برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

آمدن رسول روم تا امیرالمومنین عمر ... ( بخش اول )

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۸۹، ۰۱:۵۱ ب.ظ
سلام به دوستان عزیز ... اول از همه تشکر می کنم به خاطر بحث زیبایی که در دو پست قبل داشتیم با هم و همکاری تمامی دوستان . در این بخش ادامه ی داستان های مثنوی را دنبال می کنیم . داستانی که در این بخش به آن اشاره می شود از روایاتی است که در کتاب های مختلف آمده ولی طبق معمول مولانا به خاطر بیان اندیشه های خود از آن استفاده کرده است . این روایت در مورد مقام روحانی و وارستگی عمر است  .مرد رومی به منظور کشتن عمر به مدینه می آید و با دیدن زندگی ساده ی این مرد با شکوه ، زیر و رو شده و مسلمان می شود . آمدن رسول روم تا امیرالمومنین عمر رضی الله عنه ، و دیدن اوکرامات عمر را ، رضی الله عنه1399 در بیان این شنو یک قصه ای تا بری از سر گفتم حصه ایاین قصه را بشنو تا از این سخن من بهره یی ببری .تا  عمر آمد ز قیصر یک رسولدر مدینه از بیابان نغول بیابان نغول : بیابان دور و درازگفت: کو قصر خلیفه ، ای حشم تا من اسب و رخت را آن جا کشم؟ در آنجا فرود آیم و استراحت کنم . قوم گفتندش که: او را قصر نیستمر عمر را قصر، جان روشنی استجان عمر به نور معرفت و آگاهی از اسرار غیب روشن است و این از تاج و تخت بهتر است . گر چه از میری ورا آوازه ای استهمچو درویشان مر او را کازه ای است کازه ، خانه ی کوچکی است که در کنار مزرعه از چوب و شاخ و برگ می سازند . عمر بسیار ساده زندگی می کرده و امیران و یاران خود را نیز از داشتن زندگی متجمل باز می داشته است . ای برادر! چون ببینی قصر او؟چون که در چشم دلت رُسته است موچشم دل از موی علت پاک آر    و آن گه  آن دیدار قصرش چشم دارموی در چشم رستن کنایه از وجود غرضی است که مانع دیدن حقیقت می شود . هر که را هست از هوسها جان پاک    زود بیند حضرت و ایوان پاک چون محمد پاک شد از نار و دودهر کجا رو کرد وجه الله بودچون رفیقی وسوسۀ بد خواه راکی بدانی ثم وجه الله را ؟ حضرت و ایوان پاک : بارگاه الهی و عالم غیب است – نار و دود : وسوسه های نفس و هوس های انسان است -  بدخواه : نفس اماره هر کس هوای نفس  را از جان خود بزداید عالم غیب را مشاهده می کند . محمد چنین بود و در هر حالتی رو به خدا داشت . انسانی که از هوای نفس و علایق مادی دل بر کند ، توجه دائم به پروردگار دارد و برای او قبله ی خاص و جهت خاصی نیست . همیشه و هر جا رو به خدا دارد . هر که را باشد ز سینه فتح باباو ز هر شهری  ببیند آفتاب سینه جای قلب است و زندگی و روح و جان به قلب بازبسته است . در این کلام مولانا "زسینه " یعنی از جان ، و معنی این بیت این است که هر کس از جانش دری به اسرار غیب گشوده شود ، آفتاب حقیقت را از هر جایی می بیند . شرق و غرب ، دور و نزدیک ، روز و شب برای او فرقی ندارد . همه جا خانه عشق است ، چه مسجد چه کنشت ( حافظ ) حق پدید است از میان دیگرانهمچو ماه اندر میان اختران دو سر انگشت بر دو چشم نِههیچ بینی از جهان؟ انصاف ده گر نبینی این جهان ، معدوم نیستعیب ، جز ز انگشت نفس شوم نیست تو ز چشم انگشت را بردار هینآنگهانی هر چه میخواهی ببین در این چهار بیت ، برای توضیح بیت پیش مثالی می آورد که معنی آن روشن است . بعد می گوید : نفس مانند انگشت که بر چشم نهاده باشی ، مانع دیدن چشم دل است و دری را که باید بر سینه ی تو بگشایند می بندد  .  پس هوای نفس را رها کن . نوح را گفتند امت: کو ثواب ؟گفت او: ز آن سوی استغشوا ثیاب رو و سر در جامه ها پیچیده ایدلا جرم با دیده و نادیده ایدمضمون کلی این دو بیت از آیه 7 سوره ی نوح است که در آن نوح از نافرمانی امت به پروردگار پناه می آورد : هر چه آنها را فرا خواندم تا تو از گناهانشان درگذری آنها انگشتان خود را به گوش ها فرو کردند و جامه هاشان را بر سر خود کشیدند تا سخن مرا نشنوند و روی مرا نبینند . آدمی دید است و باقی پوست استدید آن است، آنکه دیدِ دوست است چونکه دید دوست نبود کور بهدوست کو باقی نباشد دور به دید ، ترجمه بصیرت است و به معنای آگاهی حاصل از تعقل و تفکر .  مولانا همین بصیرت و آگاهی را در صورتی ارج می نهد که متوجه دوست ( پروردگار ) باشد و اگر چنین دیدی نباشد کوری بهتر است . این گونه بصیرت را کسی دارد که از هوای نفس پاک است . چون رسول روم این الفاظ تردر سماع آورد شد مشتاق تردر سماع آورد : شنید دیده را بر جستن عمّر گماشترخت را و اسب را ضایع گذاشت به ضرورت شعر "عمر" با تشدید میم تلفظ می شود . ضایع گذاشت : رها کرد . هر طرف اندر پی آن مرد کارمی شدی پرسان او دیوانه وارکاین چنین مردی بود اندر جهان    وز جهان مانند جان باشد نهان؟جان : روح یا حقیقت هستی  که با چشم ظاهر دیده نمی شود .  جُست او را ، تاش چون  بنده شودلا جرم جوینده یابنده بودتاش : تا او را دید اعرابی زنی او را دخیلگفت: عمره نک به زیر آن نخیل زیر خرما بن ز خلقان او جدازیر سایه خفته بین سایۀ خدادخیل : بیگانه ، خارجی – نک : آنک = آنست = آنجاست زن عربی او را دید و دریافت که غریبه است به او گفت : عمر آنجا زیر آن  درخت خرماست .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۹/۰۹/۰۳
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی