برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی
در قسمت قبلی ، داستانی شروع شد که در آن پادشاه جهود دیگر، در کنار یک بت ،  آتش بر پا کرده بود و از مردمان می خواست که به بت سجده کنند و در غیر این صورت آنها را در آتش می افکند . در این بخش از داستان ، مادر و فرزندی را کنار آتش می آورند و کودک را از مادر گرفته و به داخل آتش می اندازند ، مادر دل از ایمان می کند و می خواهد به بت سجده کند اما کودک در دل آتش به حرف می آید و حقایق بسیار زیبایی را مولانا از زبان این کودک بیان میکند ...   ابیات 787 تا 815 به سخن آمدن طفل در میان آتش و تحریض کردن خلق را در افتادن به آتش   یک زنی با طفل آورد آن جهود پیش آتش ، و آتش اندر شعله بود طفل از او بستد، در آتش در فگند زن بترسید و، دل از ایمان بکند خواست تا او سجده آرد پیش بت بانگ زد آن طفل: إنی لم أمت در قسمت قبلی ، داستانی شروع شد که در آن پادشاه جهود دیگر، در کنار یک بت ،  آتش بر پا کرده بود و از مردمان می خواست که به بت سجده کنند و در غیر این صورت آنها را در آتش می افکند . در این بخش از داستان ، مادر و فرزندی را کنار آتش می آورند و کودک را از مادر گرفته و به داخل آتش می اندازند ، مادر دل از ایمان می کند و می خواهد به بت سجده کند اما کودک در دل آتش به حرف می آید و حقایق بسیار زیبایی را مولانا از زبان این کودک بیان میکند ...   ابیات 787 تا 815 به سخن آمدن طفل در میان آتش و تحریض کردن خلق را در افتادن به آتش   تحریض : تشویق کردن – برانگیختن   یک زنی با طفل آورد آن جهود پیش آتش ، و آتش اندر شعله بود طفل از او بستد، در آتش در فگند زن بترسید و، دل از ایمان بکند خواست تا او سجده آرد پیش بت بانگ زد آن طفل: إنی لم أمت پادشاه جهود ، زنی همراه با یک طفل را کنار آتش آورد و کودک را از او گرفتند و در آتش افکندند . مادر از ترس سوختن طفل ، ایمان را رها کرد و خواست پیش بت سجده کند که ناگاه طفل از میان آتش به سخن آمد که : "همانا من زنده ام "   اندرآ ای مادر، اینجا من خوشم گر چه در صورت میان آتشم چشم بند است آتش، از بهر حجاب رحمت است این، سر بر آورده ز جیب کودک به سخن آمد و گفت : ای مادر این آتش شاید در ظاهر سوزاننده باشد اما من اینجا خوش هستم . این آتش مانند چشم بندی است ( افسون ) که پرده ای شده است بر روی  چشمان شما . اگر چشم حقیقت بین داشته باشید متوجه میشوید که رحمت خداوند سر از گریبان در آورده است .   اندرآ مادر، ببین برهان حق تا ببینی عشرت خاصان حق خاصان حق : عرفای برگزیده وقتی زندگی افراد برگزیده را از دور میبینید ، در ظاهر فکر میکنید زندگی سختی دارند . کم خوابی و زیادی عبادت و دوری از خیلی مسائل مادی ... ما فکر میکنیم این ها زحمت است اما وقتی داخل شویم و در راه سلوک گام برداریم ، میبینیم که در عشرت هستند  .   اندرآ و آب بین، آتش مثال از جهانی کاتش است ، آبش ، مثال این دنیا ظاهرش مانند آب است ( لطیف و دوست داشتنی ) اما در حقیقت آتش و سوزاننده است و آن ریاضت ها و سختی کشیدن ها ظاهر خشنی دارد اما در آن لطف است . در دنیا ، ظاهر بسیاری امور ، فریبنده است ، ظاهر گوارا و خنک و خوشایند ، باعث سوزاندن و بر باد دادن تو است .     اندرآ اسرار ابراهیم بین کو در آتش یافت سرو و یاسمین اشاره به داستان ابراهیم می کند و میگوید اینکه ابراهیم در آتش نسوخت در حقیقت همین بود ... ( داستان ابراهیم را تمثیلی میبیند )   مرگ میدیدم گه زادن ز تو سخت خوفم بود افتادن ز تو اشاره میکند به این مطلب که گاهی عدم شناخت ترس به دنبال دارد . وقتی قرار بود از تو زاده شوم ، می ترسیدم و فکر میکردم جای به این خوبی و گرمی را از دست میدهم و میمیرم .   چون بزادم، رَستم از زندان تنگ در جهان، خوش هوای، خوب رنگ وقتی زائیده شدم تازه رها شدم و فهمیدم که به جهان خوش آب و رنگی وارد شدم .   من جهان را چون رحم دیدم کنون چون در این آتش بدیدم این سکون حال که وارد این آتش شدم فهمیدم که این دنیایی که به آن چسبیدم ارزشی نداشته و وارد دنیای بی انتهایی شدم .   اندر این آتش بدیدم عالمی ذره ذره، اندر او عیسی دمی عیسی و دم او معروف است ... این آتش مانند نفس عیسی به انسان روح می بخشد . این آتش نیست بلکه زندگی است .   نک، جهان ِ نیست شکل ِ هست ذات و آن جهان هست شکل ِ بی ثبات حال نگاه کن ، این دنیا که من به آن وارد شدم واقعیت دارد ، در ظاهر نیست و دیده نمی شود ، اما وجود دارد . بر خلاف دنیای مادی  ، که همه چیز در ظاهر هست و دیده می شود اما فنا شدنی است .   اندرآ مادر به حق مادری بین که این آذر ندارد آذری تو را به حرمت  مادری قسم میدهم که وارد شو که این آتش سوزانندگی ندارد .   اندرآ مادر که اقبال آمده ست اندرآ مادر، مده دولت ز دست این فرصت را از دست مده که اقبال به ما روی آورده .   قدرت آن سگ بدیدی، اندرآ تا ببینی قدرت و لطف خدا قدرت این پادشاه از خداوند بیشتر نیست . او آتش به پا کرد بیا داخل آتش تا قدر ت خداوند را در این آتش ببینی .   من ز رحمت میکشانم پای تو کز طرب خود نیستم پروای تو عارفی که به کمال میرسد حواسش به کسی نیست ( همسر و برادر و خواهر و ... ) . کودک  میگوید چون مادر من هستی به تو این حرف ها را میگویم وگرنه من حواسم به این دنیای مادی دیگر نیست . پروا : توجه   اندرآ و دیگران را هم بخوان کاندر آتش، شاه بنهاده ست خوان این در حقیقت آتش نیست بلکه مهمانی است که در آن لطف خدا دیده می شود . ( خداوند در آن لطف خود را مانند سفره ای برای ما گسترده )   اندر آئید، ای مسلمانان همه غیر عذب دین، عذاب است آن همه مسلمانان : مومنان   عذب : گوارا و پاک زندگی واقعی اینجاست . این راه خوشی که پیش پای شما گذاشته شده و هر چه جز دین باشد عذاب است زیرا انسان را به آتش دوزخ می فرستد .     اندر آئید ای همه! پروانه وار اندر این بهره ، که دارد صد بهار مانند پروانه که خود را به آتش میزند ، عارف واقعی در حد نابودی تمام علایق پیش می رود  . پروانه نماد و سمبل عرفا است . آن کس که می فهمد ، می سوزد ، و دیگر نمی تواند بازگردد و برای شما چیزی بگوید . مولانا نیز  هنگامی که به خیلی از مسائل میرسد آنها را باز نمی کند و سکوت می کند .    بانگ میزد در میان آن گروه پُر همی شد جان خلقان از شکوه خلق ، خود را بعد از آن بی خویشتن می فگندند اندر آتش ، مرد و زن   عده ای که آن دور و بر جمع شده بودند با شنیدن سخن ها شکوهی ( عظمت و قدرت ) در دلشان ایجاد شد و یکی یکی خود را درون آتش می انداختند . اگر کسی بویی از حقیقت برد داوطلبانه در این راه گام بر میدارد .     بی موکل ، بی کشش ، از عشق دوست زآن که شیرین کردن هر تلخ، از اوست نیازی به نگهبان نبود که با کشش آنها را به داخل آتش ببرند . خداوند آتش را برای آنها شیرین کرده بود و این کار را به خاطر عشق پروردگار می کردند .   تا چنان شد، کان عوانان خلق را منع میکردند، کاتش در میا عوانان : نگهبانان کار بدان جا رسید که نگهبانان از شور و حرارت مردم ترسیدند و جلوی رفتن مردم در آتش را می گرفتند .   آن یهودی شد سیه رو و خجل شد پشیمان ، زین سبب، بیمار دل پادشاه نیز  ز کار خود شرمنده شد .   کاندر ایمان، خلق عاشق تر شدند در فنای جسم، صادق تر شدند می خواست جسمشان را نابود کند اما دیگر آنها نمی ترسیدند و راه رسیدن به معشوق را فنا می دانستند .   مکر شیطان ، هم در او پیچید، شُکر دیو هم خود را سیه رو دید، شُکر مکر شیطان خود او را درگیر کرد و شیطان هم سیه رو شد .   آنچه میمالند بر روی کسان جمع شد در چهرۀ آن ناکس، آن او می خواست مردم را خار کند نتیجه برعکش شد و خود او شرمنده شد .   آنکه میدرید جامۀ خلق، چُست شد دریده آن ِ او، ایشان درست می خواست آبروی مردم را ببرد آبروی خودش رفت .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۸/۰۲/۱۳
نازنین جمشیدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی