تعظیم ساحران مر موسی را علیه السلام ، که : چه می فرمایی ؟ اول تو اندازی عصا ؟
چهارشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۰، ۰۸:۳۱ ب.ظ
سلام به دوستان عزیزم
این چند وقت بارها نشستم پای کامپیوتر و هر بار با نوشتن چند خط از این بخش مثنوی کاری برام پیش اومده و همین امور روزمره و گرفتاری ها باعث شد این مدت طولانی وبلاگم از درس جدید مثنوی خالی بمونه ... عذاب وجدانش هم از همه بدتر !! به هر حال الان در خدمت هستم و واقعا نمی دونم دفعه ی بعدی کی باشه ... دعا کنید از کارهام کمی کاسته بشه یا یه انرژی اضافه خدا به من بده تا بتونم همه کاری رو با هم انجام بدم ...
تعظیم ساحران مر موسی را علیه السلام ، که : چه می فرمایی ؟ اول تو اندازی عصا ؟
1625 ساحران در عهد فرعون لعینچون مری کردند با موسی به کین ، لیک موسی را مقدم داشتندساحران او را مکرم داشتندز آن که گفتندش که: فرمان آن توستگر تو می خواهی عصا تو فگن نخست گفت نی اول شما ای ساحران !افگنید آن مکرها را در میان این قدر تعظیم دینشان را خریدکز مری آن دست و پاهاشان بریدساحران چون حق او بشناختنددست و پا در جرم آن درباختند
در بخش قبل مولانا از مرد کامل و مقایسه او با سالکان خام سخن گفت . در این ابیات مولانا داستان موسی و ساحران را به عنوان یک نمونه روایت کرده است . مری : جدال – ساحران در مبارزه با موسی ، حرمت این مرد آگاه و پیوسته با خداوند را نگه داشتند و پیشنهاد کردند که اول او معجزه ی خود را نمایان سازد . گویی ساحران نیز حق را به جانب او می دانستند و دست و پای خود را باخته بودند و نمی توانستند با او برابری کنند .
لقمه و نکته ست کامل را حلالتو نه ای کامل . مخور ، می باش لال
مرد کامل اگر از نعمت دنیا بهره مند باشد و هر نکته ای که به ذهنش می رسد بگوید گناه ندارد اما تو که هنوز در راهی باید در خوردن امساک کنی و هر سخنی را نگویی .
چون تو گوشی ، او زبان ، نی جنس توگوشها را حق بفرمود : أَنْصِتُواکودک اول چون بزاید شیر نوشمدتی خامش بود او جمله گوش مدتی می بایدش لب دوختناز سخن ، تا او سخن آموختن ور ندارد گوش و تی تی می کندخویشتن را گنگ گیتی می کندکرّ اصلی ، کش نبد ز آغاز گوشلال باشد. کی کند در نطق جوش ؟ز آن که ، اول سمع باید نطق راسوی منطق از ره سمع اندر آادخلوا الأبیات من أبوابهاو اطلبوا الارزاق من أسبابها
در این بخش مولانا به مثال دیگری می پردازد و رابطه بین شنیدن و سخن آموختن را بیان می کند . مرد کامل و پیوسته به حق در حکم زبان است و باید بگوید و آنکه در راه است فقط باید بشنود . پروردگار به گوش ها فرمان داده است که سکوت کنید و بشنوید . سالک مانند طفل باید هر کلمه ای را بارها بشنود و با تقلید آن سخن گفتن را بیاموزد . برای رفتن به درون خانه ها از درها بروید و خواست های خود را از طریق اسباب و وسائل خاص هر یک به دست آورید . برای رسیدن به اسرار غیب و ادراک حقیقت دست در دامن پیری راهدان باید زد و از آداب تربیت صوفیان است که مرید در حضور پیر خاموش بنشیند و سراپا گوش باشد .
نطق کان موقوف راه سمع نیستجز که نطق خالق بی طمع نیست مبدع است او تابع استاد نیمسند جمله ، ورا اسناد نی باقیان ، هم در حِرَف هم در مقالتابع استاد و محتاج مثال
مولانا در بخش قبل تاکید بر شنیدن برای آموختن دارد اما در اینجا می گوید بعضی از سخنان با گوش شنیده نمیشود و آن سخن پروردگار است هر چه هست ابداع اوست و کسی به او چیزی نیاموخته . ما به او و کلام او اسناد می کنیم ولی او نیاز ندارد به چیزی اسناد کند .
زین سخن ، گر نیستی بیگانه ایدلق و اشکی گیر در ویرانه ای ز آن که آدم ، ز آن عتاب ، از اشک رستاشکِ تر باشد، دم توبه پرست بهر گریه آمد آدم بر زمینتا بود گریان و نالان و حزین آدم از فردوس و از بالای هفتپای ماچان از برای عذر رفت گر ز پشت آدمی ، وز صُلب اودر طلب می باش هم در ُطلب اوز آتش دل و آب دیده نقل سازبوستان از ابر و خورشید است باز
در ابیات پیش سخت از رابطه سالک با مرشد کامل و رابطه بنده با پروردگار بوده و مولانا از این ضرورت سخن گفته است که در برابر پیر باید سراپا گوش بود . برای تعلیم و هدایت جامه ی خشن درویشان را به تن کن و گریان به ویرانه ای پناه ببر و توبه کن و از خدا بخواه که تو را هدایت کند . آدم نافرمانی کرد و از میوه ممنوعه خورد و مورد عتاب حق قرار گرفت و از بهشت رانده شد اما آنقدر گریه کرد تا از کیفر الهی معاف شد . برای کسی که توبه می کند اشک ریختن مانند نفس کشیدن است . بهشت در بالای هفت آسمان است و زمین که در پایین هستی است مثل کفش کن بارگاه الهی است . آدم برای عذر خواهی از آن بالا به این پایین آمده است تا مطابق رسوم صوفیان در کفش کن خانقاه خداوند توبه کند . از رسوم صوفیان این بوده که درویش گنهکار در حضور یاران به محاکمه فرا خوانده و عذرش پذیرفته می شده . آدم توبه کرد و باز به حق پیوست ، تو هم با سوز دل و با اشک ریختن میتوانی به پرودگار بپیوندی . این سوز دل و گریه ی تو مانند خورشید و ابر که بوستان را سرسبز می کند ، موجب توفیق تو خواهد شد .
تو چه دانی ذوق آب دید گانعاشق نانی تو ، چون نادیدگان گر تو این انبان ز نان خالی کنیپر ز گوهرهای اجلالی کنی طفل جان از شیر شیطان باز کنبعد از آنش ، با ملک انباز کن تا تو تاریک و ملول و تیره ایدان که : با دیو لعین همشیره ای
این اشک ریختن شور و لذتی با خود دارد که آگاهان اسرار حق می فهمند . تو عاشق نانی و اسیر علایق مادی ، اگر ترک علایق مادی کنی درونت پر از گوهرهایی می شود که جلال و بزرگی حقیقی به تو خواهد داد و جان مانند کودک شیرخوار از تغذیه مادی و این جهانی نیرو میگیرد اما این مزایای جهان مادی مانند شیری است که از پستان شیطان می تراود . اگر طفل جان را از شیر شیطان بگیری می توانی او را با عالم ملکوت مربوط می کنی . تمام تاریکی ها و دلتنگی ها از این است که ما با شیطان هم کاسه شده ایم . به همین دلیل است که در راه خدا اشک هم اشک شادی است. همشیره ، دو طفل اند که از یک مادر شیر خورده اند .
لقمه ای کو نور افزود و کمالآن بود آورده از کسب حلال روغنی کاید چراغ ما کُشد،آب خوانش ، چون چراغی را کُشدعلم و حکمت زاید از لقمۀ حلالعشق و رقت آید از لقمۀ حلال چون ز لقمه تو حسد بینی و دامجهل و غفلت زاید، آن را دان حرام هیچ گندم کاری و جو بر دهد؟دیده ای اسبی، که کرۀ خر دهد؟لقمه تخم است و برش اندیشه هالقمه بحر و گوهرش اندیشه هازاید از لقمۀ حلال اندر دهانمیل خدمت ، عزم رفتن آن جهان
در این ابیات مولانا با این مسئله اشاره میکند که فکر نکند گرفتن طفل از شیر شیطان به این معنی است که خود را تا سر حد مرگ گرسنه نگه داریم .. بلکه منظور این است که آن چیزی را بخورد که حلال است . چون لقمه ی حرام حسد گمراهی و نادانی می آفریند . میل خدمت به پرودگار و بازگشت به سوی او نیز از لقمه ی حلال است . مولانا حلال یا حرام بودن را بر اساس تاثیر آن بر روی روحیه فرد میداند مولانا می گوید یک مشک شراب دریا را نجس نمی کند اما قطره ای از آن حوضچه ای را ناپاک می کند .
۹۰/۰۳/۱۱