یا به جا گفته شود و از وجود یک سالک ( روباه مرده ) شیر مرد راه حق را بسازد . جانها در اصل خود عیسی دم اندیک زمان زخم اند و گاهی مرهم اندگر حجاب از جانها برخاستیگفتِ هر جانی مسیح آساستی روح هر انسانی میتواند مانند عیسی زندگی بخش باشد به شرط آنکه در حجاب امور مادی و این جهانی گرفتار نشود و همواره پیوسته به قدرت پروردگار باشد . گر سخن خواهی که گویی چون شکرصبر کن ، از حرص  این حلوا مخورصبر باشد مشتهای زیرکانهست حلوا آرزوی کودکان هر که صبر آورد ، گردون بر رودهر که حلوا خورد ، واپس تر رودسخن خوش  مانند شکر است خوش آیند و تاثیر گذار . از حرص حلوا خوردن : به خاطر رضایت و لذت ناپایدار دست به کار بیهوده زدن . جان سخن این است که هر چه به خاطرت آمد زود به زبان نیاور . صبر کن و آرام باش . مردان کامل با شکیبایی و متانت مقام آسمانی پیدا می کنند و آنکه شتاب می کند از همه چیز باز میماند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۰ ، ۰۷:۳۸
نازنین جمشیدیان
دیروز با نگاهی به تقویم به این فکر افتادم که چقدر نسبت به سال های گذشته از روزگار عقبم . همیشه ماه اسفند برام جذابیت خاصی داشته و فکر کردن به بهار و جوونه ها و بوی عید شور خاصی توی دلم بر پا میکرده . اما امسال  نیمی از اسفند گذشته و من اصلا حال و هوای بهار توی دلم نیست ... پس تصمیم گرفتم خودم دست به کار بشم ... یه گلدون شب بو ... پر از بوی عید و یه گلدون گل همیشه بهار ... امروز هم خونه تکونی و هم تکوندن فکرام و دلم و دفترهای قدیمی و مرور روز نوشت هام و ... حالا همه چیز روبه راهه ... توی اتاق بوی شب بو پیچیده ... پنجره ها باز ... آفتاب بهاری ... هوای نیمه ابری ... سر و صدای گنجشک ها  .... و صحبت با یک دوست بهاری ... و من لبخند می زنم ... بهار داره میاد ... چقدر امروزم با دیروزم فرق داره ...   شما برای اینکه بوی بهار زودتر بیاد توی زندگیتون چیکار کردید ؟ نکنه شما هم مثل دیروز من هیچی !!! بهتره همین الان  دست به کار بشین ... تا فرداتون با امروز فرق داشته باشه ... لبخند فراموش نشه ... :)   اگه دوست داشتید این آهنگ رو دانلود کنید : فردا رو چه دیدی: فرشید امین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۸۹ ، ۰۳:۴۶
نازنین جمشیدیان