برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

در دلت چیست ، عجب ، که چو شکر می‌خندی؟

چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۱۵ ق.ظ
سلام به همه ی دوستان عزیز ، امیدوارم ایام به کام باشه و لبخند بر لبتون و در دلتون جاری . این غزل رو تقدیم می کنم به دوست عزیز جناب حمید ، و امیدوارم همیشه شارژ و خوشحال ببینمشون . و تقدیم به همه ی دوستانی که این روزها خوشحالند و امیدوار ... در دلت چیست ، عجب ، که چو شکر می‌خندی؟ دوش شب با که بُدی که چو سحر می‌خندی؟ ای بهاری که جهان از دمِ تو خندان است در سمن زار شکفتی ، چو شجر می‌خندی آتشی از رخ خود در بت و بتخانه زدی و اندر آتش بنشستی و چو زر می‌خندی مست و خندان ز خرابات خدا می‌آیی بر شر و خیر جهان همچو شرر می‌خندی همچو گل ، ناف تو بر خنده بریده‌ست خدا لیک امروز ، مها ، نوع دگر می‌خندی باغ با جمله درختان ز خزان خشک شدند ز چه باغی تو که همچون گل‌تر می‌خندی ! بوی مُشکی تو که بر خِنگِ هوا می‌تازی آفتابی تو که بر قرص قمر می‌خندی در حضور ابدی شاهد و مشهود تویی بر ره و رهرو و بر کوچ و سفر می‌خندی از میان عدم و محو برآوردی سر بر سر و افسر و بر تاج و کمر می‌خندی دو سه بیتی که بمانده‌ست بگو مستانه ای که تو بر دل بی‌زیر و زبر می‌خندی مولانا راستی .. ممنون از گنجور
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۳/۲۹
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی