جمله یاران تو سنگند و توی مرجان چرا؟
دوشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۰، ۰۵:۰۷ ب.ظ
نمی دونم چرا گاهی از همه
چیز دور میفتم ... هر چی هم تلاش می کنم به اون نقطه ای که می خوام برنمی
گردم ...اسیر زندگی مادی شاید .... اسیر فکر های روزمره .... هر چی می خوام
از زندگی کنده بشم نمیشه ... من گم شدم ... شاید فقط خود خداوند بتونه
منو برگردونه ... شاید که نه ... حتما ....
جمله یاران تو سنگند و تویی مرجان چرا؟
چون تو آیی جزو جزوم جمله دستک میزنند
با خیالت جزو جزوم میشود خندان لبی
بی خط و بیخال تو این عقل امی میبود
تن همیگوید به جان پرهیز کن از عشق او
روی تو پیغامبر خوبی و حسن ایزدست
کو یکی برهان که آن از روی تو روشنترست
هر کجا تخمی بکاری آن بروید عاقبت
هر کجا ویران بود آن جا امید گنج هست
بی ترازو هیچ بازاری ندیدم در جهان
گیرم این خربندگان خود بار سرگین میکشند
هر ترانه اولی دارد دلا و آخری
آسمان با جملگان جسمست و با تو جان چرا؟
چون تو رفتی جمله افتادند در افغان چرا؟
میشود با دشمن تو مو به مو دندان چرا؟
چون ببیند آن خطت را میشود خط خوان چرا؟
جانش میگوید حذر از چشمه حیوان چرا؟
جان به تو ایمان نیارد با چنین برهان چرا؟
کف نبرد کفرها زین یوسف کنعان چرا؟
برنروید هیچ از شه دانه احسان چرا؟
گنج حق را مینجویی در دل ویران چرا؟
جمله موزونند عالم نبودش میزان چرا؟
این سواران باز میمانند از میدان چرا؟
بس کن آخر این ترانه نیستش پایان چرا؟
این غزل را با صدای دکتر سروش دانلود کنید
۹۰/۰۴/۱۳