مژده بردن خرگوش سوی نخجیران که : شیر در چاه فتاد ( بخش 26 )
چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۴:۵۳ ق.ظ
سلام به دوستان عزیزبعد از اینکه شیر به درون چاه افتاد ، خرگوش به پیش نخجیران رفت و .... در این بخش مولانا به نتیجه گیری داستان می پردازد . از رهایی انسان سخن می گوید و از مبارزه با نفس ... مولانا هیچ گاه هدفش داستان گویی نیست بلکه بیان پیام و نتیجه ی آن داستان است ... واقعا به نظر من جای فکر داره .... این که ما در بند چون و چراهایی هستیم که واقعا با این فکر محدود مادی نمی تونیم جوابش را پیدا کنیم و خیلی از این چرا ها ما را از راه اصلی منحرف میکنه ... من که خیلی وقت ها در حلقه ی بی پایان استدلال می افتم و امیدوارم بتونیم از این افکار رها بشیم .. مژده بردن خرگوش سوی نخجیران که : شیر در چاه فتاد1348 چون که خرگوش از رهایی شاد گشتسوی نخجیران دوان شد تا به دشت شیر را چون دید در چَه ، کُشته ، زار چرخ می زد شادمان تا مرغزاردست می زد چون رهید از دست مرگسبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ در اینجا مولانا به ذکر حالات خرگوش بعد از شکست شیر پرداخته است . شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شدسر بر آورد و حریف باد شدبرگها چون شاخ را بشکافتندتا به بالای درخت اِشتافتندبا زبان شطأ َهُ ، شکر خدامی سراید هر بر و برگی جداکه بپرورد اصلِ ما را ذو العطاتا درخت استغلظ آمد و استوی مولانا بعد از بیان ماجرای رهایی خرگوش به یاد رهایی گیاهان از درون خاک می افتد و چنین می اندیشد که شاخ و برگ وقتی از خاک بیرون می آید گویی دیگر خاک نیست و عنصر آن عوض می شود و حریف باد می گردد . ( اشاره به عناصر چهارگانه : آب – باد – خاک – آتش ) هر شاخه زبانی است که خدا را به خاطر رهایی خود شکر میکند و این شکر گزاری از زبان هر میوه و برگ است که می گوید : خدا ما را پرورش داد تا به سختی و استواری یک درخت تنومند رسیدیم . باز از این مضمون به عنوان مقدمه ای برای بحث رهایی جان آدمی از حبس آب و گل استفاده می کند . جان های بسته اندر آب و گل، چون رهند از آب و گل ها شاد دل، در هوای عشق حق رقصان شوندهمچو قرص بدر بی نقصان شوندجسمشان در رقص ، و جان ها خود مپرسو آن که گرد جان ، از آنها خود مپرس رها شدن جان از آب و گل تعبیری است از ترک علایق مادی و این جهانی و پیوستن به حق ، که اگر انسان به این مرتبه برسد ، مانند قرص ماه بی نقصان است . رهایی جان ها از آب و گل تن ، بدین گونه تجلی می کند که تن در رقص می آید و اما جان ، حالتی دارد که قابل توصیف نیست . "آن که گرد جان " اشاره به سالکی است که از این مرحله ی " آزادی جان از تن " هم گذشته و در گرد "جان ِ جان " گِرد هستی مطلق یا ولی ، چرخ می زند . حالت او به هیچ وجه دیگر توصیف نمی پذیرد "از آنها مپرس" . مولانا ضمن گفتگو از آزادی جان به آیین سماع صوفیان اشاره میکند . تابش انوار معرفت ، آنها را به هیجان می آورد ، بی اختیار می شوند ، می گریند ، می خندند ، کف می زنند ، پای می کوبند ، خرقه و دستار خود را پاره می کنند و یا در آتش می اندازند ، چرخ می زنند ، به خاک می افتند ... شیر را خرگوش در زندان نشاندننگِ شیری، کو ز خرگوشی بمانددر چنان ننگی و آن گه این عجب"فخر دین" خواهد که گویندش لقب ای تو شیری در تگ این چاه فردنفس ، چون خرگوش خونت ریخت و خورد ( در خواندن : خَرد ) نفس خرگوشت به صحرا در چَراتو به قعر این چَهِ چون و چرادر این ابیات با استفاده از حیله ی خرگوش و در چاه افتادن شیر ، مولانا یک سخن کلی را بیان می کند و روی سخن با کسانی است که به ظواهر فریبنده ی زندگی مادی دل بسته اند . شیر زور دارد اما خرگوش با تدبیر خود ، زور و درندگی شیر را بی اثر می کند و شکست از خرگوش "ننگ شیر" است و تعجب آور است که چنین موجود ننگین و شکست خورده یی انتظار داشته باشد که لقب های پر طمطراق و پر معنی مثل "فخر الدین" بر او بگذارند . آن شیر شکست خورده از خرگوش ، تویی ای انسان ! که از نفس خود شکست خورده ای . نفس تو از فریب دادن تو خشنود است و در بیایان به خوشی می چرخد ، اما تو به جای اینکه بیدار شوی و به معرفت حق دست یابی ، با چون و چرا و از طریق استدلال و میزان و معیار این جهان مادی ، حق را جستجو می کنی و در ته چاه می مانی . سوی نخجیران دوید آن شیرگیرکابشروا یا قوم إذ جاء البشیرمژده مژده ای گروه عیش سازکان سگ دوزخ به دوزخ رفت بازمژده مژده کان عدوِّ جان هاکَند قهر خالقش دندان هاآن که از پنجه بسی سرها بکوفتهمچو خس ، جاروب مرگش هم بروفتخرگوش به پیش نخجیران رفت و گفت : شادی کنید ای قوم هنگامی که پیام آور شادی آمد ...
دوستانی که تمایل دارند از به روز شدن وبلاگ با داستان های مثنوی مطلع شوند در خبرنامه که در ستون سمت چپ قرار دارد عضو شوند .
۸۹/۰۲/۰۸