برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۹ ثبت شده است

با سلام به یاران و همراهان همیشگیدر  قسمت پایانی این داستان ، پند خرگوش به نخجیران را می خوانیم که آنها را از شادی بیش از حد باز می دارد . این پند خرگوش در حقیقت سخن مولاناست . ممکن است عنوان این قسمت را کاتبان نسخه های مثنوی بدون توجه به مفاد ابیات افزوده باشند . در این بخش مولانا سرور و شادمانی دایم را متعلق به کسانی می داند که به حق پیوسته اند و از جهان مادی رسته اند و لب به شراب جاودانگی زده اند . فقط در این بخش به چند نکته ی کوچک و البته تکراری اشاره می کنم : مولانا موافق پشت پا زدن به مادیات و رها کردن دنیا نیست بلکه رها زندگی کردن هدف اوست . و نکته ی دیگر اینکه مولانا، انبیاء و اولیای حق را فقط  پیامبران نمی داند.  پند دادن خرگوش نخجیران را که : بدین شاد مشوید1378 : هین! به مُلکِ نوبتی شادی مکنای تو بستۀ نوبت ، آزادی مکن آن که ملکش برتر از نوبت تنندبرتر از هفت انجُمش نوبت زنندبرتر  از نوبت ، ملوک باقی انددور دایم ، روح ها را ساقی اندترک این شُرب ار بگوئی یک دو روزدَر کُنی اندر شرابِ خُلد پوز ملک نوبتی ، سلطنت موقت و ناپایدار ، و به کنایه هرگونه موفقیت در زندگی ناپایدار این جهان است . نوبت زنند ، اشاره به رسمی است در  ایران قدیم که هر روز سه بار یا پنج بار بر فراز قصر حاکم شهر ناقاره و دهل می زدند و این نشانه ی تسلط حکومت بود . دور دایم ، گرداندن جام های  شراب بدون وقفه ، تعبیری است برای موفقیت های پایدار و پیوسته .  در این ابیات مولانا می گوید که به موفقیت های ناپایدار این جهان شادی مکن . تو آزاد نیستی زیرا باید همواره در انتظار باشی تا چه وقت مشیت پروردگار توفیق را نصیب تو گرداند . سلطنت واقعی را انبیاء و اولیای حق دارند که پادشاهیِ آنها را در مرتبه ای بر فراز این جهان مادی تنیده و ساخته اند و طبل و نقاره آن را بر عرش می نوازند . این ملوکِ باقی از دور و نوبت گذشته اند ، و همیشه سلطنت روحانی خود را دارند و دورِ جامِ موفقیت آنها دایم است و روحشان ، به پروردگار پیوسته که ساقی جام های این "دور دایم" است . اگر نوشیدن و بهره مندشدن از این جهان مادی را رها کنی لب به شراب جاودانگی خواهی زد و از آن خواهی نوشید .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۹:۰۸
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان و همراهان عزیز اول : عذر خواهی می کنم از دوستان عزیزم که به دلیل مشغله ی زیاد و درگیری های پایان سال تحصیلی که دوستان همکارم در جریان هستند حسابی درگیر طرح سوال و نمونه سوال و تصحیح و ... هستم . به وبلاگ دوستان سر میزنم اما کمتر می تونم نظر بگذارم و ... خلاصه ببخشید ! در ضمن در پست های قبل یکی از غزلیات دیوان شمس را برای شما گذاشته بودم که لینک غزل با صدای دکتر سروش هم به آن اضافه شد می توانید دانلود کنید : مرده بدم ، زنده شدم ... در بخش های قبلی داستان شیر  نخجیران و در انتها نابود شدن شیر با افتادن او در چاه را خواندیم ... خرگوش به جمع نخجیران بر می گردد و ...  جمع شدن نخجیران گرد خرگوش و ثنا گفتن او را 1366 : جمع گشتند آن زمان جمله وحوششاد و خندان ، از طرب در ذوق و جوش حلقه کردند ، او چو شمعی در میانسجده آوردند و گفتندش که : هان !تو فرشتۀ آسمانی ، یا پری؟نی. تو عزراییل شیران نری هر چه هستی ، جان ما قربان توستدست بردی دست و بازویت درست راند حق این آب را در جوی توآفرین بر دست و بر بازوی توباز گو تا چون سگالیدی به مکر؟آن عوان را چون بمالیدی به مکرباز گو ، تا قصه درمان ها شود بازگو ، تا مرهم جان ها شود بازگو ، کز ظلم آن استم نما صد هزاران زخم دارد جان ما بعد از اینکه خرگوش بازگشت و مژده داد به نخجیران که شیر از بین رفت ، شادی و نشاط بین نخجیران به وجود آمد و شروع به ستایش خرگوش کردند و به او گفتند که این مشیت پروردگار بود که توفیق نصیب تو شود . سگالیدن : اندیشیدن هان : آگاه کردن – بر حذر داشتن – تاکید – تشویق دست بردی : پیشرفت مکر : چاره ( در گذشته معنای منفی نداشته ) در قدیم هر مفهومی ، دو کلمه اهورایی و اهریمنی  داشته مثلا اهورایی : آفرین – اهریمنی : نفرین عوان : یاران یک حاکم یا نگهبانان و ماموران او ، در اینجا به طور خاص "آن عوان" یعنی آن موجود مسلط ، و مزاحم یعنی شیر . شنیدن جزئیات قصه ی در چاه افتادن شیر ، درد و رنج نخجیران را درمان می کرد .استم نما : ستمگر   گفت : تائید خدا بُد ای مهان!ور نه خرگوشی که باشد در جهان؟ قوتم بخشید و دل را نور دادنور دل مَر دست و پا را زور داداز بر حق می رسد تفضیل هاباز هم از حق رسد تبدیل هاحق به دور و نوبت ، این تایید رامی نماید اهل ظن و دید راتفضیل ها : کسی یا چیزی را بر کسی یا چیز دیگر ترجیح دادن . تبدیل : تغییر دادن وضع نخجیران در مقابل شیر و غلبه بر آن . اهل ظن یعنی اهل ظاهر که مشتی از معلومات منقول دارند و بر اساس آن مسائل بسیاری را با ظن و گمان جواب می گویند . اهل دید ، اصحاب باطن و  مردان پیوسته به حق و دارای معرفت الهی اند . در اینجا اهل دید کسی است که هشیاری دارد و بر زور غلبه می کند . پروردگار تایید  خود را به تناوب نصیب این دو گروه می  کند . گاه شیران زورگو را می بخشد و گاه درایت و آگاهی خرگوش ضعفی را وسیله شکست شیران  می کند . "دور" گرداندن جام های شراب در مجلس است و غالبا در ادبیات فارسی تعبیری است برای روزها یا لحظه های مراد و توفیق .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۹:۳۵
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیز امروز غزلی از دیوان شمس برای شما انتخاب کردم و همچنین می تونید همین غزل را با صدای دکتر سروش دانلود کنید و بشنوید ... امیدوارم لذت ببرید ... از اینجا دانلود کنید  ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شماافتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشناگر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شودمرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هواما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموختهزان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزاای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه دهای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصااین باد اندر هر سری سودای دیگر می‌پزدسودای آن ساقی مرا باقی همه آن شمادیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کلهامروز می در می‌دهد تا برکند از ما قباای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پریخوش خوش کشانم می‌بری آخر نگویی تا کجاهر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنیخواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فناعالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبانهر دم تجلی می‌رسد برمی‌شکافد کوه رایک پاره اخضر می‌شود یک پاره عبهر می‌شودیک پاره گوهر می‌شود یک پاره لعل و کهرباای طالب دیدار او بنگر در این کهسار اوای که چه باد خورده‌ای ما مست گشتیم از صداای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده‌ایگر برده‌ایم انگور تو تو برده‌ای انبان ما آشنا : شنا ، شناوری اخضر : سبز عبهر : نرگس
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۸۹ ، ۰۴:۴۷
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیزبعد از اینکه شیر به درون چاه افتاد ، خرگوش به پیش نخجیران رفت و .... در این بخش مولانا به نتیجه گیری داستان می پردازد . از رهایی انسان سخن می گوید و از مبارزه با نفس ... مولانا هیچ گاه هدفش داستان گویی نیست بلکه بیان پیام و نتیجه ی آن داستان است ... واقعا به نظر من جای فکر داره .... این که ما در بند چون و چراهایی هستیم که واقعا با این فکر محدود مادی نمی تونیم جوابش را پیدا کنیم و خیلی از این چرا ها ما را از راه اصلی منحرف میکنه ... من که خیلی وقت ها در حلقه ی بی پایان استدلال می افتم و امیدوارم بتونیم از این افکار رها بشیم .. مژده بردن خرگوش سوی نخجیران که : شیر  در چاه فتاد1348 چون که خرگوش از رهایی شاد گشتسوی نخجیران دوان شد تا به دشت شیر را چون دید در چَه ، کُشته ، زار چرخ می زد شادمان تا مرغزاردست می زد چون رهید از دست مرگسبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ در اینجا مولانا به ذکر حالات خرگوش بعد از شکست شیر پرداخته است . شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شدسر بر آورد و حریف باد شدبرگها چون شاخ را بشکافتندتا به بالای درخت اِشتافتندبا زبان شطأ َهُ ،  شکر خدامی سراید هر بر و برگی جداکه بپرورد اصلِ ما را ذو العطاتا درخت استغلظ آمد و استوی      مولانا بعد از بیان ماجرای رهایی خرگوش به یاد رهایی گیاهان از درون خاک می افتد و چنین می اندیشد که شاخ و برگ وقتی از خاک بیرون می آید گویی دیگر خاک نیست و عنصر آن عوض می شود و حریف باد می گردد . ( اشاره به عناصر چهارگانه : آب – باد – خاک – آتش )  هر شاخه زبانی است که خدا را به خاطر رهایی خود شکر میکند و این شکر گزاری از زبان هر میوه و برگ است که می گوید : خدا ما را پرورش داد تا به سختی و استواری یک درخت تنومند رسیدیم . باز از این مضمون به عنوان مقدمه ای برای بحث رهایی جان آدمی از حبس آب و گل استفاده می کند  . جان های بسته اندر آب و گل، چون رهند از آب و گل ها شاد دل،  در هوای عشق حق رقصان شوندهمچو قرص بدر بی نقصان شوندجسمشان در رقص ، و  جان ها خود مپرسو آن که گرد جان ، از آنها خود مپرس رها شدن جان از آب و گل تعبیری است از ترک علایق مادی و این جهانی و پیوستن به حق ، که اگر انسان به این مرتبه  برسد ، مانند قرص ماه بی نقصان است . رهایی جان ها از آب و گل تن ، بدین گونه تجلی می کند که تن در رقص می آید و اما جان ، حالتی دارد که قابل توصیف نیست . "آن که گرد جان " اشاره به سالکی است که از این مرحله ی " آزادی جان از تن " هم گذشته  و در گرد "جان ِ جان " گِرد هستی مطلق یا ولی ، چرخ می زند . حالت او به هیچ وجه دیگر توصیف نمی پذیرد "از آنها مپرس" . مولانا ضمن گفتگو از آزادی جان به آیین سماع صوفیان اشاره میکند . تابش انوار معرفت ، آنها را به هیجان می آورد ، بی اختیار می شوند ، می گریند ، می خندند ، کف می زنند ، پای می کوبند ، خرقه و دستار خود را پاره می کنند و یا در آتش می اندازند ، چرخ می زنند ، به خاک می افتند ... شیر را خرگوش در زندان نشاندننگِ شیری، کو ز خرگوشی بمانددر چنان ننگی و آن گه این عجب"فخر دین" خواهد که گویندش لقب ای تو شیری در تگ این چاه فردنفس ، چون خرگوش خونت ریخت و خورد ( در خواندن : خَرد ) نفس خرگوشت به صحرا در چَراتو به قعر این چَهِ چون و چرادر این ابیات با استفاده از حیله ی   خرگوش و در چاه افتادن شیر ، مولانا یک سخن  کلی را بیان می کند و روی سخن با کسانی است که به ظواهر فریبنده ی زندگی مادی دل بسته اند . شیر زور دارد اما خرگوش با تدبیر خود ، زور و درندگی شیر را بی اثر می کند و شکست از خرگوش "ننگ شیر" است و تعجب آور است که چنین موجود ننگین و شکست خورده یی انتظار داشته باشد که لقب های پر طمطراق و پر معنی مثل "فخر الدین" بر او بگذارند . آن شیر شکست خورده از خرگوش ، تویی ای انسان ! که از نفس خود شکست خورده ای . نفس تو از فریب دادن تو خشنود است و در بیایان به خوشی می چرخد ، اما تو به جای اینکه بیدار شوی و به معرفت حق دست یابی ، با چون و چرا و از طریق استدلال و میزان و معیار این جهان مادی ، حق را جستجو می کنی و در ته چاه می مانی . سوی نخجیران دوید آن شیرگیرکابشروا یا قوم إذ جاء البشیرمژده مژده ای گروه عیش سازکان سگ دوزخ به دوزخ رفت بازمژده مژده کان عدوِّ جان هاکَند قهر خالقش دندان هاآن که از پنجه بسی سرها بکوفتهمچو خس ، جاروب مرگش هم بروفتخرگوش به پیش نخجیران رفت و گفت : شادی کنید ای قوم هنگامی که پیام آور شادی آمد ... دوستانی که تمایل دارند از به روز شدن وبلاگ با داستان های مثنوی مطلع شوند در خبرنامه که در ستون سمت چپ قرار دارد عضو شوند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۸۹ ، ۰۴:۵۳
نازنین جمشیدیان
سعدی همیشه یکی از شاعران مورد علاقه ام بوده ... شاید این علاقه رو از پدر بزرگم به ارث بردم ... امروز روز بزرگداشت سعدی هست و یکی از غزل های زیبای سعدی رو به شما تقدیم می کنم :  بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران با ساربان بگویید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران چندین که برشمردم از ماجرای عشقت اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران فرقت : جدایی قطع امیدواران : گسستن رشته ی امید عاشقان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۸۹ ، ۱۳:۱۳
نازنین جمشیدیان