برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۵ مطلب در آذر ۱۳۸۸ ثبت شده است

جمعه جای همه ی دوستان خالی امروز سری به کوهرنگ زدیم ... چندتایی هم عکس تقدیم به شما ... در ضمن یکی از دوستان من مطلب زیبایی که متناسب با حال و هوای این روزهاست در وبلاگشون گذاشتند  ، اگر دوست داشتید از اینجا بخونید ... پنج شنبه کار و کار و کار .... تمرین و تمرین و تمرین ..... سر درد و سر درد و سر درد ..... امروز یک نوشته از یکی از دوستان خوندم که به دلم نشست . این دوست من جالبی نوشته هاش اینه که در اول نوشته ّ، گیر افتادن انسان توی گرداب ها و سختی های زندگی رو نشون میده و درآخر ، یک روزنه ی نور به شما نشون میده ... یه کاری میکنه که همیشه من انتهای نوشته اش لبخند روی لبهام بشینه ... از اینجور نوشته ها خوشم میاد . از نوشته ای که سر تا سر نا امیدی و غصه است فراری ام ... اگه دوست داشتید از اینجا بخونیدش ... سه شنبه و چهارشنبه ..... عجب روزها سریع و بدون اینکه مهلتی به آدم بده میگذره ... روزهای 3 شنبه اوج روزهای فعالیت من هست و برای همین اصلا دیروز نشد بیام این ورا و حتی 1 خط بنویسم ... فکر کنم اتفاقات خوبی داره میافته توی یک راهی که مدت ها درگیرش بودم و نمی دونستم چه مسیری را انتخاب کنم بالاخره دیروز به یه نتایجی رسیدم .... توی وبلاگ یکی از دوستان ( معرفت ) جمله ی جالبی خوندم ... برای شما هم می نویسمش : بهشت مائده ای است نهاده، تا خود عاشقان بهشت کدامند و عاشقان خدا کدام؟ دو شنبه شب یلدا .... معمولا شب یلدا تفال ی میزنیم به حافظ ... این بار من برای شما تفالی زدم به غزلیات سعدی ... تقدیم به دوستان عزیزم : جان ندارد هر که جانانیش نیست هر که را صورت نبندد سر عشق گر دلی داری به دلبندی بده کامران آن دل که محبوبیش هست چشم نابینا زمین و آسمان عارفان درویش صاحب درد را ماجرای عقل پرسیدم ز عشق درد عشق از تندرستی خوشترست هر که را با ماه رویی سرخوشست خانه زندانست و تنهایی ضلال                  تنگ عیشست آن که بستانیش نیست صورتی دارد ولی جانیش نیست ضایع آن کشور که سلطانیش نیست نیکبخت آن سر که سامانیش نیست زان نمی​بیند که انسانیش نیست پادشا خوانند گر نانیش نیست گفت معزولست و فرمانیش نیست گر چه بیش از صبر درمانیش نیست دولتی دارد که پایانیش نیست هر که چون سعدی گلستانیش نیست یک شنبه 5:36 بعد از ظهر بعد از یک روز پرکار و امتحان و ....  ساعت 4 رفتم کلاس ... کلاس در مورد خلاقیت و توانمندی بود :جلسه ی توجیهی ، اما نمی دونم چرا آقای سخنران گیر داده بود به وحشی بودن و بی تمدن بودن آمریکایی ها و انگلیسی ها ! ما که نفهمیدیم !!! اصلا من فکر میکنم باید فارغ از گیر دادن به بقیه خودمون رو درست کنیم ! اصلا به ما چه که دیگران چی هستند !!! کار سختیه ؟؟؟ یک عکس هم تقدیم میکنم به همه ی دوستان ... یادگار دقایقی که امروز کنار زاینده رود قدمی زدم ... شنبه 12:21 بعد از نیمه شب امروز صبح کلاسی که دارم با بچه های کم توان ذهنی است ... روزهای اولی که به این مدرسه رفتم ، با دیدن این بچه ها و دل صافی که دارند و وضعیتی که براشون به خاطر دیر آموز بودنشون پیش اومده خیلی ناراحت بودم ... گاهی از بس فکر میکردم به آینده ی این بچه ها ، کلافه می شدم . تا  یک روز از یکی از دوستان پیامی به من رسید که : همگان را به صورت تجلیات مختلف خداوند یکتا ببینید . لامپ های مختلف با قدرت ها و رنگ های متفاوت ، همگی توسط یک جریان الکتریسه تغذیه می گردند ... فکر می کنم از اون روز خیلی آروم گرفتم ... همه به یک جا متصلیم ... خدایی که این بچه ها را اینگونه آفریده حتما مواظبشون هست ... قسمت بد زندگی این بچه ها اینه که اونها معمولا در خانواده هایی هستند که فرهنگ بسیار پایینی دارند ... من که عضو کوچکی از خانواده ی این مدرسه هستم اما فکر می کنم معلمانی که در این مدرسه با این اشتیاق و دلسوزی کار میکنند واقعا فرستادگانی از جانب خداوندند ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۸۸ ، ۲۱:۰۲
نازنین جمشیدیان
سلام به همه ی دوستان عزیزم این بخش به نظر من یکی از جالب ترین و زیباترین بخش های این داستان هست . در این قسمت مولانا با استفاده از قانون ضد به اثبات خدا می پردازه . مولانا ابتدا با بیان مثال هایی با نور و رنگ به این نکته اشاره میکنه که خداوند مانند نور خورشید که برای دیدن اشیاء لازم هست به درون ما تابیده و رنگ های درون ما را آشکار میکنه و همه چیز جلوه ای از اوست و بعد هم می گوید که هر چیزی با ضدش مشخص می شود مثلا : نور با تاریکی ، خواب با بیداری ، ما هر چیزی را با شناختن ضدش درک  میکنیم اما چون خداوند ضدی ندارد برای ما دیده نمی شود ... بهتره خودتون بخونید .. راستی از این به بعد تغییراتی در وبلاگ من ایجاد میشه که فردا بهتون میگم ... هر روز وبلاگ من به روز میشه ولی داستان های مثنوی هفته ای یکبار پیگیری میشه .. اگر دوست داشتید از به روز شدن وبلاگ مطلع بشین در خبرنامه من عضو بشین .. البته خبرنامه فقط برای داستان های مثنوی یعنی همون هفته ای یکبار است .  هم در بیان مکر خرگوش و تأخیر آن در رفتن (2) جان ز پیدایی و نزدیکیست گمچون شکم پُر آب و، لب خشکی، چو خم؟ کی ببینی سبز و سرخ و فور را ؟تا نبینی پیش از این سه، نور رالیک، چون در رنگ گم شد هوش توشد ز نور آن رنگها، رو پوش توچون که شب آن رنگها مستور بودپس بدیدی: دیدِ رنگ از نور بود جان به طور مطلق ، یا جان ِ جانِ جان  و چنین ترکیب هایی در زبان مولانا تعبیری است از پروردگار و وجود حق چنان آشکار و به ما نزدیک است که بینایی ما قادر به دیدن او نیست تو ای انسان ! سراپایت مظهر وجود حق است اما مانند خم ، که در درونش پر از شراب و لبش خشک است ، تو هم آثار حق را در خود نمی بینی و نمی توانی آن آثار را جلوه دهی . در سه بیت بعد مولانا با دلایل محسوس و قابل ادراک  این مسئله را روشن میکند : رنگ های سرخ و سبز و بور را کسی میبیند که رنگ های دیگر را هم تشخیص دهد ، یعنی دیدن مستلزم ادراک وجه تمایز میان اشیاء است . اگر اختلاف شکل و رنگ و اندازه مطرح نباشد ، دیدن و تشخیص مطرح نیست . مولانا در این بخش هشدار میدهد که اما اگر فقط رنگ را دلیل دیدن بدانی علت اصلی تر آن را نخواهی دید :آنچه بیش تر از رنگ به دیدن کمک میکند وجود نور است . نیست دید رنگ، بی نور برونهمچنین، رنگ خیال اندرون این برون ،از آفتاب و از سها و اندرون ،از عکس انوار علانور ِ نور ِ چشم ،خود نور دل استنور چشم، از نور دلها حاصل است باز ،نور نور دل، نور خداستکو ز نور عقل و حس، پاک و جداست مولانا با مثال رنگ و نور ، سخن را به شناخت خدا می کشاند . اندیشه ها و خیالات درون ما هم رنگ هایی دارد که دیدن آنها نیازمند نور دیگری است و رنگ های بیرونی با نور خورشید چراغ وستارگان و ... دیده می شود و رنگ های درون با تابش نور الهی . پروردگار نور محض است و هر دانش و کمالی که در آفریدگان او باشد ، از نور مطلق خداوندی منبعث است . اما نور محض خداوندی نیازی به ابزارهایی چون عقل و حس ندارد . بینایی و شنوایی ما وابسته به چشم و گوش است و دانش ما با کتاب و معلم و .... در طول زمان به دست می آید ولی علم ازلی و ابدی بی نیاز از هر گونه از این ابزار ها  است . شب نبُد نور و، ندیدی رنگهاپس به ضد نور پیدا شد تو رادیدن نور است ،آنگه دیدِ رنگوین به ضد نور دانی، بی درنگ رنج و غم را حق پی آن آفریدتا بدین ضد، خوشدلی آید پدیدهمانطور که با  تاریکی به وجود نور پی میبریم ، وجود رنج و غم است که موجب درک شادی هاست . پس نهانی ها به ضد پیدا شودچون که حق را نیست ضد، پنهان بودکه نظر بر نور بود ، آنگه به رنگ ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ پس به ضد نور دانستی تو نور ضد ، ضد را می نماید در صدور نور حق را نیست ضدی در وجودتا به ضد او را توان پیدا نمودلاجرم أبصارنا لا تدرکهوهو یُدرک بین، تو از موسی و که مولانا در این بخش می گوید که هر چیزی با ضدش مشخص می شود و توسط ما درک می شود مانند نور و تاریکی،  خواب و بیداری و ... اما چون خداوند ضدی ندارد پس نمی توانیم آن را درک کنیم . در برابر خدا وجودی نیست تا مانند رومی و زنگی در برابر یکدیگر قرار گیرد و مقایسه شوند . هر چه هست خداست و هر چه جز خداست نیست . بنابراین خدا نیازی ندارد خود را از طریق حواس ظاهر به ما نشان  دهد . چشم ما او را نمیبیند اما او چشم ما را میبیند و از همه چیز آگاه است . ( در اینجا موسی اشاره میکند  به داستان موسی و کوه طور که در دفتر اول بیت 26 است )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۸۸ ، ۰۷:۳۵
نازنین جمشیدیان
با سلام به همه ی دوستان عزیز ادامه ی داستان را مینویسم اما باز داستان ادامه پیدا نمیکند بلکه مولانا به شرح مطالبی بسیار زیبا می پردازد. چون این بخش بسیار طولانی است آن را به قسمت های کوچکتری شکسته و مفاهیم را بازگو میکنم . شاد باشید هم در بیان مکر خرگوش و تأخیر آن در رفتن (1) در شدن، خرگوش بس تاخیر کردمکر را با خویشتن تقریر کرددر ره آمد بعد تاخیر درازتا به گوش شیر گوید، یک دو راز خرگوش دیر به محل شیر رفت تا رازهایی که در ذهن خود پرداخته بود به شیر بگوید و او را بفریبد . تا چه عالمهاست، در سودای عقلتا چه با پهناست، این دریای عقلصورت ما اندر این بحر عذابمیدود چون کاسه ها بر روی آبتا نشد پُر، بر سر دریا چو طشتچون که پُر شد، طشت در وی غرق گشت مرتبه ی وحدت و ظهور و تجلی حق ( عقل در تعبیرهای صوفیانه ) چنان وسعت و عمقی دارد که دنیاها در آن است . دریایی بیکرانه است . دریایی از نوشیدنی های گوارا و شیرین ( عذب ) . روی این دریا ، صورت ما ( زندگی  جسمی و  مادی ) مثل کاسه ی خالی شناوری است  و اگر پر شد در این دریا غرق  خواهد شد . به عبارت دیگر شناخت عوالم دریای عقل نیازمند ترک علایق مادی است  . عقل پنهان است و ظاهر عالمیصورت ما موج، یا از وی نمیهر چه صورت می وسیلت سازدشز آن وسیلت، بحر دور اندازدشتا نبیند دل دهندۀ راز راتا نبیند تیر، دور انداز را عقل با همه ی عظمتش پنهان است و به چشم ظاهر بین ما نمی آید . حیات مادی ما مثل موجی از این دریای بیکران است . حیات مادی ما بسیاری از چیزها را وسیله ی انجام خواست های خود میکند . اما دریای حقیقت این وسیله ها را نمی پذیرد . مثلا اگر کسی بخواهد با استدلال و تکیه بر موازین این جهانی به معرفت حق دست یابد امکان ندارد  و بحر ( دریای حق ) او را به دلیل همین وسیله ی نا مناسب از خود دور میکند . اسرار حق را خداوند در دل بنده وارد می کند بی آنکه خود او آگاه باشد که چگونه این اسرار را آموخته ؟ بنده ی واصل به حق ، در دست مشیت مانند تیری به نقطه های دور پرتاب می شود بی آنکه بداند تیر انداز کیست ؟ در این مرحله "من" وجود جداگانه ای ندارد تا بگوید: مرا چه کسی به کجا می برد . اسب خود را، یاوه داند، وز ستیزمیدواند اسب خود در راه تیزاسب خود را، یاوه داند آن جوادو اسب، خود او را کشان کرده، چو باددر فغان و جستجو، آن خیره  سرهر طرف پرسان و جویان، دربه درکان که دزدید اسب ما را، کو و کیست؟این که زیر ران توست، ای خواجه چیست؟آری این اسب است، لیک آن اسب کو؟با خود آ، ای شهسوار اسب جو این انسان مانند سواری است که اسب خود را در راه رسیدن به حق بیهوده میداند اما ندانسته و با سرسختی آن را به پیش میراند . اسب او را به سرعت به مقصد میبرد و او وقتی گیج به مقصد میرسد میپرسد که : و"ای اسب من را که برد ؟"از او می پرسی : "پس این که زیر ران توست ای خواجه چیست ؟ "او می گوید :آ"ری این اسب است" و باز می گوید : "لیک این اسب کو ؟ ".او دیگر اسب و زین و سوار و دیگر اجزا هستی را جدا از یکدیگر نمی تواند ببیند . مولانا به مرد راه حق می گوید : "به خود آی ای شهسوار که تو به منزل رسیده ای به مرحله ی وحدت و ظهور و تجلی حق " . جواد : مرد بخشنده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۸۸ ، ۱۳:۴۷
نازنین جمشیدیان
تاج اصفهانی که بود ؟ تاج اصفهانی در سال ۱۲۸۲ در اصفهان متولد شد. پدرش شیخ اسماعیل معروف به تاج‌الواعظین بود که تا حدی با دستگاه‌های موسیقی ایران آشنایی داشت. تاج در ده سالگی نزد پدر و استادانی چون سید عبدالرحیم اصفهانی ، نایب اسدالله ، میرزا حسین ساعت ساز)خضوعی) ، میرزا حسین عندلیب ، حبیب شاطرحاجی به دانش اندوزی پرداخت. وی به اشعار سعدی علاقه زیادی داشت و گزیده‌هایی از اشعار سعدی و دیگر شاعران را حفظ بود و در هنگام اجرای آواز به مناسبت زمان و محیط از آن اشعار استفاده می‌کرد. او از همان سال ۱۳۱۹ همکاری با رادیو را آغاز کرد و از ۱۳۲۸ به همکاری با رادیو اصفهان پرداخت. تاج ضمن خوانندگی، سرپرست نوازنندگان رادیو اصفهان گردید. وی در رادیو اصفهان به اجرای برنامه‌هایی با تار اکبرخان نوروزی و برنامه آموزش گوشه‌های دستگاه‌های موسیقی ایرانی پرداخت.  او چندی بنا به ارشاد قطب السادات، نزد شیخ خزعل راه یافت و پس از فروپاشی دستگاه شیخ ، به رشت ، تهران و اصفهان سفر نمود و در اصفهان ساکن گردید.   کسانی که با استاد تاج ساز نواخته اند بی تردید بسیاری از اساتید مسلم موسیقی و نوازندگان چیره دست سازهای ایرانی با شادروان تاج اصفهانی ساز نواخته اند ، ولی می توان نام ای هنرمندان را در ردیف نام کسانی که با تاج هم نوازی داشته اند ثبت کرد : مرحوم نایب اسدالله نی زن معروف (این استاد زمانی که تاج نزدش تلمذ می کرده به عنوان آموزش همراه آواز تاج اصهانی نی هم می زده) مرحوم شکری ادیب السلطنه استاد تار ،  مرحوم رضا محجوبی (ویولن) ، مرحوم حسین یاحقی (ویولن) ، مرحوم ارسلان خان درگاهی (تار و سه تار) ، مرحوم اکبر خان نوروزی (تار) ، مرحوم رضا خان باشی (تار) ، مرحوم سلیمان خان اصفهانی (نی) ، مرحوم علی خان شهناز (تار) ، مرحوم حسین خان شهناز (تار) ، استاد حسن کسائی (خداوندگار نی و جانشین بحق نایب اسدالله) ، استاد جلیل شهناز (نوازنده ی چیره دست تار) ، استاد علی تجویدی و...   شاگردان استاد تاج از شاگردان استاد تاج من از نزدیک استاد علی اصغر شاهزیدی را می شناسم که بسیار حنجره ی توانا و صدای گرمی دارند و تا آخرین روزهای عمر استاد در کنار ایشان بوده اند . همچنین استادان :  طباطبایی ، افتخاری و شجریان نیز در محضر استاد تاج ، مکتب اصفهان را آموخته اند .   دوستانی که شاگردان دیگری می شناسند برای آگاهی من و دوستان بفرمایند ...   استاد تاج در اجرای ردیف های آوازی به این مسئله اعتقاد داشت که ابتدا باید شعر به درستی تحویل خواننده داده شود و پس از آن یا قبل از آن تحریر زده شود و بسیار به جمله ی " اول تحویل ، بعدا تحریر " پای بند بود . استاد تاج در اخلاق و  بزرگی یکی از نمونه ها بود و به مسائل مادی هیچ چشمداشتی نداشت ...      وی در ۱۳ آذر ماه ۱۳۶۰ بدرود حیات گفت. آرامگاه او در تخت فولاد قرار دارد . هر ساله در 13 آذر هنرمندان و دوستداران موسیقی و استاد تاج در کنار مزار او گرد هم می آیند ... روحش شاد ...   از تصنیف های استاد تاج 2 تا از تصنیف ها که بسیار دوست دارم را برای دانلود میگذارم ... امیدوارم دوست داشته باشید   1-      آتش دل ( صوتی ) 2-      آتش دل ( تصویری ) 3-      آتش دل ( با صدای استاد شاهزیدی ) 4-      به اصفهان رو ( صوتی )
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۸۸ ، ۱۶:۵۷
نازنین جمشیدیان
برای خواندن قسمت های قبلی داستان شیر و نخجیران اینجا کلیک کنید سلام به دوستان عزیز داستان ما از این قرار بود که نخجیران و شیر قرار گذاشتند هر روز یکی از نخجیران به قرعه انتخاب شده و غذای شیر شود . وقتی نوبت به خرگوش رسید خرگوش تصمیم گرفت خود و دیگران را با مکری نجات دهد . تولیدن در عنوان این بخش به معنای نق زدن و گله کردن است . تولیدن شیر از دیر آمدن خرگوش همچو آن خرگوش ، کو بر شیر زدروح او، کی بود اندر خورد قد ؟شیر میگفت، از سر تیزی و خشمکز ره گوشم، عدو بر بست چشم زد : ضربه زدن ، مقابله کردن شیر در حالی که خیلی عصبانی بود به خاطر دیر آمدن خرگوش ، با خود فکر میکرد که چگونه دشمن با سخنان خود مرا گول زد ! مکرهای جبریانم بسته کردتیغ چوبینشان تنم را خسته کردزین سپس من نشنوم آن دمدمهبانگ دیوان است و غولان، آن همه بَردَران، ای دل تو ایشان را، مه ایستپوستشان بر کن، کشان جز پوست نیست در این چند بیت شیر که از دست نخجیران عصبانی و خسته شده و گمان میکند که گول آنها را خورده ، با خود می گوید که از این پس به سخنان پوچ و فریبنده ی آنها گوش نمی دهم و آنها را به سزای اعمالشان می رسانم . جبریان اشاره به نخجیرانی است که در ابتدای قصه شیر را از کوشش منع و به توکل تشویق می کردند . و اکنون شیر خود را فریب خورده ی آنها میبیند و می گوید : تیغ چوبین ( گفته های پر فریب ) آنها  مرا مجروح کرد ، در حالی که تیغ چوبی نباید برنده باشد . دمدمه : سخنان فریبنده پوستشان برکن : آنها را به سختی مجازات کن کشان جز پوست نیست : اینها هر چه دارند همین ظاهر است و دروغگو و ریاکارند . پوست چه بود؟ گفته های رنگ رنگچون زره  بر آب، کش نبود درنگ این سخن چون پوست و، معنی مغز داناین سخن چون نقش و، معنی همچو جان پوست ، باشد مغز بَد را عیب پوشمغز نیکو را، ز غیرت، غیب پوش چون قلم از باد بُد، دفتر ز آبهر چه بنویسی فنا گردد شتاب نقش آب است ار وفا جویی از آنباز گردی، دستهای خود گزان مولانا در این قسمت به این مطلب می پردازد که سخنان رنگ رنگ و الفاظ خوش آیند مثل نقشی است که در اثر وزیدن باد بر روی آب به وجود می آید و اثر آن به زودی از میان خواهد رفت . مغز نیکو که در آن معانی بلند و عمیق دارد نیازی به الفاظ خوش آیند و آرایش کلام ندارد و غیرت حق از عالم غیب به آن پوشش مناسب می دهد . کسی که انتظار دارد الفاظ خوش آیند بدون معانی و حقیقت  او را موفق گرداند ، سر انجام جز تاسف بهره ای نخواهد برد و باید از تاسف دست خود را گاز بگیرد .  باد در مردم ، هوا و آرزوستچون هوا بگذاشتی، پیغام هوست خوش بود پیغامهای کردگارکو ز سر تا پای ، باشد پایدار روی آب ، وزیدن باد نقش ناپایدار می سازد . اما در وجود انسان آن بادی که نقش های ناپایدار ترسیم می کند آرزوها و هواهای نفسانی است . اگر این آرزوهای نفسانی را رها کنی پیغام حق را می شنوی ، یعنی پاک کردن باطن از علایق مادی و دلبستگی های این جهان درهای معرفت حق را بر تو  می گشاید و این رابطه و الهام پایدار است . خطبۀ شاهان بگردد، و آن کیاجز کیا و خطبه های انبیاز آن که بَوش پادشاهان، از هواستبار نامۀ انبیا، از کبریاست از درم ها نام شاهان بر کنندنام احمد تا قیامت برزنندنام احمد، نام جمله انبیاستچون که صد آمد، نود هم پیش ماست مثال دیگری که در ناپایداری اموز ظاهری و مادی و این جهانی است ، مقایسه یی است میان پادشاهان و پیامبران : خطبه و جاه و جلال پادشاهان پایدار نیست . بوش ( گرد آمدن مردم ، جمع طرفداران ، جاه و جلال ظاهری ) نتیجه ی منافع موقت و آنی این مردم است  و اگر شاه و امیر از قدرت بیفتد همه از او دوری می کنند ، وقتی پادشاهی عوض می شود سکه های جدید با اسم و شکل پادشان جدید می زنند اما تنها اسمی که هرگز از روی سکه ها برداشته نمی شود نام محمد است که چون خاتم الانبیا ء است به جای نام همه ی پیامبران تا ابد می آید . در سکه های پادشاهان کشورهای اسلامی عبارت "لا الله الا الله – محمد رسول الله " نقش می شده و در زمان هر پادشاه نام پادشاهان گذشته را حذف می کردند . بارنامه : در اصطلاح صورت کالاهای بازرگانان است اما در اینجا به معنی نشانه ها و اسباب شکوه و جلال به کار رفته است .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۸۸ ، ۱۵:۴۱
نازنین جمشیدیان