سلام به دوستان عزیز از همه ی دوستان دوستدار مثنوی عذر خواهی می کنم که اینقدر نوشتن این داستان به درازا انجامید . فکر کنم به خودم هم یه عذرخواهی بدهکارم برای این مدت طولانی که خودم رو از مثنوی دور نگه داشتم ... واقعا امروز که بعد از مدت ها دفتر مثنوی رو باز کردم دیدم عجیب این اشعار حس قوی به آدم منتقل میکنه و آدم رو زیر و رو میکنه و چقدر بده دور بودن ازش ... خب بریم سراغ داستان ، همونطور که در قسمت های قبل خوندید بازرگان که می خواست به هند بره از همه خواست تا بگویند چه می خواهند و طوطی گفت که به طوطیان آنجا سلام من در بند را برسان و هنگامی که این پیغام را بازرگان به طوطیان هند داد یکی از آنها لرزید و به زمین افتاد ، وقتی بازرگان بازگشت و این پیام را به طوطی داد همین اتفاق هم برای طوطی او افتاد ... در تمام این ابیات مولانا ضمن بیان غم و درد بازرگان ، به ارشاد مریدان می پردازد و می گوید که هر سخنی را در هر جایی نباید گفت و از "زبان" میگوید . شنیدن آن طوطی ، حرکت آن طوطیان ، و مردن آن طوطی در قفص ، و نوحه ی خواجه بر وی چون شنید آن مرغ ، کان طوطی چه کردپس بلرزید ، اوفتاد و گشت سردخواجه چون دیدش فتاده همچنینبر جهید و زد کُله را بر زمینکلاه بر زمین زد : شیون کرد چون بدین رنگ و بدین حالش بدیدخواجه بر جست و گریبان را دریدگفت : "ای طوطی خوب خوش حنیناین چه بودت ؟این چرا گشتی چنین؟خوش حنین : خوش آواز ای دریغا مرغ خوش آواز منای دریغا همدم و همراز من ای دریغا مرغ خوش الحان منراح روح و روضه و ریحان منخوش الحان : خوش آواز – راح روح :شراب روح – روضه : باغ ، هر چه شادی و آرامش پدید آورد – ریحان : سبزی و خرمی است گر سلیمان را چنین مرغی بدیکی دگر مشغول آن مرغان شدی؟ ای دریغا مرغ کارزان یافتمزود روی از روی او بر تافتم ارزان یافتم : آسان به دست آوردم – روی از او بر تافتم : به اندازه ی کافی به او توجه نکردم و او را از دست دادم .در واقع مطابق با داستان ، طوطی از بازرگان روی تافته است . ای زبان !تو بس زیانی بر وَریچون توی گویا ، چه گویم من تو را ؟ای زبان !هم آتش و هم خرمنیچند این آتش در این خرمن زنی ؟در نهان جان از تو افغان می کندگر چه هر چه گوئی اش ، آن می کندای زبان !هم گنج بی پایان تویای زبان !هم رنج بی درمان توی هم صفیر و خُدعۀ مرغان تویهم انیس وحشت هجران تویچند امانم می دهی ای بی امان!ای تو زه کرده به کین من کمان نک ! بپرانیده ای مرغ مرادر چراگاه ستم، کم کن چَرایا جواب من بگو ، یا داد دهیا مرا ز اسباب شادی یاد دهدر این ابیات بازرگان زبان خود را سرزنش کرده که چرا پیام طوطی را به طوطیان هند رسانده و باعث هلاک آن طوطی هندی شده است ؟ اکندن که با نقل همان حادثه ، طوطی خود نیز ادای مردن را در آورده و از دست او رفته ، باز زبان به سرزنش " زبان " خود می گشاید . زیانی بر وری : باعث زیان مردم هستی – هم آتش هم خرمنی : یعنی هم اثر خوب داری و هم اثر خوب را از بین می بری . جان از کلمات و گفته های ما اثر می پذیرد اما در باطن هم از دست همین زبان و همین گفته ها فریاد و فغان دارد . کمان زه کرد : آماده ی نبرد یا کشتن کسی ای زبان که خود نیز از آسیب خود در امان نیستی و میخواهی مرا نابود کنی ، تا کی به من فرصت می دهی و مرا زنده میگذاری ؟ نک : اینک – در چراگاه ستم کم کن چرا : ستم نکن