خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو ...
چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۱۵ ق.ظ
بعضی آدم ها بودنشون خیلی شیرینه ، برای حرف زدن : حرف هایی که برای کسی جز اون نمیشه گفت ، برای گوش
کردن : حرف هایی که کسی جز اون نمی فهمه ، برای احساس هایی که هیچ اسمی ندارن ... این آدم ها توی زندگی کم پیدا میشن ، شاید یکبار برای همیشه ، مخصوصا اگه این حس در دو طرف باشه ... این آدم ها ظهورشون توی زندگی ما ، خیلی پر رنگ اثر خودش رو میزاره ، حتی اگه مدت بودنشون توی روزهامون خیلی خیلی کم باشه ، و همیشه میمونن ، حتی اگه برن ... به هر حال من این غزل مولانا رو تقدیم میکنم به یکی از این آدم ها ، که مدت هاست نیست ، اما رد پاش توی روزهام هنوز هست ، به خاطر امروز : یک روز خاص ... خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو
داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی که درآییم به بستان من و تو
اختران فلک آیند به نظاره ما
مه خود را بنماییم بدیشان من و تو
من و تو بی من و تو جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو
طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند
در مقامی که بخندیم بدان سان من و تو
این عجب تر که من و تو به یکی کنج این جا
هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو
به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر
در بهشت ابدی و شکرستان من و تو
اگر دوست دارید بشنوید
۹۲/۰۳/۰۱