برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

بعضی وقت ها خدا دستت رو میگیره و میبره وسط یک میدون بعد بهت میگه : " این  گوی و این میدان ... ببینم این همه  حرف که میزدی حالا چند مرده حلاجی !! " اون وقت هست که میگی کاش هیچی نگفته بودم ... ای خدا .... هیچ طبیبی ندهد بی‌مرضی حَب و دوامن همگی درد شوم تا که به درمان برسم تیز دَوَم تیز دَوَم تا به سواران برسمنیست شوم ، نیست شوم تا برِ جانان برسمخوش شده‌ام ،خوش شده‌ام ،پاره آتش شده‌امخانه بسوزم ،بروم تا به بیابان برسمخاک شوم ،خاک شوم ،تا ز تو سرسبز شومآب شوم ،سجده کنان تا به گلستان برسمچون که فتادم ز فلک ذره صفت لرزانمایمن و بی‌لرز شوم چونک به پایان برسمعالم این خاک و هوا گوهر کفر است و فنادر دل کفر آمده‌ام تا که به ایمان برسمآن شه موزون جهان عاشق موزون طلبدشد رخ من سکه زر تا که به میزان برسمرحمت حق آب بود جز که به پستی نرودخاکی و مرحوم شوم تا بر رحمان برسمهیچ طبیبی ندهد بی‌مرضی حَب و دوامن همگی درد شوم تا که به درمان برسم غزلیات شمس ( حضرت مولانا )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۶:۴۰
نازنین جمشیدیان
سلام به همه ی دوستان عزیزم معمولا در مناسبت ها چیزی نمی نویسم .. اما چند روز پیش این  جملات رو خوندم و تصمیم گرفتم امروز برای شما بنویسم .. فکر کنم به جای تبریک روز زن به خانم ها ، باید وجود چنین افرادی رو به مردان تبریک گفت خب ولی اگه واقعا بخوام از ته دلم بگم ... باید بگم که فکر کنم خانم  ها و آقایون کنار هم میتونن خوشحال باشن ... فکر نکنم دنیا بدون هر کدوم مزه ای داشته باشه ...  همدیگه رو آزار ندیم ... بیاین فقط همو دوست داشته باشیم ...   برای آنکه یک مرد به خوبی خلق شود ، دست کم به دو زن نیاز است . زن اول مادرش و زن دوم محبوبش ... مادر ، انسان را در مرکز دنیا قرار میدهد و محبوب ، او را به اقصی نقاط این مرکز تبعید می کند .در واقع عملی را که یک زن انجام  میدهد ، تنها یک زن دیگر می تواند خنثی کند . از مادر ، اندیشه و قدرت درونی خویش را میگیریم که می توان به آن افتخار کرد و از محبوب ، حقیقت بیچاره گی خود را می فهمیم ، که میتوان آن را نوشت . از یکی آرامش میگیرید و از دیگری ، نا آرامی ...  کریستین بوبن : پل کوچولو پ. ن :  البته این نوشته ی کریستین بوبن میتونه از جانب یک زن برای معشوق و پدرش هم صدق کنه .. من که اینجوری فکر میکنم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۲:۱۳
نازنین جمشیدیان
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی  بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود وقتی کسی عاشق است نمی تواند فکر کند . سودای آن دارد که خانمان خویش به باد دهد . هیچ فکری را برای خود نگه نمی دارد . همه را به سوی دلدار می فرستد ، مانند کبوتر ، مانند ستاره ، مانند چشمه سار . هنگامی که کسی عاشق است انگار مست است . مانند آن مردی که دیروز در خیابان بود . گیج از پیمانه جلو می آمد . با صدایی بلند و حرکاتی تند با خود حرف می زد . یکباره شروع به گشتن داخل جیب های پالتوی خود کرد ، مشتی پول بیرون آورد و روی زمین ریخت . سپس راه خود را کشید و رفت ، با احساس تفاخری که از ثروتش به او دست داده بود . رها از خویشتن . آزاد از هفت دولت . بله ، وقتی کسی عاشق است تا حدودی اینگونه می شود . جیب خود را خالی و نامش را گم می کند . با شیفتگی به کشف چنین یقینی می رسد که هیچ نیست . تنها عشق است که به زندگی من معنا می دهد . زندگی را در چشم شگفت انگیز می سازد . عشقی بی تملک ، بی طمع ، عشقی که از شما هیچ نمی خواهد ، مگر حضور داشتن را . عشقی که هنگام عبور چیزی به شما می بخشد  . انتظار ما برای فرا رسیدن عشق ، بهار ، آرامش – همیشه با غافلگیری به سر میرسد ... انتظار هیچ چیز را نداشتن – مگر غیرمنتظره ها ... عشق آنچه را که دوست می دارد تیره نمی سازد . تیره اش نمی سازد چون در پی تصاحبش نیست . لمسش می کند بی آن که به تصاحب خودش در آورد . آزادش می گذارد تا برود و بیاید . نگاهش می کند که دور می شود ، با گام هایی چنان آهسته که مردنش شنیده نمی شود . عشق می آید  ، عشق می رود . همیشه هنگامی که خود می خواهد ، نه آنگاه که ما می خواهیم . برای آمدن خود تمامی آسمان را ، تمامی زمین را ، تمامی زبان را می طلبد . به راستی دیگر نمی نویسم .. آواز می خونم . اما آیا از پرنده میپرسند برای چه آواز می خواند ؟ * **در نا متناهی خطوط موازی همدیگر را قطع می کنند و بدانید که آنجاست که شما عاشق شده اید **   * ستایش هیچ : کریستین بوبن ** یکی بود یکی نبود
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۵:۴۳
نازنین جمشیدیان
حقوق زن و مرد ، تساوی  ... فکر کنم ما خانم ها رو گول زدن !! خب بزارید ساده تر بگم .. ما گم شدیم .. از دست رفتیم .... دور شدیم از خودمون .. به خاطر واژه ای که به ما القا شد : تساوی حقوق مرد و زن ! به نظرم اصلا ما هیچ وقت شبیه هم نبودیم که بخوایم حقوق مساوی داشته باشیم !! شما فکر کردید در حق ما ظلم شده ، خب تا اینجا درسته واقعا من هم تا اینجای قضیه با شما موافقم ... ما خودمون هم از همین فکر شروع کردیم ، بعد جمع شدیم و گفتیم چیکار کنیم تا این ظلم جبران بشه ... اینجا اشتباه رخ داد ... ما فکر کردیم باید حقوق شبیه شما داشته باشیم باید شبیه شما باشیم تا همه چی درست بشه خیلی از شما هم همین فکر رو کردید و اون موقع بود که دیگه ما ، ما نبودیم ... از روز اول قرار بود تو آدم باشی و من حوا ... اما داستان عوض شد از روزی که من هم دلم خواست آدم باشم یعنی فکر کردم اینجوری بهتره و از اون روز همه چی به هم ریخت ...من می خواستم دوش به دوش تو توی جامعه باشم ، من می خواستم کار  کنم  و دلم نمی خواست توی خونه باشم  ،... شاید احساس کردم باید خودم پشتوانه ای داشته باشم .. شاید یاد گرفتم که باید روی پای خودم باشم ... دیگه تو اون پشتوانه ای نبودی که من دنبالش بودم ...  اما حالا من خسته ام ... من دلم آرامش خونه رو می خواد ،  من دلم یه مردی می خواد که بدونه من یک زن هستم ، همون "حوا" ی سابق .. من دلم عشق می خواد ، من دلم توجه می خواد ، من ظریفم ، من حساسم ، حقوق من با تو فرق داره ، من بیشتر از تو نیاز به آرامش دارم تا بتونم این آرامش رو توی تو جاری کنم ، من بیشتر از تو باید توی خونه باشم چون این منم که روح زندگی رو توی خونه به وجود میارم ، من از تو توجه بیشتری می خوام چون من با یه حرف کوچیک  تو حس می کنم دنیا به آخر رسیده ، من با یه بی توجهی ساده ، احساس می کنم دیگه مثل قدیم ها عزیز نیستم و در ازاش با یه لبخند کوچک و با یه آغوش بی بهونه ،  آروم میشم ... من حوا هستم و تو آدم ... کاش اینو میفهمیدی .. اونوقت من دیگه دنبال حقوق گم شده ام نمی گشتم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۹:۵۷
نازنین جمشیدیان
ای صفاهان چقدر زیبایی چه فرح بخشی و روح افزایی چشم ما خیره به زیبایی توست دل ما محو دل آرایی توست سبز و خرم همه سر تا سر توست پر ز گل ، خاک نشاط آور توست آسمان تو ز بس صاف بود همچو آیینه ی شفاف بود گشته تاریخی و پر قدر و بها هر بنایی که شده در تو بنا زنده رودت بود از بس که زلال شوید از چهره ی جان گرد ملال ساکنینت همگی رنجبرند صاحب علم و کمال و گوهرند ای سپاهان چقدر دلشادم که به دامان تو مادر زادم هست جمشیدی از آن رو سرشار کز هوای تو بود برخوردار استاد اکبر جمشیدی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۱:۱۶
نازنین جمشیدیان