برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۸ ثبت شده است

بعد از روایت کردن بخشی از داستان ، در این بخش مولانا از داستان خارج شده و روایتی را ذکر می کند که در مورد مردی است که نام حضرت محمد را با مسخره گی بیان می کرد و دهانش کج ماند ... در این داستان بیان میکند که فردی که دیگران را تمسخر می کند خود در نهایت شرمنده می شود و خداوند اگر کسی را بخواهد رسوا کند او را در حالتی قرار میدهد که دهنش به تمسخر بزرگان باز شود . در قسمتی از این بخش به خوب بودن " زاری " اشاره می کند . این زاری نشانه ای از درد است و آگاهی بنده . ( زاری را نشانه ای از گریه های شبانه روزی ندانید این زاری نشانه ی معرفت است  )   ابیات 816 تا 826 بعد از روایت کردن بخشی از داستان ، در این بخش مولانا از داستان خارج شده و روایتی را ذکر می کند که در مورد مردی است که نام حضرت محمد را با مسخره گی بیان می کرد و دهانش کج ماند ... در این داستان بیان میکند که فردی که دیگران را تمسخر می کند خود در نهایت شرمنده می شود و خداوند اگر کسی را بخواهد رسوا کند او را در حالتی قرار میدهد که دهنش به تمسخر بزرگان باز شود . در قسمتی از این بخش به خوب بودن " زاری " اشاره می کند . این زاری نشانه ای از درد است و آگاهی بنده . ( زاری را نشانه ای از گریه های شبانه روزی ندانید این زاری نشانه ی معرفت است  )   کژ ماندن دهان آن مرد که نام محمد را ، صلی الله علیه و سلم ،  به تسخر خواند   آن دهان کژ کرد و، از تسخر بخواند مر محمد را، دهانش کژ بماند تسخر : مسخره کژ : کج مردی دهان خود را کج کرد و نام محمد را بر زبان آورد و دهانش کج ماند .   باز آمد، کای محمد! عفو کن ای تو را الطاف و علم من لدن علم لدن : به صورت اشراق حقایق بر دل او آشکار می شود . پشیمان شد و از محمد خواست که او را ببخشد و گفت تو با خدا ارتباط داری و من قبول دارم .   من تو را افسوس میکردم ز جهل من بُدم افسوس را، منسوب و اهل افسوس : مسخره من تو را مسخره می کردم اما آنکه باید مسخره میشد من بودم و نادان بودم .   چون خدا خواهد که پردۀ کس درد میلش اندر طعنۀ پاکان برد مولانا از این 3 بیت نتیجه ی کلی میگیرد . خدا اگر کسی را بخواهد بی آبرو کند ( خداوند پوشاننده ی عیوب است اما  برای برخی افراد لازم است زیرا در گناه و خلاف پیش رفته اند  ) خداوند اسباب آن را جور می کند و حسی به آنها می دهد تا او پاکان و بزرگان را مسخره کند .   ور خدا خواهد که پوشد عیب کس کم زند در عیب معیوبان نفس و برعکس اگر بخواهد عیوب کسی را بپوشاند ، کاری می کند که حتی عیب دیده شده در دیگران را هم بپوشاند .   چون خدا خواهد که مان یاری کند میل ما را جانب زاری کند زاری نشانه ی درد است و درد حکایت از آگاهی بنده و آشنایی به حقایق دارد . وقتی انسان زاری و دعا می کند این نشان دهنده ی این است که او به ضعف و ناتوانی خود پی برده و باعث ایجاد رابطه بین انسان و خدا می شود و راهی برای حرکت است .   ای خنک چشمی، که آن گریان اوست وی همایون دل، که آن بریان اوست خنک : خرم خوشا به حال کسی که در برابر خداوند گریه می کند خجسته و همایون دلی است که برای خداوند داغ است .   آخر هر گریه آخر خنده یی است مرد آخر بین، مبارک بنده یی است آخر دعاها و گریه ها رسیدن به خوشی است . انسان رستگار کسی است که آخر عاقبت کار را میبیند .   هر کجا آب روان، سبزه بود هر کجا اشکی دوان، رحمت شود سرسبزی جایی است که آب هست . خوشبختی هم بعد از آب چشم هست .   باش چون دولاب ، نالان، چشم تر تا ز صحن جانت، بر روید خضر دولاب : چرخ چاه خضر : جمع خضرت به معنای سرسبزی چرخ چاه وقتی می چرخد تا سطل به چاه برود و به آب برسد ، صدا میکند . صدای ناله انسان را به آن تشبیه میکند . سطل به آب می رسد که مانند همان اشک است . اگر زاری کنی ، در جان تو سبزی و خرمی پدید می آید و به عبارت دیگر ، شادی معرفت حق و مشاهده ی حقایق غیبی را ادراک خواهی کرد .     اشک خواهی، رحم کن بر اشکبار رحم خواهی، بر ضعیفان رحم آر مولانا در اینجا از حالت عرفانی به حالت اجتماعی وارد می شود . اگر دیدی کسی اشک می ریزد به او رحم کن تا خداوند هم تو را در رحمت خویش قرار دهد .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۸۸ ، ۰۵:۳۰
نازنین جمشیدیان
در قسمت قبلی ، داستانی شروع شد که در آن پادشاه جهود دیگر، در کنار یک بت ،  آتش بر پا کرده بود و از مردمان می خواست که به بت سجده کنند و در غیر این صورت آنها را در آتش می افکند . در این بخش از داستان ، مادر و فرزندی را کنار آتش می آورند و کودک را از مادر گرفته و به داخل آتش می اندازند ، مادر دل از ایمان می کند و می خواهد به بت سجده کند اما کودک در دل آتش به حرف می آید و حقایق بسیار زیبایی را مولانا از زبان این کودک بیان میکند ...   ابیات 787 تا 815 به سخن آمدن طفل در میان آتش و تحریض کردن خلق را در افتادن به آتش   یک زنی با طفل آورد آن جهود پیش آتش ، و آتش اندر شعله بود طفل از او بستد، در آتش در فگند زن بترسید و، دل از ایمان بکند خواست تا او سجده آرد پیش بت بانگ زد آن طفل: إنی لم أمت در قسمت قبلی ، داستانی شروع شد که در آن پادشاه جهود دیگر، در کنار یک بت ،  آتش بر پا کرده بود و از مردمان می خواست که به بت سجده کنند و در غیر این صورت آنها را در آتش می افکند . در این بخش از داستان ، مادر و فرزندی را کنار آتش می آورند و کودک را از مادر گرفته و به داخل آتش می اندازند ، مادر دل از ایمان می کند و می خواهد به بت سجده کند اما کودک در دل آتش به حرف می آید و حقایق بسیار زیبایی را مولانا از زبان این کودک بیان میکند ...   ابیات 787 تا 815 به سخن آمدن طفل در میان آتش و تحریض کردن خلق را در افتادن به آتش   تحریض : تشویق کردن – برانگیختن   یک زنی با طفل آورد آن جهود پیش آتش ، و آتش اندر شعله بود طفل از او بستد، در آتش در فگند زن بترسید و، دل از ایمان بکند خواست تا او سجده آرد پیش بت بانگ زد آن طفل: إنی لم أمت پادشاه جهود ، زنی همراه با یک طفل را کنار آتش آورد و کودک را از او گرفتند و در آتش افکندند . مادر از ترس سوختن طفل ، ایمان را رها کرد و خواست پیش بت سجده کند که ناگاه طفل از میان آتش به سخن آمد که : "همانا من زنده ام "   اندرآ ای مادر، اینجا من خوشم گر چه در صورت میان آتشم چشم بند است آتش، از بهر حجاب رحمت است این، سر بر آورده ز جیب کودک به سخن آمد و گفت : ای مادر این آتش شاید در ظاهر سوزاننده باشد اما من اینجا خوش هستم . این آتش مانند چشم بندی است ( افسون ) که پرده ای شده است بر روی  چشمان شما . اگر چشم حقیقت بین داشته باشید متوجه میشوید که رحمت خداوند سر از گریبان در آورده است .   اندرآ مادر، ببین برهان حق تا ببینی عشرت خاصان حق خاصان حق : عرفای برگزیده وقتی زندگی افراد برگزیده را از دور میبینید ، در ظاهر فکر میکنید زندگی سختی دارند . کم خوابی و زیادی عبادت و دوری از خیلی مسائل مادی ... ما فکر میکنیم این ها زحمت است اما وقتی داخل شویم و در راه سلوک گام برداریم ، میبینیم که در عشرت هستند  .   اندرآ و آب بین، آتش مثال از جهانی کاتش است ، آبش ، مثال این دنیا ظاهرش مانند آب است ( لطیف و دوست داشتنی ) اما در حقیقت آتش و سوزاننده است و آن ریاضت ها و سختی کشیدن ها ظاهر خشنی دارد اما در آن لطف است . در دنیا ، ظاهر بسیاری امور ، فریبنده است ، ظاهر گوارا و خنک و خوشایند ، باعث سوزاندن و بر باد دادن تو است .     اندرآ اسرار ابراهیم بین کو در آتش یافت سرو و یاسمین اشاره به داستان ابراهیم می کند و میگوید اینکه ابراهیم در آتش نسوخت در حقیقت همین بود ... ( داستان ابراهیم را تمثیلی میبیند )   مرگ میدیدم گه زادن ز تو سخت خوفم بود افتادن ز تو اشاره میکند به این مطلب که گاهی عدم شناخت ترس به دنبال دارد . وقتی قرار بود از تو زاده شوم ، می ترسیدم و فکر میکردم جای به این خوبی و گرمی را از دست میدهم و میمیرم .   چون بزادم، رَستم از زندان تنگ در جهان، خوش هوای، خوب رنگ وقتی زائیده شدم تازه رها شدم و فهمیدم که به جهان خوش آب و رنگی وارد شدم .   من جهان را چون رحم دیدم کنون چون در این آتش بدیدم این سکون حال که وارد این آتش شدم فهمیدم که این دنیایی که به آن چسبیدم ارزشی نداشته و وارد دنیای بی انتهایی شدم .   اندر این آتش بدیدم عالمی ذره ذره، اندر او عیسی دمی عیسی و دم او معروف است ... این آتش مانند نفس عیسی به انسان روح می بخشد . این آتش نیست بلکه زندگی است .   نک، جهان ِ نیست شکل ِ هست ذات و آن جهان هست شکل ِ بی ثبات حال نگاه کن ، این دنیا که من به آن وارد شدم واقعیت دارد ، در ظاهر نیست و دیده نمی شود ، اما وجود دارد . بر خلاف دنیای مادی  ، که همه چیز در ظاهر هست و دیده می شود اما فنا شدنی است .   اندرآ مادر به حق مادری بین که این آذر ندارد آذری تو را به حرمت  مادری قسم میدهم که وارد شو که این آتش سوزانندگی ندارد .   اندرآ مادر که اقبال آمده ست اندرآ مادر، مده دولت ز دست این فرصت را از دست مده که اقبال به ما روی آورده .   قدرت آن سگ بدیدی، اندرآ تا ببینی قدرت و لطف خدا قدرت این پادشاه از خداوند بیشتر نیست . او آتش به پا کرد بیا داخل آتش تا قدر ت خداوند را در این آتش ببینی .   من ز رحمت میکشانم پای تو کز طرب خود نیستم پروای تو عارفی که به کمال میرسد حواسش به کسی نیست ( همسر و برادر و خواهر و ... ) . کودک  میگوید چون مادر من هستی به تو این حرف ها را میگویم وگرنه من حواسم به این دنیای مادی دیگر نیست . پروا : توجه   اندرآ و دیگران را هم بخوان کاندر آتش، شاه بنهاده ست خوان این در حقیقت آتش نیست بلکه مهمانی است که در آن لطف خدا دیده می شود . ( خداوند در آن لطف خود را مانند سفره ای برای ما گسترده )   اندر آئید، ای مسلمانان همه غیر عذب دین، عذاب است آن همه مسلمانان : مومنان   عذب : گوارا و پاک زندگی واقعی اینجاست . این راه خوشی که پیش پای شما گذاشته شده و هر چه جز دین باشد عذاب است زیرا انسان را به آتش دوزخ می فرستد .     اندر آئید ای همه! پروانه وار اندر این بهره ، که دارد صد بهار مانند پروانه که خود را به آتش میزند ، عارف واقعی در حد نابودی تمام علایق پیش می رود  . پروانه نماد و سمبل عرفا است . آن کس که می فهمد ، می سوزد ، و دیگر نمی تواند بازگردد و برای شما چیزی بگوید . مولانا نیز  هنگامی که به خیلی از مسائل میرسد آنها را باز نمی کند و سکوت می کند .    بانگ میزد در میان آن گروه پُر همی شد جان خلقان از شکوه خلق ، خود را بعد از آن بی خویشتن می فگندند اندر آتش ، مرد و زن   عده ای که آن دور و بر جمع شده بودند با شنیدن سخن ها شکوهی ( عظمت و قدرت ) در دلشان ایجاد شد و یکی یکی خود را درون آتش می انداختند . اگر کسی بویی از حقیقت برد داوطلبانه در این راه گام بر میدارد .     بی موکل ، بی کشش ، از عشق دوست زآن که شیرین کردن هر تلخ، از اوست نیازی به نگهبان نبود که با کشش آنها را به داخل آتش ببرند . خداوند آتش را برای آنها شیرین کرده بود و این کار را به خاطر عشق پروردگار می کردند .   تا چنان شد، کان عوانان خلق را منع میکردند، کاتش در میا عوانان : نگهبانان کار بدان جا رسید که نگهبانان از شور و حرارت مردم ترسیدند و جلوی رفتن مردم در آتش را می گرفتند .   آن یهودی شد سیه رو و خجل شد پشیمان ، زین سبب، بیمار دل پادشاه نیز  ز کار خود شرمنده شد .   کاندر ایمان، خلق عاشق تر شدند در فنای جسم، صادق تر شدند می خواست جسمشان را نابود کند اما دیگر آنها نمی ترسیدند و راه رسیدن به معشوق را فنا می دانستند .   مکر شیطان ، هم در او پیچید، شُکر دیو هم خود را سیه رو دید، شُکر مکر شیطان خود او را درگیر کرد و شیطان هم سیه رو شد .   آنچه میمالند بر روی کسان جمع شد در چهرۀ آن ناکس، آن او می خواست مردم را خار کند نتیجه برعکش شد و خود او شرمنده شد .   آنکه میدرید جامۀ خلق، چُست شد دریده آن ِ او، ایشان درست می خواست آبروی مردم را ببرد آبروی خودش رفت .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۸۸ ، ۰۹:۳۴
نازنین جمشیدیان
در بخش قبل ، داستان پادشاه جهود دیگری را آغاز کردیم . در این بخش دو بیت مولانا در مورد آن پادشاه جهود سخن می گوید ، سپس به یاد مطلبی در مورد نفس انسان افتاده ، داستان را رها میکند و به بیان دیدگاه خود در این رابطه می پردازد .   آتش کردن  پادشاه جهود و بت نهادن  پهلوی آتش  ،  که : هر که  بت را سجوده کند، از آتش برست   آن جهود سگ ببین چه رای کرد: پهلوی آتش، بتی بر پای کرد کان که این بت را سجود آرد، برَست ور نیارد، در دل آتش نشست در بخش قبل ، داستان پادشاه جهود دیگری را آغاز کردیم . در این بخش دو بیت مولانا در مورد آن پادشاه جهود سخن می گوید ، سپس به یاد مطلبی در مورد نفس انسان افتاده ، داستان را رها میکند و به بیان دیدگاه خود در این رابطه می پردازد .   آتش کردن  پادشاه جهود و بت نهادن  پهلوی آتش  ،  که : هر که  بت را سجوده کند، از آتش برست   آن جهود سگ ببین چه رای کرد: پهلوی آتش، بتی بر پای کرد کان که این بت را سجود آرد، برَست ور نیارد، در دل آتش نشست این پادشاه جهود کنار بتی ، آتشی به پا کرد و گفت اگر کسی به بت سجده کرد او را آزاد می کنم و اگر سجده نکرد او را در آتش می اندازم .   چون سزای این بت نفس، او نداد از بت نفسش، بتی دیگر بزاد دوباره مولانا از بحث داستان خارج می شود. مولانا میگوید : دلیل اینکه این پادشاه این کار را کرد رام نکردن بت درون خودش بود . و این رفتار غیر معقول نشان دهنده ی رام نکردن بت نفس است .   مادر بتها، بت نفس شماست زآنکه آن بت مار و، این بت اژدهاست در این ابیات هم مولانا نفس را منشا تمام بت پرستی ها و گمراهی ها می داند . مادر همه بت ها ( بت پول و بت قدرت و بت شهوت  ... ) نفس انسان است . این بت ها ( صفات بد ) مثل مار معمولی است ، اما نفس مانند اژدهایی است که ، مارهای کوچک ( صفات بد ) را ایجاد می کند .   آهن و سنگ است نفس و، بت شرار آن شرار از آب میگیرد قرار نفس انسان مثل آهنگ و سنگ میماند که وقتی به هم می خورد شرار ( جرقه )  ایجاد میکند . شرار همین  بت های کوچک در زندگی انسان است که انسان را گرفتار میکند . آب برگشتن به جانب خدا است ( هدایت و ارشاد ) . اگر می خواهی آتش وسوسه های نفسانی خاموش شود باید پاک شوی و به سوی خدا باز گردی  . ( توبه )   سنگ و آهن زآب، کی ساکن شود؟ آدمی با این دو، کی ایمن بود؟ در اینجا مولانا به یاد این مسئله می افتد که انسان های زیادی بر نفس زنجیر زده اند و بر او غلبه کرده اند اما دوباره منحرف شدند ( مانند  شیخ صنعان ) . پس می گوید : با آب نمی توان جرقه را کلا  نابود کرد ، هر لحظه ممکن است جرقه ی جدیدی ایجاد شود . انسان تا هست دچار این وسوسه هاست و باید همیشه مراقب باشد .   بت، سیاهآبه است در کوزه نهان نفس، مر آب سیه را، چشمه دان بت ( شهوت ، حرص ، آز و  جاه پرستی ) مانند آب سیاهی در یک کوزه است و نفس سرچشمه ی این آب است . این کوزه را می توان شکست یا خالی کرد اما دوباره از نفس که مانند چشمه است ، پر می شود  .   آن بت منحوت، چون سیل سیاه نفس بتگر، چشمه ای بر آبراه بت تراشیده شده ( منحوت ) یا کوزه و ... مانند سیلی است که در گذر است اما نفس اصل و چشمه ی این سیاهی است .   صد سبو را بشکند، یک پاره سنگ و آب چشمه می زهاند بی درنگ سبو های پر از سیاهابه را می توان با سنگ شکست اما این چشمه مرتب می زاید . ( می زهاند )   بت شکستن سهل باشد، نیک سهل سهل دیدن نفس را، جهل است، جهل شکستن بت ها زیاد سخت نیست اما اشتباه این است که تو غلبه بر نفس را سهل ببینی .   صورت نفس ار بجوئی، ای پسر قصۀ دوزخ بخوان، با هفت در اگر می خواهی نفس را دقیقا ببینی به سراغ قرآن برو . در قرآن ، بیان شده که دوزخ هفت در دارد ، مولانا این سخن را از زاویه ی دیگری می نگرد : این نشان میدهد که نفس پیچ در پیچ است و لایه های گوناگون دارد .   هر نفس مکری و، در هر مکر زآن غرقه صد فرعون، با فرعونیان نفس هر لحظه ای یک جور فریب می دهد و هیچ چیز مانع آن نیست . مثلا فرعون با همه مقام و قدرت و پولی که داشت نتوانست بر نفسش غلبه کند .   در خدای موسی و، موسی گریز آب ایمان را ز فرعونی مریز پناه ببر به موسی و خدای او . ( در نظر مولانا موسی جزو افرادی که در برابر نفس ایستادگی کرد ) و ایمان خود را به با د نده .     دست را اندر احد و احمد بزن ای برادر، واره از بوجهل ِ تن بوجهل عموی پیامبر بود که با او دشمنی میکرد ،  مولانا او را به نفس تشبیه کرده .  از آرزوهای این جهان خود را آسوده کن و به خدا و پیامبر پناه ببر .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۸۸ ، ۲۱:۱۵
نازنین جمشیدیان