سلام به همه ی دوستان عزیز ، امیدوارم ایام به کام باشه و لبخند بر لبتون و در دلتون جاری . این غزل رو تقدیم می کنم به دوست عزیز جناب حمید ، و امیدوارم همیشه شارژ و خوشحال ببینمشون . و تقدیم به همه ی دوستانی که این روزها خوشحالند و امیدوار ... در دلت چیست ، عجب ، که چو شکر میخندی؟
دوش شب با که بُدی که چو سحر میخندی؟
ای بهاری که جهان از دمِ تو خندان است
در سمن زار شکفتی ، چو شجر میخندی
آتشی از رخ خود در بت و بتخانه زدی
و اندر آتش بنشستی و چو زر میخندی
مست و خندان ز خرابات خدا میآیی
بر شر و خیر جهان همچو شرر میخندی
همچو گل ، ناف تو بر خنده بریدهست خدا
لیک امروز ، مها ، نوع دگر میخندی
باغ با جمله درختان ز خزان خشک شدند
ز چه باغی تو که همچون گلتر میخندی !
بوی مُشکی تو که بر خِنگِ هوا میتازی
آفتابی تو که بر قرص قمر میخندی
در حضور ابدی شاهد و مشهود تویی
بر ره و رهرو و بر کوچ و سفر میخندی
از میان عدم و محو برآوردی سر
بر سر و افسر و بر تاج و کمر میخندی
دو سه بیتی که بماندهست بگو مستانه
ای که تو بر دل بیزیر و زبر میخندی مولانا راستی .. ممنون از گنجور