سوال کردن خلیفه از لیلی و جواب دادن لیلی او را ( بخش ششم )
يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۸۷، ۱۱:۵۹ ق.ظ
مشاهده ی بخش های قبلی
در این بخش از مثنوی ابتدا مولانا اشاره به افرادی داره که از زندگی مادی دور شده اند و می توانند حقیقت دنیا را ببینند . سپس در مورد حسد صحبت می کنه .
یکی از مواردی که بسیار در این بخش قابل تامل هست به نظر من این هست که مولانا از همین آغاز دفتر اول تا بدین جا چندین بار به وجود پیر اشاره کرده و اعتقاد به این قضیه داره که وجود پیر برای رفتن در راه حقیقت لازم هست .
اتفاقا در کلاس مثنوی چندین بار در مورد این موضوع صحبت شده که ما این پیر را از کجا میتونیم پیدا کنیم . استاد ما اعتقاد داشتند پیر می تونه همین کتبی باشه که ما مطالعه می کنیم ولی این سوال برای من مطرح شد که گاهی سوالاتی برای ما به وجود میاد من دیگه این سوالات را نمیتونم از مولانا بپرسم آیا پیر باید در قید حیات باشه ؟
بعضی در کلاس اعتقاد داشتند باید دنباله رو دل بود اما فکر می کنم تا دل صیقلی نباشه نمی تونیم دنباله رو دل هم باشیم . دوست دارم نظرات شما رو هم در مورد پیر بدونم ....
البته در راه طریقت گام اول طلب هست ... میگن طلب کن پیر هم پیدا میشه ...
سوال کردن خلیفه از لیلی و جواب دادن لیلی او را
گفت لیلی را خلیفه: کان تویی؟
کز تو مجنون شد پریشان و غوی ؟
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت: خامش، چون تو مجنون نیستی
در این بخش از مثنوی ابتدا مولانا اشاره به افرادی داره که از زندگی مادی دور شده اند و می توانند حقیقت دنیا را ببینند . سپس در مورد حسد صحبت می کنه .
یکی از مواردی که بسیار در این بخش قابل تامل هست به نظر من این هست که مولانا از همین آغاز دفتر اول تا بدین جا چندین بار به وجود پیر اشاره کرده و اعتقاد به این قضیه داره که وجود پیر برای رفتن در راه حقیقت لازم هست .
اتفاقا در کلاس مثنوی چندین بار در مورد این موضوع صحبت شده که ما این پیر را از کجا میتونیم پیدا کنیم . استاد ما اعتقاد داشتند پیر می تونه همین کتبی باشه که ما مطالعه می کنیم ولی این سوال برای من مطرح شد که گاهی سوالاتی برای ما به وجود میاد من دیگه این سوالات را نمیتونم از مولانا بپرسم آیا پیر باید در قید حیات باشه ؟
بعضی در کلاس اعتقاد داشتند باید دنباله رو دل بود اما فکر می کنم تا دل صیغلی نباشه نمی تونیم دنباله رو دل هم باشیم . دوست دارم نظرات شما رو هم در مورد پیر بدونم ....
البته در راه طریقت گام اول طلب هست ... میگن طلب کن پیر هم پیدا میشه ...
سوال کردن خلیفه از لیلی و جواب دادن لیلی او را
گفت لیلی را خلیفه: کان تویی؟
کز تو مجنون شد پریشان و غوی ؟
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت: خامش، چون تو مجنون نیستی
در این بخش اشاره به داستانی داره که در چندین جا ذکر شده اما به احتمال زیاد منبع اشاره ی مولانا "مقالات شمس تبریزی" است . مولانا در اینجا بیشتر اشاره به جان کلام داره و نشان میده که اگه چشم باطن نداشته باشی حقیقت را نمی شنوی و نمی بینی .
خلیفه به لیلی می گه : تو همانی هستی که مجنون از دیدنت گمراه شده . خیلی هم افزون از بقیه نیستی !
و لیلی میگه باید به چشم مجنون به من نگاه کنی تا بفهمی .
غوی : به معنای گمراه است .
هر که بیدار است او در خواب تر
هست بیداریش از خوابش بتر
چون به حق بیدار نبود جان ما
هست بیداری چو دربندان ما
در اینجا بیداری به معنای توجه به دنیا و علایق مادی است و چون شعور و آگاهی نسبت به حق در آن نیست خواب بر آن ارجحیت داره . و این بیداری مانند زندانی برای ما میشه .
دربندان : زندان
جان همه روز از لگدکوب خیال
وز زیان و سود ، وز خوفِ زوال
نی صفا میماندش، نی لطف و فر
نی به سوی آسمان راه سفر
این جان همیشه درگیر مسائلی است که عارف آن را خیال میدونه و فکر سود و زیان و نبودن مادیات او را خسته می کنه و راه را به سوی خداوند میبنده .
خفته آن باشد که او از هر خیال
دارد اومید و، کند با او مقال
این حالت مانند این است که در خواب کسی رو میبینه و امید داره که با او صحبت کنه .
دیو را چون حور بیند او به خواب
پس ز شهوت ریزد او با دیو آب
چون که تخم نسل را در شوره ریخت
او به خویش آمد، خیال از وی گریخت
ضعف سر بیند از آن و، تن پلید
آه از آن نقش پدید ناپدید
مثل این هست که دیوی را در خواب به صورت یک پری ببینه و با او عشقبازی کنه و حاصل این کار بعد از بیدار شدن از خواب فقط خستگی و گیجی و ناپاکی است .
مرغ بر بالا پران و سایه اش
میدود بر خاک، پران مرغ وش
ابلهی صیاد آن سایه شود
میدود چندان که بی مایه شود
بی خبر کان عکس آن مرغ هواست
بی خبر که اصل آن سایه کجاست
تیر اندازد به سوی سایه او
ترکشش خالی شود در جست و جو
ترکش عمرش تهی شد، عمر رفت
از دویدن در شکار سایه، تفت
دوباره مثال دیگری میاره در مورد صیادی میگه که سایه ی مرغی را که در آسمان هست روی زمین میبینه و به دنبالش روان میشه و می خواد شکارش کنه و روزهای عمرش را مثل تیرهای ترکشی که به سایه پرت میکنه از دست میده بدون اینکه شکاری داشته باشه .
عکس : انعکاس – تصویر – سایه و پرتوی که از چیزی می افتد
تفت : شتابان
سایۀ یزدان چو باشد دایه اش
وارهاند از خیال و سایه اش
سایۀ یزدان بود بندۀ خدا
مردۀ این عالم و، زندۀ خدا
دامن او گیر زوتر بی گمان
تا رهی در دامن آخر زمان
کَیفَ مَدَّ الظِّلَّ، نقش اولیاست
کو دلیل نور خورشید خداست
اندر این وادی مرو بی این دلیل
لا أُحِبُّ الافلین گو چون خلیل
در اینجا اشاره به این مطلب داره که سایه ی یزدان ، پیر طریقت ، اگر از سالک در راه خدا مانند دایه حمایت کنه ، او را از اشتغال به امور دنیووی دور میکنه . سایه ی یزدان بنده ای است که از زندگی این جهان بریده و پیوند او با خدا زندگی اوست .
زودتر و بی شک و تردید از او کمک بخواه تا در این زمانه از گمراهی دور بمانی .
در اینجا اشاره به آیه 45 سوره فرقان داره که اولیه و مردان کاملی دلالت بر وجود خورشید الهی دارند .
و اشاره می کنه که در این وادی بدون پیر نمی توان قدمی برداشت . این پیران ستاره هایی هستند که افول نمی کنند . اگر می خواهی به حققت برسی مانند ابراهیم باش که گفت : من چیزی را که غروب می کند نمی پرستم . تو هم به پیری تکیه کن که راستی سایه ی یزدان باشد .
رو ز سایه، آفتابی را بیاب
دامن شه شمس تبریزی بتاب
ره ندانی جانب این سور و عُرس
از ضیاء الحق حسام الدین بپرس
مولانا میگوید : از طریق این سایه های خدا آفتاب – یعنی خدا - را پیدا کن . دست در دامن مرشدی مانند شمس تبریزی بزن و راه کار را اگر نمی دانی از حسام الدین بپرس .
دامن تافتن : محکم به دامن کسی چنگ زدن
عرس : عروسی
ور حسد گیرد ترا در ره گلو
در حسد ابلیس را باشد غلو
کو ز آدم ننگ دارد از حسد
با سعادت جنگ دارد از حسد
از اینجا شروع میکنه در مورد حسد صحبت کردن ( شاید به دلیل آوردن اسم حسام الدین حس می کنه ممکن هست عده ای به او حسادت کنند چون سن زیادی نداشته اما بسیار مورد توجه مولانا بوده . همچنین اوست که باعث به وجود آمدن مثنوی توسط مولانا شده و به در خواست او مولانا شروع کرده )
در راه خدا کسانی هستند که از تو جلوتر هستند نباید حسد گلوی تو را بگیره . حسادت و غلو کار شیطان هست . شیطان که با حسادت کردن به انسان و سجده نکردن به او قرب الهی را از دست داد و از سعادت دور شد .
عقبه ای زین صعبتر در راه نیست
ای خنک آن کش حسد همراه نیست
گردنه ای خطرناک تر از حسد وجود نداره خوشا به حال آنکه حسد نداره .
این جسد خانۀ حسد آمد بدان
از حسد آلوده باشد خاندان
این جسم مادی ما خانه حسد است . اگر دلبستگی ها ی دنیوی از آن کم بشه زندگانی تو و خاندان تو پاک و آبرومند میشه .
گر جسد خانۀ حسد باشد، ولیک
آن جسد را پاک کرد الله، نیک
اگر تو بنده ی شایسته ای باشی خدا این خانه را از حسد پاک میکنه . مانند فرمانی که به ابراهیم داد برای پاک کردن کعبه .
طَهِّرا بَیتِی، بیان پاکی است
گنج نور است، ار طلسمش خاکی است
این که خداوند به ابراهیم و اسماعیل گفت خانه مرا پاک کنید نشان این است که دل را هم میتوان از حسد پاک کرد . دل مومن خانه ی خدا و گنج نور است هر چند که طلسم این گنج نور را از ماده ی خاکی درست کرده اند .
طلسم : پیکره های فلزی که روی گنجینه و دفینه می گذاشتند و معتقد بودند که آن را از دستبرد حفظ می کند .
چون کنی بر بی حسد مکر و حسد
ز آن حسد دل را سیاهی ها رسد
خاک شو مردان حق را زیر پا
خاک بر سر کن حسد را، همچو ما
به جای حسد که سیاه کننده ی دل آدمی است در برابر مردان حق فروتنی کن ( حسد نشانه ی تکبر است ) و بر حسد پشت کن .
۸۷/۰۹/۱۰