برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

دل نهادن عرب بر التماس دلبر خویش (بخش هشتم )

جمعه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۲۴ ق.ظ
با سلام به دوستان و همراهان همیشگی  قبل از پرداختن به ادامه ی داستان می خوام از همه شما عذر خواهی کنم اگه این روزها نیستم و سعادت با من یار نیست تا از نوشته های شما استفاده ببرم . قسمت های قبل داستان رو میتونید از اینجا بخونید .همونطور که در بخش قبل دیدیم خانم اعرابی بالاخره موفق شد آقای اعرابی را راضی کنه و آقای اعرابی میگه که من دیگه هر چه که تو بگی قبول میکنم و به بد و خوب اون از دید خودم نگاه نمی کنم و خلاصه هر چی تو بگی ! خانم اعرابی که هنوز به آقای اعرابی بدگمان بود ، گفت : حالا راستش رو بگو می خوای با این کارها و حیله از درون من آگاه بشی یا اینکه واقعا محبتی در دل تو پدیدار شده ؟! آقای اعرابی برای ثابت کردن صدق اش ، صحبت هایی میاره در اینجا که در نهایت می خواد به خانم بگه که من در حرفی که زدم صادق هستم و از دل گفتم هر چه گفتم . آقای اعرابی در صحبت هاش از علم الهی صحبت میکنه و میگه : قسم به خدایی که عالَم به اسرار مخفی است و انسان را از خاک ، پاک و با صفا آفرید . خداوند انسان را در قالبی محدود و جسمی کوچک آفرید ولی در همین جسم کوچک روح را جا داد و  آنچه در لوح محفوظ بود و علم اسماء را به او آموخت .  و انسان به دلیل در اختیار داشتن علمی که به علم الهی متصل بود به جایی رسید که فرشتگان در مقابلش سجده کردند . آدم از درسی که از حق آموخت ، نکته هایی به فرشتگان آموخت و آنها نیز کمال و  پاکی تازه ای یافتند و آنچه آموختند در پهنه ی هفت آسمان نیافته بودند . در مقایسه با بزرگی روح آدمی ، حتی عرصه هفت آسمان تنگ است . سپس مولانا برای تایید حرف های بالا به حدیثی از پیامبر اشاره میکند که پیامبر فرمودند : حق فرموده است که :من در بالا و پایین و زمین و آسمان نگنجم و این دل مومن است که گنجایش من را دارد . اگر مرا می جویی در آن دل ها بجو . پروردگار فرمود : ای مرد پرهیزکار ! به میان بندگان من بیا ، تا از دیدار من ، بهشت را دیده باشی . عرش با این عظمتش از جنس صورت است و در برابر قلب  مومن که از جنس معنی است ، بسیار کوچک می نماید و در خور مقایسه نیست .  فرشتگان می گفتند : ما از قدیم با زمین الفتی داشتیم و همیشه میگفتیم ما که از جنس نور هستیم چطور به این زمین و ظلمت اینگونه علاقه مندیم ؟!  و حالا فهمیدیم که چون قرار بود انسان از خاک اینجا سرشته شود الفت ما بدین خاک بود . ما در زمین زندگی می کردیم و از گنجی که در آن بود غافل بودیم ، تا این که خداوند به ما فرمود باید از زمین رخت ببندیم و ما از این تغییر ناراحت شدیم و به خداوند گفتیم : چه کسی قرار است به جای ما بیاید؟ تومی خواهی این تسبیح ( سبحان الله ) و تهلیل ( لا اله الا الله ) ما را به سر و صدا و گفتگوهای بی حاصل بفروشی !؟ خداوند آنها را آزاد گذاشت تا هر چه می خواهند بگویند ، مانند پدری که از گفته ی فرزند خویش نمی رنجد . گرچه این گفتارها لایق پروردگار نیست اما  خداوند فرموده : رحمت من  بر غضب من  پیشی گرفته . اصلا من این اسباب ها را فراهم میکنم تا تو این رفتارها را نشان دهی و خود ببینی رحمت من تا کجاست و غضب من چقدر دور ... بردباری من صدها برابر از بردباری پدرها و مادر ها بیشتر است . بردباری آنها در برابر بردباری من مانند کف بر روی دریاست  ، کف که نه ، کفِّ کفِّ کفِّ کفّ  . مانند صدف است و مروارید درون آن ...  آقای اعرابی به خانمش میگه : به حق آن کف و دریای صاف ، که این حرف هایی که من به تو گفتم ( که هر چه تو بگویی همان کار را میکنم ) لاف و امتحان نیست و از سر مهر و خضوع  است  . به حق خداوندی که بازگشتم به سوی اوست ، مرا امتحان کن . حرف را درون خود نگه ندار و بگو چه کنم ؟ آنچه در دل داری بگو تا آنچه درون دل من هست نیز آشکار شود . حال بگو که برای رهایی  از این مشکلات چه کاری از دست من ساخته است ؟ ... دل نهادن عرب بر التماس دلبر خویش و سوگند خوردن که : در این تسلیم مرا حیلتی و امتحانی نیست 2655 مرد گفت : اکنون گذشتم از خلافحکم داری، تیغ بر کش از غلاف هر چه گوئی ، مر ترا فرمان برمدر بد و نیک آمدِ آن  ننگرم در وجود تو شوم من مُنعَدِمچون مُحبم، حُبُّ یُعمی و یُصِمّ گفت زن : آهنگ ِبرّم می کنییا به حیلت کشف سِرّم می کنی؟ گفت : و الله عالِمِ السِّرِّ الخَفیّکآفرید از خاک آدم را صَفّی در سه گز قالب که دادش ، وانمودآنچه در الواح و در ارواح بودتا ابد هر چه بُود ، او پس و پیشدرس کرد از عَلَّمَ الاَسماء خویش تا مَلک بی خود شد از تدریس اوقدسِ دیگر یافت از تقدیس اوآن گشادیشان که آدم رونموددر گشادِ آسمانهاشان نبوددر فراخی عرصۀ آن پاک جانتنگ آمد عرصۀ هفت آسمان گفت پیغمبر که : "حق فرموده استمن نگنجم هیچ در بالا و پست در زمین و آسمان و عرش نیزمن نگنجم ، این یقین دان ای عزیز!در دل مومن بگنجم ". ای عجب !"گر مرا جوئی ، در آن دل ها طلب" گفت : اُدخُل فی عِبادی ، تَلتَقیجَنَةَ مِن رُؤیتی یا مُتَقی عرش با آن نور با پهنای خویشچون بدید آن را ، برفت از جای خویش خود بزرگی عرش ، باشد بس مدیدلیک ، صورت کیست چون معنی رسید ؟هر ملک می گفت : ما را پیش از ایناُلفتی می بود بر روی زمین تخم خدمت بر زمین می کاشتیمز آن تعلق ما عجب می داشتیم کین تعلق چیست با این خاکمان؟چون سرشت ما بُده ست از آسمان اُلف ما انوار،  با ظلمات چیست؟چون تواند نور با ظلمات زیست ؟آدما ! آن اُلف از بوی تو بودزآن که جسمت را زمین بُد تار و پودجسم خاکت را از اینجا بافتندنور پاکت را در اینجا یافتنداین که جان ما ز روحت یافته ستپیش پیش از خاک ، آن می تافته ست در زمین بودیم و غافل از زمینغافل از گنجی که در وی بُد دفین چون سفر فرمود ما را ز آن مُقامتلخ شد ما را از آن تحویل ، کام تا که حجّت ها همی گفتیم ماکه به جای ما کی  آید ای خدا؟نورِ این تسبیح و این تهلیل رامیفروشی بهر قال و قیل را؟حکم حق گسترده  بهر ما بساطکه : بگوئید از طریق انبساط ، هر چه آید بر زبانتان بی حذرهمچو طفلان یگانه با پدرز آن که این دمها چه گر نالایق استرحمت من بر غضب ، هم سابق است از پی اظهار این سَبق، ای مَلَکدر تو بنهم داعیۀ اشکال و شک تا بگوئی و نگیرم بر تو منمُنکِر حِلمم نیارد دم زدن صد پدر صد مادر، اندر حِلم ماهر نفس زاید، در افتد در فناحلم ایشان، کفّ بحر حِلمِ ماستکف رود ، آید، ولی دریا به جاست خود چه گویم ؟ پیش آن دُرّ این صدفنیست الا کفِّ کفِّ کفِّ کفّ حقّ آن کف، حقّ آن دریای صافکامتحانی نیست، این گفت ، و نه لاف از سر مهر و صفاء است و خضوعحق آن کَس که بدو دارم رجوع گر به پیشت امتحان است این هوسامتحان را ، امتحان کن یک نفس سِرّ مپوشان تا پدید آید سِرمامر کن تو هر چه بر وی قادرم دل مپوشان تا پدید آید دلمتا قبول آرم هر آن چه قابلم چون کنم؟ در دست من چه چاره است؟در نگر تا جان من چه کاره است ؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۳/۱۰
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی