روز یکشنبه پنجم جمادی الثانی سال 672 ه . / 17 دسامبر 1273 م . هنگامی که روز
به پایان رسید ،دو آفتاب در افق قونیه فرو نشست . جسم دردمند و سوزان مولانا سرد
شد ،بی آنکه جسم ، او را بمیراند ، و
امروز پس از هفتصد و پنجاه سال ، او سرشار از زندگی ، مرا و شما را در این
گفتارها و دفترها به هم پیوند می دهد و با من و شما در گفتگوست .
افلاکی در مناقب العارفین در باب غزلی که تقدیم میگردد می گوید :
و گویند : حضرت سلطان ولد [ در مرض فوت مولانا ] از خدمت بی حد و رقت بسیار و بی خوابی به غایت ضعیف شده بود ، دایم نعره ها میزد و جامه ها پاره می کرد و نوحه ها می نمود و اصلا نمی غنود . همان شب حضرت مولانا فرمود که بهاء الدین ! من خوشم ، برو سری بنه ( = استراحتی کن ) و قدری بیاسا . چون حضرت ولد سر نهاد ( تسلیم امر شد ) و روانه شد این غزل را فرمود و حضرت چلبی حسام الدین می نوشت و اشک های خونین میریخت ...
آخرین غزل مولانا تقدیم به شما :
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز ! تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید : "تدبیر خونبها کن"
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره ، عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هین ، دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو ، تنبیه بوالعلا کنبا صدای دکتر سروش دانلود کنید اجرای این غزل توسط علیرضا عصار ضمنا پیشنهاد می کنم یکی از پست هام رو که قبلا نوشتم دوباره بخونید ، ارزش دوباره خوندن داره : به روز مرگ چو تابوت من روان باشد