برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۵ مطلب در شهریور ۱۳۸۸ ثبت شده است

فهرست مطالب انکار کردن نخجیران بر خرگوش ، در تاخیر رفتن بر شیر قوم گفتندش که: چندین گاه ماجان فدا کردیم در عهد و وفاتو مجو بد نامی ما، ای عنود! تا نرنجد شیر، رو رو، زود زود قوم نخجیران به خرگوش گفتند که ما تا حالا به قولی که به شیر دادیم وفا کردیم ، تو با لجبازی خود ما را بدنام نکن و تا شیر نرنجیده زود به پیش او برو . جواب گفتن خرگوش ایشان را گفت: ای یاران، مرا مهلت دهیدتا به مکرم از بلا بیرون جهیدتا امان یابد به مکرم جانتانماند این میراث فرزندانتان خرگوش گفت : ای یاران به من فرصتی دهید تا شما را از بلا بیرون ببرم تا این تدبیر من به صورت ارث برای آیندگان هم باقی بمونه . هر پیمبر، امتان را در جهانهمچنین، تا مخلصی میخواندشان کز فلک، راه برون شو، دیده بوددر نظر چون مردمک پیچیده بودمردمش، چون مردمک دیدند خرددر بزرگی مردمک، کس ره نبردمخلص : محل رهایی و نجات . راه برون شو از فلک : راه برون رفتن از جهان مادی و علائق این جهان و راه شناخت حقایق الهی نقش پیامبران در هدایت مردم مانند نقش "مردمک " در چشم است . مردم نا آگاه پیامبران را کوچک میدیدند ، همانطور که مردمک چشم نقطه ی کوچکی به نظر می آید و همه کس اهمیت آن را نمی داند . اعتراض کردن نخجیران بر سخن خرگوش قوم گفتندش: که ای خر!   گوش دارخویش را اندازۀ خرگوش دارهین ! چه لاف است این که از تو بهتراندر نیاوردند اندر خاطر آن ؟معجبی ، یا خود قضامان در پی استور نه این دم، لایق چون تو کی است؟ نخجیران گفتند : این ادعایی که تو میکنی ، کسانی که از تو بزرگترند نمی کنند . تو دچار اعجاب و خودبینی شده ای ، یا بلایی دارد بر سر ما می آید وگرنه تو چنین حرفی نمی زدی .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۸۸ ، ۰۶:۰۴
نازنین جمشیدیان
فهرست مطالب همانطور که در قسمت های پیشین خواندید ، داستان ما ، داستان شیر و نخجیران بود . نخجیران که از شکار گاه و بیگاه شیر در بیشه ناراحت بودند و نمی توانستند با خیال راحت به بیشه بروند به پیش  شیر رفتند و گفتند که نمی خواهد تو به شکار ما بیایی ، ما هر روز خودمان به قید قرعه یکی را پیش تو می فرستیم ،  اینگونه هم تو راحت می شوی هم ما ... اما شیر در ابتدا نپذیرفت و گفت که من نمی توانم به شما اعتماد کنم و چند بخش هم به بحث بین شیر و نخجیران در مورد جهد و توکل گذشت ... بالاخره در این قسمت ،  داستان دوباره پی گرفته می شود . شیر قبول می کند که هر روز یکی از نخجیران سر وقت به سراغ او بیاید تا اینکه نوبت به خرگوش می رسد ... مقرر شدن ترجیح جهد بر توکل زین نمط بسیار برهان گفت شیرکز جواب، آن جبریان، گشتند سیر زین نمط : به این صورت به این صورت شیر برهان های بسیاری آورد که دیگر جبریان ( نخجیران ) خسته شدند و پذیرفتند . روبه و آهو و خرگوش و شغالجبر را بگذاشتند و قیل و قال روباه و آهو و خرگوش و شغال دیگر بحث در مورد جبر را تمام کردند  . عهدها کردند با شیر ژیانکاندر این بیعت نیفتد در زیان و با شیر عهد کردند که بدقولی نکنند و عهد را نشکنند . قسم هر روزش بیاید بی جگرحاجتش نبود تقاضای دگر جگر : سختی کشیدن ، غصه و دردسر هر کسی که قسمت روز او بود بدون غصه و دردسر بیاید و تقاضای دیگری نداشته باشد . قرعه بر هرکه فتادی روز روزسوی آن شیر او دویدی، همچو یوز یوزپلنگ خوب می دود و در روزگار قدیم صیادان این حیوان را رام می کردند و برای گرفتن شکار به کار می بردند . "همچو یوز به سوی شیر دویدن " کنایه از فرمانبرداری است . چون به خرگوش آمد این ساغر، به دوربانگ زد خرگوش: کاخر چند جُور؟ وقتی نوبت به خرگوش رسید ، او بانگ زد که : تا کی در ستم شیر باشیم ؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۸۸ ، ۱۳:۳۲
نازنین جمشیدیان
در این بیست و یک بیت مولانا می خواهد بحث توکل و جهد را به یک نتیجه ی معقول برساند و به زبان شیر بگوید که جهد و جد با توکل به پروردگار منافات ندارد . به همین دلیل شیر با تایید سخنان نخجیران می گوید : آری ولیکن .... . بیان ترجیح  نهادن شیر جهد را بر توکل و فوائد جهد را بیان کردن   شیر گفت: آری ولیکن هم ببینجهدهای انبیاء و مومنین شیر می گوید که حرف تو درست است که باید توکل کرد اما تو به مومنان و انبیاء هم نگاه کن که با اینکه به خداوند تکیه می کردند ، برای هر کار جهد بسیاری هم کرده اند . حق تعالی، جهدشان را راست کردآنچه دیدند، از جفا و، گرم و سرد پروردگار نیز جهد آنها را به ثمر رسانده . آنها سرد و گرم روزگار را چشیده اند . حیله هاشان جمله حال آمد،  لطیفکل شی ء  من ظریف هو ظریف تدبیرهای آنها حالات لطیف روحانی به آنها داده است . این حالات لطیف و ظریف و خوش آیند از جانب پروردگاری بوده است که خود نیز متصف به همین لطف و ظرافت است . دامهاشان، مرغ گردونی گرفتنقصهاشان، جمله افزونی گرفت تدبیر انبیاء و مومنان مانند دام ، مرغان آسمانی را میگیرد ، یعنی به کشف اسرار غیب می انجامد و همین موفقیت نقص های آنها را به فزونی و کمال تبدیل می کند . جهد میکن تا توانی، ای کیا !در طریق انبیا و اولیا با قضا پنجه زدن ، نبود جهادزآنکه این را هم قضا بر ما نهاد تا می توانی در راهی که انسان های برگزیده جهاد کردند تو هم جهاد  کن . جهادی که من به آن اعتقاد دارم مقابله با قضای پروردگار نیست زیرا این جهاد هم به خواست پروردگار در من پدید می آید . کافرم من، گر زیان کرده ست کسدر ره ایمان و، طاعت یک نفس اگر من بگویم که ایمان و پیروی از امر پروردگار زیان آور است مرا کافر بشمارید . سر شکسته نیست، این سر را مبندیک دو روزی جهد کن، باقی بخند حرف من این است که وقتی سرتان شکسته نیست چرا به آن دستمال می بندید ؟ بدنی که می تواند کار کند باید آن را به کار انداخت . چند روزی کوشش باید کرد و بعد می توان آسوده نشست و خندید و شادی کرد . بَد محالی جُست، کو دنیا بجُستنیک حالی جُست، کو عقبی بجُست مکرها، در کسب دنیا بارد استمکرها، در ترک دنیا وارد است مکر و تدبیر در راه زندگی مادی خنک و بی لطف است اما اگر در راه بریدن از دنیا و پیوستن به عقبی و ادراک حقایق الهی باشد وارد و پذیرفتنی و پسندیده است . مکر آن باشد، که زندان حفره کردآن که حفره بست، آن مکریست سرد دنیا زندان است باید حفره ای در آن پدید آوریم و از آن بگریزیم نه آن که حفره ها را بندیم و خود را بیشتر زندانی کنیم . این کار تدبیری خنک است . این جهان زندان و ما زندانیانحفره کُن زندان و، خود را وارهان این جهان زندان است و ما زندانیان پس ای زندانی سعی در بازکردن حفره ها کن و خود را آزاد کن . چیست دنیا؟ از خدا غافل بُدننه قماش و نقده و میزان و زن مال را گر بهر دین باشی حمولنعم مال صالح خواندش رسول اگر مال دنیا را داشته باشی و بار آن را به خاطر دین بر دوش بگیری و آن را در راه دین به کار ببری ، خوب است و پیامبر گفته : چه خوب است مال حلال و درست برای مرد درست کار . آب در کشتی، هلاک کشتی استآب اندر زیر کشتی، پُشتی است آب اگر در کشتی باشد باعث غرق شدن کشتی می شود و اگر آب در زیر کشتی باشد ، کشتی روی آن حرکت می کند و به مقصد می رسد . مال دنیا هم همینطور است اگر تو را اسیر خود نکند و در خدمت دین تو باشد خوب است . چون که مال و ملک را از دل براندزآن سلیمان خویش، جز مسکین نخواند سلیمان با همه قدرت و عظمت ، اعتنایی به مال دنیا نداشت و خود را مسکین می خواند . کوزۀ سر بسته، اندر آب زفتاز دل پر باد فوق آب رفت کوزه ای که سرش بسته باشد و دلش پر از باد در آب نیروند روی آب می ماند . باد درویشی چو در باطن بودبر سر آب جهان ساکن بود اگر باد درویشی در باطن تو باشد تو هم بر روی آب جهان ساکن میمانی و در امور دنیوی غرق نمی شوی . گر چه این جملۀ جهان ملک وی استملک، در چشم دل او، لا شی است گرچه تمام جهان در نظر درویش ملک اوست اما در نظر او ناچیز است . پس دهان دل ببند و مهر کنپر کنش از بادِ کبر ِ من لدن پس دهان دل ببند ، یعنی رابطه ی دل را با دنیا قطع کن و برای آنکه در دنیا غرق نشود آن را پر از غرور کن ، غرور و کبری که از جانب پروردگار بر دل سایه می افکند . جهد حق است و، دوا حق است و، دردمنکر اندر نفی جهدش، جهد کرد سپس در این بیت تمام  بحث شیر و نخجیران را خلاصه می کند : درد حق است زیرا مشیت الهی است . دوا هم حق است زیرا توسل به اسباب و کوشش در راه مقصود ، سپاسگزاری بنده در برابر توانایی است که حق به او داده است . آنها که منکر جهد و کوشش اند در واقع برای نفی جهد و کوشش ، جهد و کوشش می کنند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۸۸ ، ۱۱:۳۵
نازنین جمشیدیان
با سلام به دوستان عزیز اول از همه تشکر می کنم از تمام دوستانی که با محبت خودشون من را شرمنده کردند ... و ادامه ی ماجرا ... حکایتی که در این قسمت ذکر می شود در "حلیه الاولیا " ، "احیا العلوم" ، "جوامع الحکیات" و بعضی دیگر از کتاب های مقدم بر مثنوی آمده است . شیخ عطار هم در "الهی نامه" آن را به نظم در آوزده است . با توجه به اینکه مولانا با آثار عطار سر و کاربیشتر و با سابقه ی طولانی تری داشته احتمال قریب به یقین این است که ماخذ او الهی نامه عطار باشد . در این داستان حکایت مردی است که در سرزمین سلیمان ( فلسطین ) زندگی می کند . روزی هراسان به پیش سلیمان می آید و سلیمان دلیل هراس او را می پرسد . مرد به سلیمان  می گوید که عزرائیل به او نگاهی از خشم کرده و از او می خواهد که او را با باد به منطقه ی دوری بفرستد ( هندوستان ) . اما بالاخره مرگ به سراغ او می آید . در این داستان نقش جبر و بیهوده بودن تلاش و کوشش در برخی از امور بیان می شود . یادمان باشد که این داستان نیز در ادامه ی حکایت شیر و نخجیران از زبان نخجیران برای اثبات اینکه توکل برتر از تلاش است و اگر خدا چیزی بخواهد انجام می شود ، بیان می شود . نگریستن عزراییل در مردی و گریختن آن مرد در سرای سلیمان علیه السلامو تقریر ترجیح توکل بر جهد و قلت فایده ی جهدزاد مردی، چاشتگاهی در رسیددر سراعدل سلیمان، در دویدآزاد مردی ، صبح به عدالتخانه ی (دادگاه ) سلیمان رفت رویش از غم زرد و، هر دو لب کبودپس سلیمان گفت: ای خواجه چه بود؟رویش از غم زرد شده بود و لبش کبود : پس سلیمان گفت : ای خواجه چه شده ؟ گفت: عزرائیل در من این چنینیک نظر انداخت، پُر از خشم و کین گفت امروز عزرائیل نگاه پر از خشمی به من کرد گفت: هین اکنون، چه میخواهی؟ بخواهگفت: فرما باد را، ای جان پناه تا مرا ز اینجا، به هندستان بردبو که، بنده کان طرف شد، جان بردسلیمان گفت : خب حال از من چه می خواهی ؟ مرد گفت : باد را فرمان بده ، تا مرا به هندوستان برد ، باشد که جان سالم به در برم . نک ز درویشی گریزانند خلقلقمۀ حرص و امل زآنند خلق اینک ، خلق از درویشی و فقر گریزانند و حرص و آرزوهای دنیایی آنها را در خود فرو برده است .  ترس درویشی، مثال آن هراسحرص و کوشش را تو هندستان شناس ترس از فقیری مانند همان ترس از عزرائیل است و کوشش و حرص مانند فرار این مرد به هندوستان است . مردم از ترس فقر به  حرص و تلاش و کوشش پناه می برد و این خود گرفتاری بزرگتری می شود . باد را فرمود تا او را شتاببرد سوی خاک هندستان بر آب سلیمان به باد فرمان داد تا مرد را به یکی از جزایر هندوستان برد . روز دیگر، وقت دیوان و لقاپس سلیمان گفت عزرائیل راکان مسلمان را به خشم، از بهر آنبنگریدی ، تا شد آواره ز خان ؟ روز دیگر سلیمان عزرائیل را دید و به او گفت : برای چه آن مرد را به خشم نگاه کردی که اینگونه آواره شود ؟ گفت : من از خشم کی کردم نظر؟از تعجب دیدمش در ره گذرعزرائیل گفت : من با خشم به او نگاه نکردم . فقط با تعجب به او نگاه کردم .که مرا فرمود حق ،  کامروز هانجان او را تو به هندستان ستان زیرا خداوند به من فرموده بود که جان این مرد را در هندوستان بگیرم . از عجب گفتم: گر او را صد پَر استاو به هندستان شدن، دور اندر است و من متعجب شدم که حتی گر او بال و پر هم داشته باشد فردا نمی تواند در هندوستان باشد . تو همه کار جهان را هم چنینکن قیاس و، چشم بگشا و، ببین تو همه ی کار جهان را با همین مثال مقایسه کن و چشم حققت بینت را بازکن و حقیقت را ببین از که بگریزیم؟ از خود؟ ای محال! از که بربابیم؟ از حق؟ ای وبال ! آنچه ما از آن میگریزیم نفس ماست که در درون خود ماست و ما انتظاراتی از خدا داریم که حق ما نیست و می خواهیم به ناحق آن را برباییم . از خود نمی توان گریخت ، محال است . از حق نمی توان چیزی ربود ، این وبال است . ( وبال : رنج و مصیبت )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۸۸ ، ۱۳:۴۱
نازنین جمشیدیان
سلام به همه ی یاران و دوستان همراه امروز جشن تولد 1 سالگی  این وبلاگ هست . از خداوند تشکر می کنم که به من این همت را داد تا بتوانم این وبلاگ را راه اندازی کنم وادامه دهم . از تمام شما همراهان هم متشکرم ، زیرا اگر دلگرمی های شما نبود هیچ گاه مصر بر ادامه ی این راه نمیشدم . در این 1 سال داستان های مثنوی را با هم شروع کردیم دوستانی از ابتدا با من همراه بودند و دوستانی در ادامه راه یا جدیدا به ما پیوسته اند . ابتدا من از دفتر سوم که در آن زمان مشغول خواندن آن بودم شروع کردم اما پس از چندی به دفتر اول مثنوی بازگشتم و از داستان "پادشاه جهود" شروع کردم . بعد از این ، داستان "پادشاه چهود دیگر" را آغاز نموده و هم اکنون در حال پیگیری داستان "شیر و نخجیران" هستیم . در میانه های راه نیز مبحث "مولانا که بود" را برای شما عنوان کردم .اگر دوست داشتید به مطالب قبلی دسترسی داشته باشید می توانید از فهرست مطالب استفاده کنید . من به خاطر این وبلاگ دوستان زیادی پیدا کردم ... وبلاگ های زیادی هست که سر می زنم و از مطالب زیبای اونها استفاده می کنم ( حدود 50 -60 وبلاگ ) . دوستانی در این راه بودند که بسیار به من کمک کردند هم در راه این وبلاگ و هم در بیرون از این وبلاگ ، از آنها متشکرم ، لیستی از دوستان را در زیر آورده و از آنها تشکر می کنم … همچنین تاریخی که برای اولین بار برای من کامنت گذاشتند را نوشتنم J از بقیه ی دوستانی هم که در این لیست نیستند اما همواره  در کنار من بودند ممنونم .   یک تشکر ویژه هم دارم از ایمان ، همسر عزیزم ، که همیشه در این راه پشتیبان من بوده . از استاد  عزیزم "کیوان ورد" هم به خاطر تمام زحمت هاشون تشکر می کنم  شاد باشید سیاوش 9/6/87 درویش آقای عمرانی 14/6/87 شور نگین 9/8/87 baroon فیروز 21/8/87 هبوط سینا 23/8/87 تا خاک ایو 29/8/87 ادبیات وشعر دکتر روشن فومنی 4/9/87 ای آزادی! تو چقدر خوبی! آقای  درفشی 4/9/87 فرید صلواتی آقای  صلواتی 14/9/87 سبوی تنهایی سبو 26/9/87 آن سوی دل علی میرشمس(شیدا( 2/10/87 پرواز را به یاد آر حاج نوید صلواتی 2/10/87 .::خانه گل::. پروین 24/10/87 طره آشفتگی آقای وردیانی 25/10/87 تصوف و عرفان اسلامی درویش بی خویش 8/11/87 ترانک ها و گاه نوشت های شخصی فردین فردین 8/11/87 حلاج قرن بیست و یکم ادیسه 7/12/87 کشکول بیات 7/12/87 پچپچه های یک روانی روانی شیطون بلا 10/12/87 کشکول خورشید 11/12/87 [وب‌نوشت‌های اغلن] اغلن 13/12/87 اشعار عرفانی،نصایح و حکایات بزرگان سید هادی 13/12/87 از هر دری سخن آقای راثی پور 14/12/87 روزگار ا - آزاد ؟ به دلایلی ! آسمان ابری چشمانم سهراب ساعی 9/1/88 ناز نازان آقای طیبی 17/1/88 مرد یادها مسیحا 4/9/87 شاید طنز آقای سلیمی 19/2/88                    یکی از غزلیات مولانا ( غزلیات شمس )  را هم به شما دوستان عزیز تقدیم می کنم : ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها؟    زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد زان سوی او چندان کشش ، چندان چشش ، چندان عطا چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود چندین کشش از بهر چه ؟ تا در رسی در اولیا از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را از جرم ترسان می‌شوی ، وز چاره پرسان می‌شوی آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا ؟ این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا بانک شعیب و ناله‌اش وان اشک همچون ژاله‌اش چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا : "گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا !" گفتا :"نه این خواهم نه آن ، دیدار حق خواهم عیان گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا گر رانده آن منظرم ، بستست از او چشم ترم من در جحیم اولی ترم جنت نشاید مر مرا جنت مرا بی‌روی او هم دوزخست و هم عدو من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا ؟" گفتند :" باری کم گری تا کم نگردد مبصری  که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا " گفت :"ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از عمی ؟ ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن تا کور گردد آن بصر کاو نیست لایق دوست را" چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر "لا" روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی پس بایزیدش گفت :"چه پیشه گزیدی ای دغا ؟" گفتا که :"من خر بنده ام" پس با یزیدش گفت :"رو! یارب خرش را مرگ ده تا او شود بنده ی خدا "   در پناه حق نازنین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۸۸ ، ۱۹:۲۹
نازنین جمشیدیان