برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۷ مطلب در بهمن ۱۳۸۷ ثبت شده است

مشاهده ی بخش های قبلی در ادامه داستان وزیر در آخرین مرحله از نقشه ی شوم خود برای از بین بردن دین مسیحیت پس از چله نشینی و در خلوت رفتن و دادن قول ولی عهدی به تک تک امیران به صورت پنهان ، خود را در خلوت میکشد ... ببینید این وزیر چقدر بر سر عهد و پیمان و کاری که می خواست انجام دهد مصر بود که از جان خود نیز دست شست !      ابیات از شماره ی 666 تا  671 کشتن وزیر خویشتن را در خلوت    بعد از آن، چل روز ِ دیگر در ببست خویش کشت و، از وجود خود برست بعد از 40 روز ماندن در خلوت خودش راکشت و از دست نفس بیمار خود رها شد ...   چون که خلق از مرگ او آگاه شد بر سر گورش قیامتگاه شد تا که مردم از مرگ او آگاه شدند جمعیت انبوهی بر سر گورش حاضر شد   خلق چندان جمع شد بر گور او موکنان، جامه دران، در شور او کان عدد را هم، خدا داند شمرد از عرب، وز ترک و، از رومی و کرد مردم گریه کنان و جامه دران و در حال زاری بر گور او ظاهر شدند ، از هر قوم  و ملیتی ، و آنقدر زیاد بودند که تعداد آنها را فقط خدا می دانست ..   خاکِ او کردند بر سرهای خویش درد او دیدند درمان جای خویش درد از دست دادن او چنان سراپای وجودشان را گرفته بود که دردهای دیگر را فراموش کرده بودند و گویی دردهای خودشان درمان یافته بود .   آن خلایق بر سر گورش، مهی کرده خون را از دو چشم خود رهی تا یک ماه بر سر گورش مردم جمع بودند و خون گریه میکردند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۸۷ ، ۰۸:۰۶
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی از ابتدای داستان این گونه نقل شد که پادشاه جهود بر از بین بردن دین مسیحیت کوشش داشت  و برای این کار وزیر او که مردی بسیار زیرک و حقه باز بود در میان مسیحیان راه پیدا کرد و گونه ای تظاهر کرد که همه فکر کردند او جانشین مسیح است . این قوم  مسیحیان ، 12 گروه بودند که هر گروه برای خود امیری داشت . سپس وزیر برای به آخر رساندن کار خود طومارهایی نوشت که این طومارها هر کدام ضد یکدیگر بودند و به خلوت رفت . هر چه مریدان اصرار کردند بر بیرون آمدن او از خلوت او راضی نشد و گفت که از جانب خداوند چنین دستوری ندارد . در این بخش هر کدام از امیران را در خلوت خود می خواند و یکی از همان طومارها را به او می دهد و از او می خواهد تا جانشین او بعد از مرگ باشد و این قضیه را تا وقتی که او زنده است بازگو نکند ...    ابیات از شماره ی 654 تا 665 ولی عهد ساختن وزیر ، هر یک امیر را ، جدا جدا   وآنگهانی، آن امیران را بخواند یک به یک ،تنها به هر یک حرف راند در ادامه ی ماجرا وزیر هر کدام از امیران را تنها خواند و به هر کدام حرف هایی زد .   گفت هر یک را:" به دین عیسوی نایب حق و خلیفۀ من توی به هر کدام گفت که تو نائب و خلیفه ی بعد از من هستی .   و آن امیران دگر،  اتباع تو کرد عیسی جمله را اشیاع تو و امیران دیگر پیرو تو هستند . اشیاع : جمع شیعه ، به معنای پرو و طرفدار   هر امیری کو کشد گردن، بگیر یا بکش، یا خود همی دارش اسیر هر امیری که خلاف این رفتار کرد و گردن کشی و مخالفت کرد بکش یا اسیر کن .   لیک تا من زنده ام این وا مگو تا نمیرم، این ریاست را مجو تا نمیرم من، تو این پیدا مکن دعوی شاهی و استیلا مکن اما تا من زنده هستم این راز را به کسی نگو و خواهان ریاست و خلافت نباش .   اینک این طومار و احکام مسیح یک به یک بر خوان تو بر امت، فصیح" این طومار را بگیر و بر امت بخوان . طومار ، واژه ی یونانی است به معنای کتاب و دفتر ، در فارسی غالبا به معنی نوشته ای به کار میرفته که در کاغذی دراز نوشته و لوله کرده باشند و در دربارهای قدیم فرمان های مهم را بدین صورت تهیه می کرده اند ، از این نظر طومار به معنی حکم و فرمان به کار رفته است .   هر امیری را چنین گفت او جدا "نیست نایب جز تو، در دین خدا" به هر امیری به صورت جداگانه گفت که در این دین غیر از تو کسی جانشین نیست .   هر یکی را کرد او یک یک عزیز هر چه آن را گفت، این را گفت نیز تک تک آنها را عزیز جلوه داد و هر چه یه یکی گفت برای دیگری هم تکرار کرد .   هر یکی را، او یکی طومار داد هر یکی ضد دگر بود ،  المراد به هر کدام از آنها یک طومار داد که متن طومار ها ضر یکدیگر بود . المراد : باری ، خلاصه   متن آن طومارها بُد مختلف چون حروف آن جمله ، تا یا از الف طومارها گوناگون بود مانند حروف الفبا که هر کدام شکل مجزایی دارند .   حکم این طومار، ضد حکم آن پیش از این کردیم این ضد را بیان احکام بیان شده ضد یکدیگر بود همانطور که در بخش قبلی بیان کردیم .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۸۷ ، ۰۹:۰۱
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی در این بخش مولانا دوباره به داستان پادشاه جهود و وزیر بر میگردد. وزیر در اینجا آب پاکی را بر دست مریدان میریزد و میگوید که دیگر از خلوت بیرون نیامده و دیگر سخن هم نمی گوید ...  ابیات از شماره ی 647 تا 653  نومید کردن وزیر، مریدان را از رفض خلوت  رفض : ترک کردن ، خارج شدن   آن وزیر از اندرون آواز داد کای مریدان! از من این معلوم باد که مرا عیسی چنین پیغام کرد کز همه یاران و خویشان باش فرد روی در دیوار کن، تنها نشین وز وجود خویش هم خلوت گزین وزیر از درون خلوت به مریدان خود گفت : ای مریدان ، عیسی بر من پیام داد که از همه یاران خود جدا باش .رو به دیوار و تنها بنشین و حتی از وجود خویش نیز دوری کن .   بعد از این، دستوری گفتار نیست بعد از این، با گفت و گویم کار نیست بعد از این دیگر دستور گفت ندارم و دیگر چیزی نمی گویم .   الوداع ای دوستان! من مرده ام رخت بر چارم فلک بر برده ام تا به زیر چرخ ناری چون حطب من نسوزم، در عنا و در عطب پهلوی عیسی نشینم بعد از این بر فراز آسمان چارمین به اعتقاد قدما آسمان هفت مرتبه است و خورشید سیاره ای است در مرتبه ی چهارم . عیسی هم پس از عروج مطابق منابع اسلامی در فلک چهارم مانده است . عالم ماده را هم قدما آمیزه ای از چهار عنصر خاک و آب و هوا و آتش می دانند که بالاترین مرتبه ی آن آتش است . "زیر چرخ ناری" یعنی در عالم آب و خاک ( این دنیا ) . وزیر به مریدان می گوید : من نزد عیسی می روم تا در این دنیای خاکی مانند یک تکه چوب ( حطب) در رنج و تباهی ( عنا و عطب ) نسوزم .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۸۷ ، ۲۱:۱۴
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی با بیان ابیات بخش قبل مولانا نگران است که خواننده ی مثنوی یا شنونده ی سخن او مضمون ابیات قبل را نشانه ی اعتقاد به جبر بشمارد . جبریان می گفتند که بنده در آنچه می کند هیچ قدرت و اراده ای از خود ندارد و درست مانند سنگ یا چوبی است که دستی آن را حرکت می دهد .  مولانا بشر را نه مطلقا مجبور میداند و نه یکسره آزاد و مختار . در مورد پروردگار اعتقاد مولانا بر این است که مشیت حق تعالی با چنان قدرتی اعمال می شود که هیچ مانعی در برابر آن نمی تواند پایداری کند و این یعنی "جباری" ... در ضمن مولانا هر جا عبارت " انبیاء" را استفاده میکند مراد  انسان های برگزیده است . ابیات 621 تا 646 اعتراض مریدان در خلوت وزیر ( قسمت دوم )   این نه جبر، این معنی جباری است ذکر جباری، برای زاری است مشاهده ی بخش های قبلی با بیان ابیات بخش قبل مولانا نگران است که خواننده ی مثنوی یا شنونده ی سخن او مضمون ابیات قبل را نشانه ی اعتقاد به جبر بشمارد . جبریان می گفتند که بنده در آنچه می کند هیچ قدرت و اراده ای از خود ندارد و درست مانند سنگ یا چوبی است که دستی آن را حرکت می دهد .  مولانا بشر را نه مطلقا مجبور میداند و نه یکسره آزاد و مختار . در مورد پروردگار اعتقاد مولانا بر این است که مشیت حق تعالی با چنان قدرتی اعمال می شود که هیچ مانعی در برابر آن نمی تواند پایداری کند و این یعنی "جباری" ... در ضمن مولانا هر جا عبارت " انبیاء" را استفاده میکند مراد  انسان های برگزیده است .    ابیات 621 تا 646 اعتراض مریدان در خلوت وزیر ( قسمت دوم )   این نه جبر، این معنی جباری است ذکر جباری، برای زاری است جباری پروردگار به معنی اعمال قدرت حق است . اما قدرت مطلق خداوند باعث نمی شود که بنده در هر کاری خود را مسئول نداند . "ذکر جباری" برای آن است که این قدرت مطلق را بشناسیم و در برابر آن ناتوانی و ناچیزی خود را ببینیم و به درگاه حق " زاری" کنیم و کمک بخواهیم .   زاری ما شد، دلیل اضطرار خجلت ما شد، دلیل اختیار گر نبودی اختیار، این شرم چیست؟ وین دریغ و خجلت و آزرم چیست ؟ زاری و عجز ما نشانه ی آن است که در پنجه ی قدرت حق از خود اراده ای نداریم اما برای خطا و گناه خود نیز باید پوزش بخواهیم.  این عذر خواهی و خجلت نشانه ی آن است که مسئول کار خود هستیم و در نیک و بد اختیاری هم داریم .   زجر شاگردان و استادان چراست؟ خاطر از تدبیرها، گردان چراست؟ به همین دلیل است که استاد حق دارد شاگرد را تبیه کند و به همین دلیل است که ذهن ما برای تدبیر در کارها به گردش در می آید و اندیشه می کند .   ور تو گویی: غافل است از جبر او ماه حق پنهان کند  در ابر رو ، ممکن است که تو بگویی: آن که زاری می کند در آن لحظه از جبر غافل است و ماه حق خود را پنهان کرده و او قادر به مشاهده ی جمال و قدرت حق نیست ، اما نه ، اینطور نیست .    هست این را خوش جواب ار بشنوی بگذری از کفر و، بر دین بگروی :   حسرت و زاری، گه بیماری است وقت بیماری، همه بیداری است مولانا می گوید : جواب خوبی به تو میدهم که اگر آن را بشنوی از کفر رو گردانده و به دین می گروی : " حسرت و زاری" هنگامی است که بنده دردی دارد ، و آن درد ، او را بیدار نگه می دارد و در این بیداری است که جباری حق را مشاهده می کند و از عجز خود به قدرت او پناه می برد و می نالد تا پروردگار او را از درد برهاند.   آن زمان که میشوی بیمار تو میکنی از جرم استغفار تو زمانی که بیمار می شوی به یاد توبه می افتی .   مینماید بر تو زشتی گنه میکنی نیت که : باز آیم به ره تازه زشتی گناه بر تو معلوم می شود و توبه میکنی که از این به بعد به راه راست ملحق شوی .   عهد و پیمان میکنی که: بعد از این جز که طاعت نبودم کاری گزین با خدای خود عهد و پیمان میکنی که دیگر غیر از عبادت و اطاعت او کاری نکنی .   پس یقین گشت این که :  بیماری تو را می ببخشد هوش و بیداری تو را پس بیمار گشتن تو سبب بیدار گشتن تو از خواب غفلت شد . مولانا نتیجه میگیرد که : نتیجه ی بیماری عاشقان حق ، بیداری و شهود است نه غفلت .   پس بدان این اصل را، ای اصل جو هر که را درد است، او برده ست بو پس ای کسی که به دنبال اصل میگردی این قانون و اصل را بدان که : " هر که را درد است او برده است بو ."   هر که او بیدارتر، پُر دردتر هر که او آگاه تر، رخ زردتر زاری و جستجوی سالک در راه معرفت و وصال حق نشان آن است که او از حقیقت  یک آگاهی کلی دارد و همین " بو بردن " او را به طلب واداشته است . این آگاهی همواره درد و طلب را می افزاید و درد و طلب نیز آگاهی را بیشتر می کند .    گر ز جبرش آگهی، زاریت کو؟ بینش زنجیر جباریت کو؟ اگر از جبر او آگاه هستی پس چرا سرکشی میکنی؟   بسته در زنجیر، چون شادی کند؟ کی اسیر حبس، آزادی کند؟ اگر در زنجیر هستی چگونه شادی میکنی و نمی نالی ؟   ور تو می بینی که پایت بسته اند بر تو سرهنگان شه، بنشسته اند پس تو سرهنگی مکن با عاجزان زآنکه نبود، طبع و خوی عاجز، آن "سرهنگان شه " کنایه از عوامل و مظاهر قدرت حق است . "سرهنگی مکن" یعنی اظهار قدرت نکن . یک فرد عاجز طبعا نمی تواند اظهار قدرت کند و تو عاجزی . دیگران هم مانند تو عاجزند و تو نباید در برابر آنها اظهار قدرت کنی ، زیرا همه در " زنجیر جباری" حق گرفتاریم .   چون تو جبر او نمی بینی، مگو ور همی بینی، نشان دید کو؟ اگر جباری او را نمی بینی ادعا نکن و اگر میبینی دلیل بیار .   در هر آن کاری که میل استت بدان قدرت خود را همی بینی عیان وندر آن کاری که میلت نیست و خواست خویش را جبری کنی ، کین از خداست در کاری که خود میل انجام آن را داری قدرت خود را میبینی و در آن کاری که میل انجام آن را نداری می گویی که خدا نخواست .   انبیا، در کار دنیا جبری اند کافران، در کار عقبی جبری اند هم مرد خدا ممکن است به جبر معتقد باشد و هم کافر . مرد خدا یا پیامبر کار دنیا را به قدرت مطلق خدا می سپارد ، اما کافران ( متفکران جبری) کار آخرت را به جبر مربوط میکنند تا تکالیف خود و مسئولیت های شرعی و معنوی را از گردن خود بیندازند .   انبیا را کار عقبی اختیار کافران را کار دنیا اختیار در مقابل انبیا و اولیا در کار آخرت خود را مسئول میدانند و اختیار نیک و بد و عواقب آن را به خود مربوط میکنند ، در حالی که نا آگاهان و گمراهان تصورشان این است که کار دنیا به اختیار آنهاست و آخرت به خواست و اراده ی خدا مربوط است .   زآن که هر مرغی به سوی جنس خویش میپرد او در پس و، جان پیش پیش مولانا می گوید این دقیقا مانند مرغی است که به مرغی از نوع خود تمایل دارد و جانش به سوی او کشیده می شود و در پی جان ، خود او نیز به سوی مرغ آشنا پر میکشد .   کافران، چون جنس سجّین آمدند سجن دنیا را، خوش آیین آمدند انبیا، چون جنس علیین بُدند سوی علیین جان و دل شدند "سجین" یعنی دوزخ و سجن یعنی زندان . کافران که فطرت آنها دوزخی است ، زندان دنیا را دوست دارند که همانند دوزخ است . پیامبران که فطرتی عالی و ملکوتی دارند به سوی معنویت و عالم ملکوت میروند که در آن هر چه هست جان و دل است و از زندگی مادی و دنیایی دور است . "علیین " منسوب به علت است ، اما در قرآن جایی است که کارنامه نیکان در آن مضبوط است و مفسران قرآن آن را بر فراز آسمان هفتم و قائمه سمت راست عرش (؟) دانسته اند و صوفیان مرادف با ملکوت اعلی شمرده اند  .   این سخن پایان ندارد ، لیک ما باز گوئیم آن تمام قصه را سخن در مورد جبر و اختیار پایان ندارد اما ما به ادامه ی داستان بر میگردیم .   دوستان عزیز اگر مایل هستید خبرنامه ی این وبلاگ برای شما ارسال شده و از به روز شدن مطالب با خبر شوید لطفا در خبرنامه با استفاده از لینک موجود در ستون سمت چپ ،  عضو شوید .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۸۷ ، ۲۰:۴۳
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی با توجه به طولانی بودن این بخش ، من آن را به دو نیم تقسیم کردم . در این بخش مولانا به ارائه نظر در مورد جبر و اختیار می پردازد و بسیار بخش مهمی است . در قسمت اول آنچه بیان  شده به نظر خواننده جبر مطلق می آید  در صورتی که مولانا خود جبر مطلق را کفر دانسته و با آن مخالف است . در قسمت بعدی که برای شما خواهم نوشت دیدگاه مولانا نسبت به جبر و اختیار کامل می شود . از تمامی دوستان خواهشمندم حتما قسمت بعدی را نیز مطالعه کنید چون بدون آن قسمت معانی این بخش کامل نمی شود . ممکن است مورد سوء تفاهم قرار گیرد . تا دو روز آینده قسمت دوم را ارائه خواهم کرد :  شماره ابیات از 599 تا 620 اعتراض مریدان در خلوت وزیر ( قسمت اول )   جمله گفتند:" ای وزیر! انکار نیست گفت ما، چون گفتن اغیار نیست مشاهده ی بخش های قبلی با توجه به طولانی بودن این بخش ، من آن را به دو نیم تقسیم کردم . در این بخش مولانا به ارائه نظر در مورد جبر و اختیار می پردازد و بسیار بخش مهمی است . در قسمت اول آنچه بیان  شده به نظر خواننده جبر مطلق می آید  در صورتی که مولانا خود جبر مطلق را کفر دانسته و با آن مخالف است . در قسمت بعدی که برای شما خواهم نوشت دیدگاه مولانا نسبت به جبر و اختیار کامل می شود . از تمامی دوستان خواهشمندم حتما قسمت بعدی را نیز مطالعه کنید چون بدون آن قسمت معانی این بخش کامل نمی شود . ممکن است مورد سوء تفاهم قرار گیرد . تا دو روز آینده قسمت دوم را ارائه خواهم کرد :   اعتراض مریدان در خلوت وزیر ( قسمت اول )   جمله گفتند:" ای وزیر! انکار نیست گفت ما، چون گفتن اغیار نیست اغیار : بیگانگان   اشکِ دیدَست از فراق تو دوان آه آه است، از میان جان روان طفل با دایه نه استیزد، ولیک گرید او، گرچه، نه بد داند، نه نیک طفل اگر گریه می کند دلیل مخالفت و ستیز با دایه نیست ...   نکته : مولانا وقتی به این گونه مضامین میرسد ، غالبا داستان را رها می کند و حرف های خودش را میزند . در حقیقت از اینجا به بعد مولانا است که با پروردگار خود سخن میگوید .   ما چو چنگیم و، تو زخمه میزنی زاری از ما نه، تو زاری میکنی هر چه ما میکنیم ،  بازتاب تاثیری  است که تو در ما کرده ای . زخمه : زدن مضراب بر سیم های ساز   ما چو ناییم و، نوا در ما ز توست ما چو کوهیم و، صدا در ما ز توست صدا : بازتاب صدایی که در کوه میپیچد .   ما چو شطرنجیم، اندر بُرد و مات بُرد و مات ما ز توست، ای خوش صفات ما که باشیم - ای تو ما را جان ِ جان- تا که ما باشیم، با تو در میان تو " جان جان " ما هستی . ما که هستیم که با وجود تو ، ادعای بودن داشته باشیم ؟   ما عدمهاییم و هستی ها ی ما تو ، وجود مطلقی فانی نما " ما و هستی های ما " وجود نداریم . وجود مطلق ، وجود بی هیچ قید و شرط ، تویی اگر چه " فانی نما " هستی و در عالم ظاهر تو را به چشم ظاهر نمی توان دید .   ما همه شیران، ولی شیر علم حمله شان از باد باشد، دم به دم حمله شان پیداست  و ناپیداست باد آن که نا پیداست هرگز گم مباد " شیر علم " یعنی تصویر شیر که بر روی بیرق شاهان و سرداران قدیم میکشیدند . ما به ظاهر شکل شیر داریم اما مرده و بی جانیم و حرکت و حمله ی ما از باد است . منظور مولانا این است که آنچه ما به صفت بودن و جنبش و حرکت می دهد ، مشیت حق و فاعلیت حق است که خود نا پیداست .   باد ما و بود ما از داد توست هستی ما جمله از ایجاد توست "باد ما " یعنی غرور و احساس وجود ما . هستی ما و این که فکر می کنیم وجود داریم ، داده ی توست .   لذت هستی نمودی  نیست را عاشق خود کرده بودی نیست را آفرینش از نیستی به هستی آوردن است ، بنابراین پروردگار به "نیست " " لذت هستی "  را نشان می دهد و او را به عشق خود مبتلا می کند تا برای وصال حق به عالم هستی بیاید .   لذت انعام خود را  وامگیر نقل و باده و جام خود را وامگیر "لذت انعام " یعنی همان لذت هستی را نشان دادن به بنده و کشاندن او به راه عشق الهی ، که مانند نقل و باده خوشگوار و مستی آور است . ( لذت توجه )   ور بگیری، کیت جستجو کند؟ نقش با نقاش  چون نیرو کند؟ آنکه باید در راه تو و جست و جوی تو گام بردارد کیست ؟ نقش در صورتی وجود دارد که نقاش او را پدید آورد وگرنه عدم است و با نقاش که "وجود مطلق" است چگونه برابری و مقابله تواند کرد؟   منگر اندر ما، مکن در ما نظر اندر اکرام و سخای خود نگر ما نیستیم و اگر یک هستی ظاهری داریم از  اکرام و سخاوت توست . دعای صوفیان این است : با عدالت با ما رفتار نکن با فضلت رفتار کن ...   ما نبودیم و تقاضامان نبود ، لطف تو ناگفتۀ ما می شنود ما در عالم عدم بودیم و هنوز قادر به بیان و اظهار عشق و طلب خود نبودیم ، اما لطف تو آن نیازی را که در ما ظاهر نشده بود ، می شنید و به آن پاسخ میداد و ما را به سوی هستی و به سوی تو می خواند .   به اعتقاد مردان حق ، کوشش بنده تنها شرط وصال حق نیست ، و باید نخست از جانب حق کششی در کار باشد . به قول حافظ : کشش چو نبود از آن سو ، چه سود کوشیدن ؟   نقش ، باشد پیش نقاش و قلم عاجز و بسته، چو کودک در شکم مولانا انسان را به تصویر یا نقشی تشبیه می کند که نقاش آن را به هر صورتی که بخواهد می سازد .   پیش قدرت، خلق ِ جمله بارگه عاجزان، چون پیش سوزن کارگه گاه نقش دیو و، گه آدم کند گاه نقش شادی و، گه غم کند در پیش خداوند نیز چنین است که انسان از خود و نسبت به چگونگی خود اختیاری ندارد و پس از آفرینش همان است که نقاش آفریده و تا اراده حق در او تصرفی نکند دگرگون نخواهد شد . در اینجا قدرت حق به سوزن یا  قلاب گلدوزی تشبیه شده که روی پارچه هر نقشی را میدوزد و پارچه بی اختیار آن نقش را می پذیرد .   دست نه، تا دست جنباند به دفع نطق نه، تا دم زند از ضرّ و نفع دست جنباند به دفع : با حرکت دست مانع ایجاد آن نقش بشود ... دم زند : حرفی بزند ( خدا بر همه چیز تسلط دارد نه اینکه ما هیچ کاره ایم )   تو ز قرآن باز خوان تفسیر بیت گفت ایزد: ما رَمَیتَ اِذ رَمَیت گر بپرانیم تیر، آن نه ز ماست ما کمان و، تیر اندازش خداست در تایید بیت های پیش و عجز در پیش قدرت پروردگار مولانا به آیه ی 17 سوره ی انفال اشاره میکند : تو نبودی که تیر افگندی ، خدا تیر افگند . در تفسیر این آیه بسیاری از مفسران گفته اند که انسان ابزار یا محل جلوه ی قدرت حق است و مولانا نیز در بیت دوم می گوید : ما کمان و تیر اندازش خداست . دوستان عزیز اگر مایل هستید خبرنامه ی این وبلاگ برای شما ارسال شده و از به روز شدن مطالب با خبر شوید لطفا در خبرنامه با استفاده از لینک موجود در ستون سمت چپ ،  عضو شوید .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۸۷ ، ۰۸:۲۹
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی در ادامه ی به خلوت نشستن وزیر و اصرار مریدان بر بیرون آمدن او از خلوت ... ابیات شماره ی 595 تا 599 جواب گفتن وزیر که : خلوت را نمی شکنم   گفت: " حجتهای خود کوته کنید پند را در جان و در دل، ره کنید وزیر به مریدان گفت : جر و بحث بر سر بیرون آمدن از خلوت را ادامه ندهید و پند مرا از دل و جان بپذیرید .   گر امینم، متهم نبود امین گر بگویم آسمان را من زمین اگر مورد اعتماد شما هستم ، هر چه می گویم درست است و اگر نپذیرید در حقیقت مرا محکوم کرده اید .   گر کمالم، با کمال انکار چیست؟ ور نیم، این زحمت و آزار چیست؟ اگر من  کامل هستم و مرا کامل می دانید پس چرا پندم را نمی پذیرید ؟ اگر کامل نیستم دیگر از من چه می خواهید ؟   من نخواهم شد از این خلوت برون زآن که مشغولم به احوال درون " من از این خلوت بیرون نمی آیم زیرا به ساخت درون خودم مشغولم .   دوستان عزیز اگر مایل هستید خبرنامه ی این وبلاگ برای شما ارسال شده و از به روز شدن مطالب با خبر شوید لطفا در خبرنامه با استفاده از لینک موجود در ستون سمت چپ ،  عضو شوید .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۸۷ ، ۱۴:۱۸
نازنین جمشیدیان
مشاهده ی بخش های قبلی در جلسات قبل دیدم که وزیر برای نزدیک شدن به نیت خود که فروپاشی دین مسیحیت بود طومارهای متفاوتی نوشت و سپس به خلوت رفت . در این چند بخش مریدان سعی در بیرون آوردن  او از خلوت دارند و وزیر پافشاری بر ماندن در خلوت میکند . در این بخش حرف های مریدان را می خوانیم : ابیات از شماره ی 582 تا 594  مکرر کردن مریدان که : خلوت را بشکن   جمله گفتند: ای حکیم رخنه جو این فریب و، این جفا با ما مگو مشاهده ی بخش های قبلی در جلسات قبل دیدم که وزیر برای نزدیک شدن به نیت خود که فروپاشی دین مسیحیت بود طومارهای متفاوتی نوشت و سپس به خلوت رفت .. در این چند بخش مریدان سعی در بیرون آوردن  او از خلوت دارند و وزیر پافشاری بر ماندن در خلوت میکند . در این بخش حرف های مریدان را می خوانیم : ابیات از شماره ی 582 تا 594  مکرر کردن مریدان که : خلوت را بشکن   جمله گفتند: ای حکیم رخنه جو این فریب و، این جفا با ما مگو رخنه جو کسی است که برای هر کاری چاره ای می داند . جفا گفتن به معنای دشنام دادن یا سخن دل آزار گفتن و رنجاندن کسی است . از این قسمت به بعد به توجه به حرف قسمت قبل که وزیر به مریدان گفته بود که به پند و موعظه ی من دل نسپارید ، مریدان شروع به آوردن عذر میکنند که او را قانع کنند که هنوز به وجود او نیاز دارند . از اینجا ضرورت وجود پیر بیان میشود . مولانا همیشه معتقد به نیاز وجود پیر برای طی مسیر عرفان است . سالک راه حق تا هنگامی که در راه است و "سیر الی الله" دارد نیازمند هدایت پیر است و چون به " سیر فی الله" رسید دیگر نیازی به پیر ندارد .   چار پا را، قدر طاقت بار نه بر ضعیفان، قدر قوّت کار نه از تمثیل های معروف است ... یعنی با هر کسی به اندازه ی توان و قدرتش باید برخورد کرد .   دانۀ هر مرغ، اندازۀ وی است طعمۀ هر مرغ، انجیری کی است؟ کاری را باید خواست که انجامش محال نباشد .   طفل را گر نان دهی، بر جای شیر طفل مسکین را از آن نان مرده گیر چونکه دندانها بر آرد، بعد از آن هم بخود ، گردد دلش جویای نان اگر به طفل به جای شیر ، نان دهی یقین داشته باش که زنده نمانده و شیر برای او لازم است . بعد از آنکه طفل دندان در آورد خود به دنبال نان روان میشود .     مرغ پَر نارسته، چون پران شود لقمۀ هر گربۀ دران شود چون بر آرد پر، بپرد او به خَود بی تکلف، بی صفیر نیک و بد اگر مرغی که هنوز بال و پر پریدن ندارد بخواهد پرواز کند چون توانش در او نیست در چنگ گربه گرفتار میشود . اما وقتی بال و پری پیدا کرد ،می  پرد بدون اینگه گرفتار شود . صفیر: تقلید آواز مرغ به وسیله ی صیاد برای شکار . دیو را، نطق تو، خامش میکند گوش ما را، گفت تو، هُش میکند گوش ما هوش است، چون گویا تویی خشک ما بحر است، چون دریا تویی سخن تو باعث می شود که شیطان سکوت کند و با سخن خود را ما را گمراه نسازد . " گوش" حس ظاهر است و "هش" به معنای روح و جان . سخن تو ما را از این حس خاکی و این جهانی آزاد میکند و به جای حس ظاهر به ما روح می بخشد ، که قادر به سیر در حقایق و معرفت الهی است .   با تو، ما را خاک بهتر از فلک ای سماک از تو منور تا سمک بی تو، ما را بر فلک تاریکی است با تو ای ماه ! این زمین باری کی است ؟ اگر با تو در زمین باشیم ( یا در خاک مدفون شویم ) بهتر از این است که بی تو در آسمان باشیم ، زیرا نور هدایت تو همه جا را – از فراز آسمان تا قعر زمین – روشن میدارد . دنیا به وجود تو روشن است . سماک ستاره ای است در قسمت شمالی فلک ، سمک به معنی ماهی ، اشاره به اعتقاد قدماست که می پنداشتند زمین بر شاخ گاوی یا بر دوش فرشته ای است که بر پشت یک ماهی عظیم ایستاده . سماک تا سمک : تمام عالم از بالا تا پایین .   صورت رفعت ، بود افلاک را معنی رفعت، روان پاک را صورت رفعت، برای جسمهاست جسمها در پیش معنی، اسم هاست آسمان ها به ظاهر بزرگ و بلند هستند اما روح پاک مردان خداست که در حقیقت معنی رفعت دارد . صورت رفعت : رفعت ظاهری و مادی رفعت ظاهری در زندگی جسمی و مادی ارزش دارد و جسم در مقایسه با عالم معنا اسم است و وجود حقیقی ندارد .   دوستان عزیز اگر مایل هستید خبرنامه ی این وبلاگ برای شما ارسال شده و از به روز شدن مطالب با خبر شوید لطفا در خبرنامه با استفاده از لینک موجود در ستون سمت چپ ،  عضو شوید . در ضمن از دوستانی که دعوت مرا قبول کرده  و در خبرنامه ی من عضو شدند کمال تشکر را دارم . با تشکر نازنین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۸۷ ، ۰۷:۲۶
نازنین جمشیدیان