برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

تعیین کردن زن طریق طلب روزی ... ( بخش نهم )

پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۵۱ ق.ظ
سلام به همراهان عزیز قسمت های قبل داستان رو میتونید از اینجا بخونید .بالاخره دیدیم که خانم و آقای اعرابی با هم به توافق رسیدند تا تغییری در وضعیتشون ایجاد کنند . آقای اعرابی از خانم پرسید که حالا باید چیکار کنیم ؟؟ خانم اعرابی گفت : من شنیدم در بغداد خلیفه ای هست ، نماینده ی خداوند رحمان ، که مثل آفتاب به عالم روشنایی بخشیده  و شهر از وجودش مثل بهار هست . و اگر به آن شاه بپیوندی آنقدر عظیم و پر رحمت هست که تو هم مثل شاه میشوی . تا کی می خواهی دنبال هر چیز بی ارزشی روان باشی ؟! همنشینی با بزرگان مانند کیمیاست که هر مسی را تبدیل به طلا میکنه ، وقتی حتی نظر آنها به تو ، کیمیایی میکنه ، ببین دیگه وجود خودشون با تو چیکار میکنه. مانند ابوبکر که چون همنشین پیامبر بود به "صدیق" معروف شد  . آقای اعرابی گفت : آخه به این راحتی ها نیست ! من اگه بخوام برم پیش شاه ، نمی تونم بی بهانه برم ! باید دلیلی داشته باشم و راهی بشم. آیا هیچ کاری بدون وسیله انجام میشه ؟؟ مثل مجنون که وقتی شنید لیلی مریض هست ، دلش می خواست به عیادت لیلی بره ولی بهانه ای نداشت برای این کار ، گفت : کاش لا اقل من طبیب حاذقی بودم تا میتونستم به این بهانه به دیدن لیلی برم ... خداوند برای این به ما گفت "بیایید " که همه ی بنده ها بدون شرمندگی به سمت اش برن ، شب پره ( خفاش ) هم اگه عنایت حق بهش بشه  وابزار دیدن داشته باشه میتونه به راحتی در روز هم پرواز کنه .  هر کسی اگر به اندازه ی توانش در راه حق گام برداره ، عنایت خداوند هم شامل حالش میشه. خانم اعرابی در جواب میگه : این خلیفه آنقدر کرم و بزرگواری داره که تنها با حضورش همه اسباب ها فراهم میشه . اگر تو از داشتن ها حرف بزنی ، ادعایی کرده ای که نشانه ی دیدن خود هست و در این راه یکی از مهمترین قدم ها پا گذاشتن بر روی خود و نیندیشیدن به اسباب دنیا است . چقدر برای ما پیش اومده که خودمون اسبابی که برای انجام یه  کار فکر میکردیم لازمه رو فراهم کردیم و آخرش اون کار نشد و خیلی وقت ها هم بدون اینکه خیلی لوازم جور باشه خیلی کارها به راحتی به سرانجام رسید  ... باید گاهی تمام اسباب ها را رها کرد و چشم به کرَم او دوخت .. حالا آقای اعرابی میگه : خب باید من یک درجه ای از قرب برسم که بتونم بی اسباب در مقابل این شاه حاضر بشم . و او به من رحم کنه و من رو به حضور خودش بپذیره  . ما فقط از فقر ، رنگ و حرف اش رو داریم ! تو چیزی غیر از ظاهر ، در باطن ما نشون بده که باعث بشه شاه ما رو بپذیره ... از این شاهدان ، این گواهی ها پذیرفته نمیشه . باید صدق و راستی در کار باشه ، تا اصلا بدون گفت و گو ، نور رحمت او بر ما تابیده بشه . تعیین کردن زن طریق طلب روزی کدخدای خود را ، و قبول کردن او2696 گفت زن : " یک آفتابی تافته ستعالمی زو روشنایی یافته ست نایب رحمان ، خلیفۀ کردگارشهر بغداد است از وی چون بهارگر بپیوندی بدان شه، شه شویسوی هر ادبیر تا کی می روی ؟همنشینی با شهان چون کیمیاست چون نظرشان کیمیائی ، خود کجاست؟ چشم احمد بر ابو بکری زدهاو ز یک تصدیق صدیق آمده " گفت : " من شه را پذیرا چون شوم؟بی بهانه ، سوی او من چون روم ؟نسبتی باید مرا یا حیلتیهیچ پیشه راست شد بی آلتی؟ "  همچو مجنونی که بشنید از یکیکه مرض آمد به لیلی اندکی ،  گفت : " آوه ، بی بهانه چون روم؟ور بمانم از عیادت ، چون شوم؟ لیتنی کنت طبیباً حاذقاًکنت أمشی نحو لیلی سابقاً ""قل تعالوا" گفت حق ما را بدآنتا بود شرم اِشکنی ما را نشان شب پران را ، گر نظر و آلت بُدیروزشان جولان و خوش حالت بُدی گفت : " چون شاه کرم میدان رودعین هر بی آلتی آلت شودزآنکه آلت دعوی است و هستی استکار، در بی آلتی و پستی است "گفت : " کی بی آلتی سودا کنمتا نه من بی آلتی پیدا کنم؟ پس گواهی بایدم بر مفلسیتا شهی رحمم کند با مونسی  تو گواهی غیر گفت و گو و رنگوانما ، تا رحم آرد شاه شنگ کین گواهی که ز گفت و رنگ بُدنزد آن قاضِی القُضاة آن جرح شدصدق میخواهد گواه حال اوتا بتابد نورِ او بی قالِ او"
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۳/۲۳
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی