برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۸ مطلب در آذر ۱۳۸۷ ثبت شده است

مشاهده ی بخش های قبلی خلاصه ای از داستان : این داستان در مورد شاه جـهـودی است که با مســـــیحیان دشمنی فراوانی داشت و آنها را به قتل میرساند . در کنار او وزیری مکار بود که به شاه گفت تو با کشتن مسیحیان به جایی نمی رسی تو گوش و بینی مرا ببر و مرا در میدان شعر در دید عــــام به پای چــوبه ی دار بــبر و شخصی را بفرست تا واسطه شده و تو از کشتن من منصرف شوی سپـس مــن به میان مسیــــحیان میروم و می گویم که تو به خاطر مسیحی بودن قصد اعدام مرا داشته ای و دین آنها را نابود خواهم کرد ... وزیر به جمع مسیحیان میرود و چنان وانمود می کند که از پیروان راستین مسیح است و همه ی مردم به او ایمان پیدا میکنند و تمام حرف های او برای آنان حجت است ... سپس وزیر شروع به ساخت طوماری می کند که در آن تومار به هر کدام از 12 قبیله حــرفی میزند و آن را اصل دین می خواند و تمام آن دستورات با هم ضد و نقیض داشته است ... و اینک متن این طومار ها  ( به علت طولانی بودن به دو قسمت تقسیم کرده ام ) . البــــته احکامی که مولانا شرح داده بیش از 12 حکم است و بسیار متنوع اما در همه ی آنها در اصل مسائـــــــلی مطــــرح میشود که جزو تعالیم عارفانه است . در هر کدام از طومار ها ، روی یکی از وجوه این تعلــــیمات تکیـــه شده و وزیر ضمن بیان آن وجه ، وجه مقابل آن را کوبیده تا مسیحیان را به جان یکدیگر بیندازد ...   تخلیط وزیر در احکام انجیل ( قسمت اول )   ساخت طوماری به نام هر یکی نقش هر طومار، دیگر مسلکی حکم های هر یکی نوعی دگر این خلاف آن، ز پایان تا به سر مشاهده ی بخش های قبلی خلاصه ای از داستان : این داستان در مورد شاه جـهـودی است که با مســـــیحیان دشمنی فراوانی داشت و آنها را به قتل میرساند . در کنار او وزیری مکار بود که به شاه گفت تو با کشتن مسیحیان به جایی نمی رسی تو گوش و بینی مرا ببر و مرا در میدان شعر در دید عــــام به پای چــوبه ی دار بــبر و شخصی را بفرست تا واسطه شده و تو از کشتن من منصرف شوی سپـس مــن به میان مسیــــحیان میروم و می گویم که تو به خاطر مسیحی بودن قصد اعدام مرا داشته ای و دین آنها را نابود خواهم کرد ... وزیر به جمع مسیحیان میرود و چنان وانمود می کند که از پیروان راستین مسیح است و همه ی مـردم به او ایمان پیدا میکنند و تمام حرف های او برای آنان حجت است ... سپس وزیر شروع به ساخت طوماری می کند که در آن تومار به هر کدام از 12 قبیله حــرفی میزند و آن را اصل دین می خواند و تمام آن دستورات با هم ضد و نقیض داشته است ... و اینک متن این طومار ها  ( به علت طولانی بودن به دو قسمت تقسیم کرده ام ) . البــــته احکامی که مولانا شرح داده بیش از 12 حکم است و بسیار متنوع اما در همه ی آنها در اصل مسائـــــــلی مطــــرح میشود که جزو تعالیم عارفانه است . در هر کدام از طومار ها ، روی یکی از وجوه این تعلــــیمات تکیـــه شده و وزیر ضمن بیان آن وجه ، وجه مقابل آن را کوبیده تا مسیحیان را به جان یکدیگر بیندازد ...   تخلیط وزیر در احکام انجیل ( قسمت اول )   ساخت طوماری به نام هر یکی نقش هر طومار، دیگر مسلکی حکم های هر یکی نوعی دگر این خلاف آن، ز پایان تا به سر در این بخش ساخت احکام گوناگون و ضد و نقیض بودن آنها را بیان می کند .   در یکی راه ریاضت را و جوع رکن توبه کرده و شرط رجوع "ریاضت" در زبان عرفان به معنی رام کردن نفس سرکش با عبادت و روگرداندن از هوای نفس و ترک امور این جهانی است . "جوع" تحمل گرسنگی و اندک خوردن مطابق دستور و هدایت مرشد است . "توبه" بدین معنی است که بنده با خدا پیمان ببندد که گناه را ترک گوید . "رجوع" نیز یعنی بازگشتن به حق و اطاعت از فرمان های او .   در یکی گفته:«ریاضت سود نیست اندر این ره، مخلصی جز جود نیست » اما در به یکی دیگر گفته ریاضت و جوع بی فایده است و تنها راه نجات را "جود" می داند که بخشیدن مال است بدون آن که گیرنده نیازمند یا خواستار آن باشد و یا عوض آن را بدهد .   در یکی گفته که:« جوع و جود تو شرک باشد از تو با معبود تو جز توکل ، جز که تسلیم تمام در غم و راحت همه مکر است و دام » از آنجا که ریاضت و جوع و جود همه اعمالی است که به شخص معین نسبت داده می شود ، در حکم اعتقاد به موجودی غیر از پروردگار است و این شرک حساب میشود . تکیه بر توکل و تسلیم میکند . یعنی اینکه بنده با اعتماد به خداوند خود را به او بسپارد و یقین کند کــه پرودگار آنچه را به مصلحت اوست پیش می آورد و بدیهی است که در این حالت تسلیم ، قضا و حــــکم پروردگار است .   در یکی گفته که:« واجب خدمت است ورنه اندیشۀ توکل تهمت است» "خدمت " به معنای خدمت به خلق و بر آوردن نیازهای اجتماعی دیگران است که طبعا موجب میشـــود که انسان قسمتی از آرزوها و نیازهای خود را فراموش کند اما کسی که در راه توکل قدم بر میدارد فقـط خود را آسوده میکند و اگر بگوید مرد خداست تهمتی بر خود بسته است .   در یکی گفته که: «امر و نهی هاست بهر کردن نیست، شرح عجز ماست تا که عجز خود ببینیم اندر آن قدرت او را بدانیم آن زمان» آنچه امر و نهی شده است برای آن نیست که ما اجرا کنیم برای آن است که عجر ما نشان داده شود و معلوم شود که ما قادر به انجام اوامر پروردگار نیستیم . نتیجه ی این امر ازمیان رفتن تکالیف شرعــی و مباح دانستن کارهای حرام و ناپسند است .   در یکی گفته که:« عجز خود مبین کفر نعمت کردن است آن عجز، هین ! قدرت خود بین که این قدرت از اوست قدرت تو ،  نعمت او دان که هوست» خود را نباید عاجز پنداشت قدرتی که پرودگار به بنده داده نعمت است و اگر بنده خود را ضعیف بپندارد کفر نعمت است .   در یکی گفته: «کزین دو بر گذر بت بود هر چه بگنجد در نظر» از عجز و قدرت بگذر که آنچه به نظر تو در آید بت است .   در یکی گفته: «مکش این شمع را کین نظر چون شمع آمد ، جمع را از نظر چون بگذری و از خیال ُکشته باشی نیم شب شمع وصال» نظر ، شمع راه وصول به حقیقت است ، این شمع را نباید خاموش کرد .   در یکی گفته: «بکش، باکی مدار تا عوض بینی یکی را صد هزار که ز کشتن، شمع جان افزون شود لیلی ات از صبر چون مجنون شود ترک دنیا، هر که کرد از زهد خویش بیش آید پیش او دنیا ، و بیش » شمع نظر را خاموش کن و کنار بگذار تا صدهزار عوض از خدا دریافت کنی و آگاهی غیبی و الهی به تو بدهد . اگر شمع نظر را بکشی شمع جان نور خواهد داد و آنچه در پی آن هستی ، خود به  سوی  تو می آید .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۸۷ ، ۲۱:۴۴
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی   بیان دوازده سبط از نصاری   سبط که در آغاز این بخش آمده به معنای قبیله است .    قوم عیسی را بُد اندر دار و گیر حاکمانشان ده امیر و دو امیر هر فریقی مر امیری را تبع بنده گشته میر خود را از طمع در اینجا اشاره بر قوم مسیحیان داره که به 12 گروه مختلف تقسیم می شدند و این 12 فرقه هر کدام امیری جداگانه داشتند .   این ده و این دو امیر و قومشان گشته بند آن وزیر بَد نشان این 12 قبیله همه در بند آن وزیر گرفتار شده بودند .   اعتماد جمله بر گفتار او اقتدای جمله بر رفتار او بر حرفش اعتماد داشتند و به رفتارش ایمان   پیش او در وقت و ساعت هر امیر جان بدادی، گر بدو گفتی : بمیر و این سرسپاری به حدی بود که اگه وزیر به امیری میگفت بمیر در دم جان میداد .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۸۷ ، ۱۲:۴۵
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی  پیغام شاه ، پنهان ، با وزیر   در میان شاه و او پیغامها شاه را پنهان بدو آرامها بین شاه و وزیر به صورت پنهانی پیغام ها رد و بدل میشد و وزیر شاه را آرام میکرد .   آخرالامر از برای این مراد تا دهد چون خاک ، ایشان را به باد برای این منظور که خاک آن ها را به باد دهد  ( آنها را نیست و نابود کند )   پیش او بنوشت شه: کای مقبلم وقت آمد، زود فارغ کن دلم شاه گفت ای خوش اقبال زود کار را تمام کن و دل مرا فارغ کن .   گفت: اینک اندر آن کارم شها کافگنم در دین عیسی فتنه ها وزیر گفت در حال حاضر در راه انجام این کار هستم تا فتنه ها در دین عیسی به پا کنم .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۸۷ ، ۱۴:۱۸
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی فهم کردن حاذقان نصاری، مکر وزیر را هر که صاحب ذوق بود، از گفت او لذتی میدید و، تلخی جفت او   مشاهده ی بخش های قبلی فهم کردن حاذقان نصاری، مکر وزیر را هر که صاحب ذوق بود، از گفت او لذتی میدید و، تلخی جفت او منظور مولانا در اینجا از صاحب ذوق افرادی است که بویایی و چشایی حقیقی دارند . آنها در ظاهر زیبایی میدند اما به دلشان نمی نشست .   نکته ها میگفت او آمیخته در جلاب قند زهری ریخته سخنانی می گفت آمیخته از حق و باطل ، مثل اینکه در شربت گلاب زهر ریخته باشند .   ظاهرش میگفت: در ره چُست شو وز اثر میگفت: جان را سست شو ظاهرا شنونده ره به راه حق میکشاند اما در مجموع تاثیر کلامش این بود که  مرد را در راه حق سست می کرد .   ظاهر نقره، گر اسپید است و نو دست و جامه، می سیه گردد ازاو  مثل نقره که اگر ظاهرش هم یپید و رخشان باشد وقتی پارچه ای را به آن بسایند پارچه را سیاه میکند .   آتش ار چه سرخ روی است از شرر تو ز فعل او سیه کاری نگر آتش سرخ ، هم می سوزاند و هم سیاه میکند .   برق ،  اگر  نوری  نماید در نظر لیک هست از خاصیت، دزد بصر برق روشن ( صاعقه ) هم اگر به چشم برخورد کند باعث از بین رفتن بینایی میشود .   هر که جز آگاه و صاحب ذوق بود گفت او ، در گردن او طوق بود سخن وزیر ریاکار ناآگاهان را چنان تحت تاثیر قرار میداد که گویی طوقی بر گردن آنها افکنده بود و به هر طرف میتوانست بکشاند . بنده ی او شده بودند  .   مدت شش سال در هجران شاه شد وزیر اتباع عیسی را پناه این کار به مدت 6 سال به طول انجامید ...   دین و دل را ، کل بدو بسپرد خلق پیش امر و حکم او میمرد خلق  خلق دین و دلشان را به او سپرده بودند و در پیش حکم و فرمان او جان می دادند
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۸۷ ، ۱۳:۵۶
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی در این بخش از داستان مولانا با اشاره به بی گوش و بینی شدن وزیر ، از بی گوش و بینی بودن معنوی صحبت میکند یعنی خداوند گوش و بینی به انسان داده است که با آن میتوان به راه حقیقت نزدیک شد و ...    در بیان حسد کردن وزیر جهود   آن وزیرک از حسد بودش نژاد تا به باطل گوش و بینی باد داد بر امید آنکه از نیش حسد زهر او در جان مسکینان رسد اشاره بر مضمون بیت های اولیه که وزیر به پادشاه پیشنهاد داد تا گوش و بینی او را ببرد و او را از درگاه خود براند تا او بتواند خود را به عنوان مسیحی در میان مسیحیان جا بزند و آنها را به جان یکدیگر اندازد .     مشاهده ی بخش های قبلی در این بخش از داستان مولانا با اشاره به بی گوش و بینی شدن وزیر ، از بی گوش و بینی بودن معنوی صحبت میکند یعنی خداوند گوش و بینی به انسان داده است که با آن میتوان به راه حقیقت نزدیک شد و ...   در بیان حسد کردن وزیر جهود   آن وزیرک از حسد بودش نژاد تا به باطل گوش و بینی باد داد بر امید آنکه از نیش حسد زهر او در جان مسکینان رسد   اشاره بر مضمون بیت های اولیه که وزیر به پادشاه پیشنهاد داد تا گوش و بینی او را ببرد و او را از درگاه براند تا او بتواند خود را به عنوان مسیحی در میان مسیحیان جا بزند و آنها را به جان یکدیگر اندازد .   هر کسی کاو از حسد، بینی کند خویشتن بی گوش و بی بینی کند   اینجا اشاره به تکبر و غرور دارد ( بینی کند ) . حسادت همیشه با غرور همراه است زیرا حسود خود را با دیگران مقایسه کرده و از جهاتی خود را برتر میبیند . اشاره به وزیر است که از روی حسد بینی و گوش خود را از دست داد . گوش و بینی از اسباب رسیدن به حقیقت است .   بینی آن باشد که او بوئی برد بوی او را جانب کوئی برد   تعریف عرفانی از "بینی " ارائه میشه  . بینی حقیقی آن است که بوی معرفت را حس کرده و با حسی که از آن بو دارد صاحبش را به کوی حقیقت راهنمایی کند ...   هر که بویش نیست بی بینی بود بوی آن بوی است، کان دینی بود   آن کسی که بویی از حقیقت حس نمی کند مانند کسی است که بینی ندارد و بوی حقیقی بویی به سمت شناخت و معنویت است . در اینجا دینی به معنای مذهب نیست .   چون که بوئی برد و، شکر آن نکرد کفر نعمت آمد و بینیش خَورد   اگر کسی این بو را حس کرد و شکر نعمت به جای نیاورد خداوند این حس را از او میگیرد .   شکر کن، مر شاکران را بنده باش پیش ایشان مرده شو، پاینده باش   شکرگزار باش و در اینجا " پاینده باش " یعنی در بندگی و ارادت به مردان حق پایدار باش . نیز ممکن است که منظور مولانا این باشد که در اثر ارادت به مردان حق و پیوستن به آنها تو نیز پایدار خواهی شد .   چون وزیر از ره زنی مایه مساز خلق را تو بر میاور از نماز   از ره زنی مایه نساز یعنی گمراه کردن دیگران را سرمایه ی زندگی خود مکن . در اینجا منظور از "نماز" اعمال خاص نیست .   ناصح دین گشته آن کافر وزیر کرده او از مکر در گوزینه سیر   سیر در گوزینه کردن ( یا سیر در لوزینه کردن ) یعنی فریب دادن . گوزینه نوعی باقلوا است که در آن مغز گردو می گذارند و  به جای مغز گردو ممکن است چیزی کم بها مانند سیر مصرف کنند . در این بیت سیر در گوزینه کردن آمیختن حق و باطل است و شاید مولانا مضمون را از این بیت سنائی گرفته باشد : نیست مهر زمانه بی کینه                 سیر دارد میان لوزینه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۸۷ ، ۱۲:۳۵
نازنین جمشیدیان
یکی از دوستان در قسمت نظرات مطلبی رو در مورد شمس و حسام الدین چلبی بیان کردند که من لازم به توضیح مطلبی می باشم : در مورد جرقه های ذهنی مولانا حق با شماست که از وجود آفتابی مانند شمس بوده اما در مورد شروع مثنوی این کار به در خواست حسام الدین صورت گرفته . البته من این مطلب را در کتاب " پله پله تا ملاقات خدا " اثر "دکتر زرین کوب"  خواندم . در مثنوی با شرح "دکتر استعلامی " هم بدین گونه نوشته شده : چلبی حسام الدین در روزهایی که مولانا سرشار از معانی بود ، به رگن باطن او نشتر زد و سرچشمه را گشود ، تا  بجوشد و بیرون ریزد و این جوشش گاه تند تر و گاه آهسته تر تا ده سال دوام کرد و شش دفتر مثنوی را پدید آورد . مولانا دفتر ششم خود را نیز به حسام الدین " پیشکش " کرده . این دفتر 4 سال قبل از درگذشت مولانا به اتمام رسید ....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۸۷ ، ۱۹:۵۵
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی در این بخش از مثنوی ابتدا مولانا اشاره به افرادی داره که از زندگی مادی دور شده اند و می توانند حقیقت دنیا را ببینند . سپس در مورد حسد صحبت می کنه  . یکی از مواردی که بسیار در این بخش قابل تامل هست به نظر من این هست که مولانا از همین آغاز دفتر اول تا بدین جا چندین بار به وجود پیر اشاره کرده و اعتقاد به این قضیه داره که وجود پیر برای رفتن در راه حقیقت لازم هست . اتفاقا در کلاس مثنوی چندین بار در مورد این موضوع صحبت شده که ما این پیر را از کجا میتونیم پیدا کنیم . استاد ما اعتقاد داشتند پیر می تونه همین کتبی باشه که ما مطالعه می کنیم ولی این سوال برای من مطرح شد که گاهی سوالاتی برای ما به وجود میاد من دیگه این سوالات را نمیتونم از مولانا بپرسم آیا پیر باید در قید حیات باشه ؟ بعضی در کلاس اعتقاد داشتند باید دنباله رو دل بود اما فکر می کنم تا دل صیقلی نباشه  نمی تونیم دنباله رو دل هم باشیم . دوست دارم نظرات شما رو هم در مورد پیر بدونم ....  البته در راه طریقت گام اول طلب هست ... میگن طلب کن پیر هم پیدا میشه ...   سوال کردن خلیفه از لیلی و جواب دادن لیلی او را   گفت لیلی را خلیفه: کان تویی؟ کز تو مجنون شد پریشان و غوی ؟ از دگر خوبان تو افزون نیستی گفت: خامش، چون تو مجنون نیستی در این بخش از مثنوی ابتدا مولانا اشاره به افرادی داره که از زندگی مادی دور شده اند و می توانند حقیقت دنیا را ببینند . سپس در مورد حسد صحبت می کنه  . یکی از مواردی که بسیار در این بخش قابل تامل هست به نظر من این هست که مولانا از همین آغاز دفتر اول تا بدین جا چندین بار به وجود پیر اشاره کرده و اعتقاد به این قضیه داره که وجود پیر برای رفتن در راه حقیقت لازم هست . اتفاقا در کلاس مثنوی چندین بار در مورد این موضوع صحبت شده که ما این پیر را از کجا میتونیم پیدا کنیم . استاد ما اعتقاد داشتند پیر می تونه همین کتبی باشه که ما مطالعه می کنیم ولی این سوال برای من مطرح شد که گاهی سوالاتی برای ما به وجود میاد من دیگه این سوالات را نمیتونم از مولانا بپرسم آیا پیر باید در قید حیات باشه ؟ بعضی در کلاس اعتقاد داشتند باید دنباله رو دل بود اما فکر می کنم تا دل صیغلی نباشه  نمی تونیم دنباله رو دل هم باشیم . دوست دارم نظرات شما رو هم در مورد پیر بدونم ....   البته در راه طریقت گام اول طلب هست ... میگن طلب کن پیر هم پیدا میشه ...   سوال کردن خلیفه از لیلی و جواب دادن لیلی او را   گفت لیلی را خلیفه: کان تویی؟ کز تو مجنون شد پریشان و غوی ؟ از دگر خوبان تو افزون نیستی گفت: خامش، چون تو مجنون نیستی   در این بخش اشاره به داستانی داره که در چندین جا ذکر شده اما به احتمال زیاد منبع اشاره ی مولانا "مقالات شمس تبریزی" است . مولانا در اینجا بیشتر اشاره به جان کلام داره و نشان میده که اگه چشم باطن نداشته باشی حقیقت را نمی شنوی و نمی بینی . خلیفه به لیلی می گه : تو همانی هستی که مجنون از دیدنت گمراه شده . خیلی هم افزون از بقیه نیستی ! و لیلی میگه باید به چشم مجنون به من نگاه کنی تا بفهمی . غوی : به معنای گمراه است .   هر که بیدار است او در خواب تر هست بیداریش از خوابش بتر چون به حق بیدار نبود جان ما هست بیداری چو دربندان ما   در اینجا بیداری به معنای توجه به دنیا و علایق مادی است و چون شعور و آگاهی نسبت به حق در آن نیست خواب بر آن ارجحیت داره . و این بیداری مانند زندانی برای ما میشه . دربندان : زندان   جان همه روز از لگدکوب خیال وز زیان و سود ، وز خوفِ زوال نی صفا میماندش، نی لطف و فر نی به سوی آسمان راه سفر   این جان همیشه درگیر مسائلی است که عارف آن را خیال میدونه و فکر سود و زیان و نبودن مادیات او را خسته می کنه و راه را به سوی خداوند میبنده .   خفته آن باشد که او از هر خیال دارد اومید و، کند با او مقال   این حالت مانند این است که در خواب کسی رو میبینه و امید داره که با او صحبت کنه .   دیو را چون حور بیند او به خواب پس ز شهوت ریزد او با دیو آب چون که تخم نسل را در شوره ریخت او به خویش آمد، خیال از وی گریخت ضعف سر بیند از آن و، تن پلید آه از آن نقش پدید ناپدید   مثل این هست که دیوی را در خواب به صورت یک پری ببینه و با او عشقبازی کنه و حاصل این کار بعد از بیدار شدن از خواب فقط خستگی و گیجی و ناپاکی است .   مرغ بر بالا پران و سایه اش میدود بر خاک، پران مرغ وش ابلهی صیاد آن سایه شود میدود چندان که بی مایه شود بی خبر کان عکس آن مرغ هواست بی خبر که اصل آن سایه کجاست تیر اندازد به سوی سایه او ترکشش خالی شود در جست و جو ترکش عمرش تهی شد، عمر رفت از دویدن در شکار سایه، تفت   دوباره مثال دیگری میاره در مورد صیادی میگه که سایه ی مرغی را که در آسمان هست روی زمین میبینه و به دنبالش روان میشه و می خواد شکارش کنه و روزهای عمرش را مثل تیرهای ترکشی که به سایه پرت میکنه از دست میده بدون اینکه شکاری داشته باشه . عکس : انعکاس – تصویر – سایه و پرتوی که از چیزی می افتد تفت : شتابان   سایۀ یزدان چو باشد دایه اش وارهاند از خیال و سایه اش سایۀ یزدان بود بندۀ خدا مردۀ این عالم و، زندۀ خدا دامن او گیر زوتر بی گمان تا رهی در دامن آخر زمان کَیفَ مَدَّ الظِّلَّ، نقش اولیاست کو دلیل نور خورشید خداست اندر این وادی مرو بی این دلیل لا أُحِبُّ الافلین گو چون خلیل   در اینجا اشاره به این مطلب داره که سایه ی یزدان ، پیر طریقت ،  اگر از سالک در راه خدا مانند دایه حمایت کنه ،  او را از اشتغال به امور دنیووی دور میکنه . سایه ی یزدان بنده ای است که از زندگی این جهان بریده و پیوند او با خدا زندگی اوست . زودتر و بی شک و تردید از او کمک بخواه تا در این زمانه از گمراهی دور بمانی . در اینجا اشاره به آیه 45 سوره فرقان داره که اولیه و مردان کاملی دلالت بر وجود خورشید الهی دارند . و اشاره می کنه که در این وادی بدون پیر نمی توان قدمی برداشت . این پیران ستاره هایی هستند که افول نمی کنند . اگر می خواهی به حققت برسی مانند ابراهیم باش که گفت : من چیزی را که غروب می کند نمی پرستم . تو هم به پیری تکیه کن که راستی سایه ی یزدان باشد .   رو ز سایه، آفتابی را بیاب دامن شه شمس تبریزی بتاب ره ندانی جانب این سور و عُرس از ضیاء الحق حسام الدین بپرس   مولانا میگوید : از طریق این سایه های خدا آفتاب – یعنی خدا - را پیدا کن . دست در دامن مرشدی مانند شمس تبریزی بزن و راه کار را اگر نمی دانی از حسام الدین بپرس .   دامن تافتن : محکم به دامن کسی چنگ زدن عرس : عروسی   ور حسد گیرد ترا در ره گلو در حسد ابلیس را باشد غلو کو ز آدم ننگ دارد از حسد با سعادت جنگ دارد از حسد   از اینجا شروع میکنه در مورد حسد صحبت کردن ( شاید به دلیل آوردن اسم حسام الدین حس می کنه ممکن هست عده ای به او حسادت کنند چون سن زیادی نداشته اما بسیار مورد توجه مولانا بوده . همچنین اوست که باعث به وجود آمدن مثنوی توسط مولانا شده و به در خواست او مولانا شروع کرده ) در راه خدا کسانی هستند که از تو جلوتر هستند نباید حسد گلوی تو را بگیره . حسادت و غلو کار شیطان هست . شیطان که با حسادت کردن به انسان و سجده نکردن به او قرب الهی را از دست داد و از سعادت دور شد .   عقبه ای زین صعبتر در راه نیست ای خنک آن کش حسد همراه نیست   گردنه ای خطرناک تر از حسد وجود نداره خوشا به حال آنکه حسد نداره .   این جسد خانۀ حسد آمد بدان از حسد آلوده باشد خاندان   این جسم مادی ما خانه حسد است . اگر دلبستگی ها ی دنیوی از آن کم بشه زندگانی تو و خاندان تو پاک و آبرومند میشه .   گر جسد خانۀ حسد باشد، ولیک آن جسد را پاک کرد الله، نیک   اگر تو بنده ی شایسته ای باشی خدا این خانه را از حسد پاک میکنه . مانند فرمانی که به ابراهیم داد برای پاک کردن کعبه .   طَهِّرا بَیتِی، بیان پاکی است گنج نور است، ار طلسمش خاکی است   این که خداوند به ابراهیم و اسماعیل گفت خانه مرا پاک کنید نشان این است که دل را هم میتوان از حسد پاک کرد . دل مومن خانه ی خدا و گنج نور است هر چند که طلسم این گنج نور را از ماده ی خاکی درست کرده اند . طلسم : پیکره های فلزی که روی گنجینه و دفینه می گذاشتند و معتقد بودند که آن را از دستبرد حفظ می کند .   چون کنی بر بی حسد مکر و حسد ز آن حسد دل را سیاهی ها رسد خاک شو مردان حق را زیر پا خاک بر سر کن حسد را، همچو ما   به جای حسد که سیاه کننده ی دل آدمی است در برابر مردان حق فروتنی کن ( حسد نشانه ی تکبر است ) و بر حسد پشت کن .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۸۷ ، ۱۱:۵۹
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی در ادامه مولانا اشاره به عنایات خداوندی دارد و وارد بحث خواب می شود به نظر او خواب موقعی است که روح از قفس تن جدا شده و فارغ از دنیای مادی می گردد ...   متابعت نصاری وزیر را (  قسمت دوم)   گر هزاران دام باشد هر قدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم چون عنایاتت بود با ما مقیم کی بود بیمی از آن دزد لعیم ؟   مشاهده ی بخش های قبلی در ادامه مولانا اشاره به عنایات خداوندی دارد و وارد بحث خواب می شود به نظر او خواب موقعی است که روح از قفس تن جدا شده و فارغ از دنیای مادی می گردد ...   متابعت نصاری وزیر را (  قسمت دوم)   گر هزاران دام باشد هر قدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم چون عنایاتت بود با ما مقیم کی بود بیمی از آن دزد لعیم ؟   از اینجا شروع به گفتن عنایات حق می نماید که با عنایات او میتوان بر هر مشکلی فائق آمد . و با عنایات او ترسی از  دزد لعیم که همان نفس انسانی است در دل راه نمیدهیم .   {به اعتقاد مولانا عنایت حق در پیر متجلی می شود و با کمک پیر هم میتوان بر نفس چیره شد . }   هر شبی از دام تن، ارواح را میرهانی، می َکنی الواح را   در آثار صوفیان و سرگذشت عرفای بزرگ از خواب و تاثیر آن در سیر و تکامل شخصیت سالک بسیار سخن رفته و آن را نوعی کشف برای رسیدن به اسرار الهی دانسته اند . مولانا خواب را آزادی روح از مقیدات زندگی می داند . مولانا تن را قفسی میبیند که در هنگام خواب روح از آن آزاد میشود .   میرهند ارواح هر شب زین قفس فارغان، نه حاکم و محکوم کس شب ز زندان بی خبر زندانیان شب ز دولت بی خبر سلطانیان نی غم و اندیشۀ سود و زیان نی خیال این فلان و آن فلان   روح آزاد شده از بند تن نه فرمان میده نه فرمان میپذیره و فارغ از بند های اجتماعی است . زندانی در خواب رنج زندان را احساس نمیکنه و سلاطین هم به موقعیت اجتماعی خود فکر نمی کنند  و هیچ کس به فکر سود و زیان نیست .   حال عارف این بود بی خواب هم گفت ایزد هُمْ رُقُودٌ، زین مرم خفته از احوال دنیا روز و شب چون قلم در پنجۀ تقلیب رب   حال عارف همیشه مثل انسانی است که در خواب به سر میبره و از قیود دنیوی و مادی رهاست . آیه ای که به آن اشاره شده به معنای "خواب بودند " از سوره ی کهف آیه 18 است ( مربوط به حال اصحاب کهف)  مرم : فرار نکن تقلیب : تکان خوردن   {ما مانند قلمی در دست پروردگار هستیم . }   آن که او پنجه نبیند در رقم فعل پندارد به جنبش از قلم   کسی که پنجه را در نوشتن نمی بیند می پندارد قلم خودش حرکت میکند اما در نظر انسان آگاه از اسرار الهی هر جنبشی به اراده ی حق است .   شمه ای زین حال عارف وانمود عقل را هم خواب حسی در ربود   عقل تاب روبه رویی با حقایق الهی را ندارد .   رفته در صحرای بی چون جانشان روحشان آسوده و ابدانشان    بیان کیفیت خواب : در هنگام خواب جان های خفتگان به صحرای خدا میرود و از هر قیدی آزاد است . هم روح آزاد است هم بدن آنها .   وز صفیری، باز دام اندر کشی جمله را در داد و در داور کشی   صفیر صدایی است که صیاد برای کشاندن مرغ در دام استفاده میکرده در اینجا هم بازگرداندن ارواح به قالب جسمی با صدای صفیر انجام میشه و دوباره ارواح گرفتار مشکلات و مسائل دنیای مادی میشوند .   چونکه نور صبحدم سر بر زند کرگس زرین گردون پر زند فالِقُ الْإِصْباح، اسرافیل وار جمله را در صورت آرد زان دیار روحهای منبسط را تن کند هر تنی را باز آبستن کند   منظور از کرگس زرین گردون خورشید است شکافنده ی صبحگاهان (پروردگار) جان های خفتگان را به عالم صورت باز میگرداند . روح منبسط یعنی روح آزاد از قید و بند . آبستن کردن تن به معنای گرفتن بار روح توسط جسم است .   اسپ جان را می کند عاری ز زین سر "النوم اخ الموت" است این لیک بهر آن که روز آیند باز بر نهد بر پایشان بند دراز تا که روزش واکشد زان مرغزار و از چراگاه آردش در زیر بار   اسب جان به معنای تن است . هنگامی که اسب در حال استراحت است زین را از روی آن بر میدارند . به نظر مولانا روح در هنگام خواب تن را را می کند و خود به عالم غیب می پیوندد و عبارت " خواب برادر مرگ است " که یک حدیث است به همین مطلب اشاره می کند . اما در خواب ارتباط بدن و روح کامل قطع نمی شود  (تفاوت با مرگ ) و با ریسمان های بلندی این دو به هم متصل هستند که با همان ریسمان ها روح دوباره به جسم کشیده میشود .   کاش چون اصحاب کهف این روح را حفظ کردی، یا چو کشتی نوح را تا از این طوفان بیداری و هوش وارهیدی این ضمیر و چشم و گوش   در سرنوشت اصحاب کهف سال ها روح آنها از معصیت دور بود و خداوند آنها را حفظ کرد . نوح پیامبر نیز کشتی اش به دست خداوند از گرداب و طوفان نجات پیدا کرد . اشاره به این دو قصه در حقیقت نشان دهنده این است که مومن در پناه خداست . اگر روح در حفظ حق باشد و به هشیاری باز نگردد ، ضمیر و چشم و گوش انسان از اشتغال به امور این جهان آسوده می مانند .   ای بسی اصحاب کهف اندر جهان پهلوی تو، پیش تو هست این زمان یار با او ، غار با او در سرود مُهر بر چشم است و بر گوشت، چه سود   در کنار شما افراد بسیاری هستند که مانند اصحاب کهف از این جهان فارغ اند و غرقه دریای حق هستند و غار آنها و یاران آنها در نشاط و شادی این پیوند با حق ، سرود می خوانند . اما تو ای بنده نا آگاه نه چشمت آنها را میبیند و نه گوشت سرود آنها را میشنود .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۸۷ ، ۱۳:۴۹
نازنین جمشیدیان