به سخن آمدن طفل در میان آتش و تحریض کردن خلق را در افتادن به آتش (بخش سوم )
يكشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۰۹:۳۴ ق.ظ
در قسمت قبلی ، داستانی شروع شد که در آن
پادشاه جهود دیگر، در کنار یک بت ، آتش بر
پا کرده بود و از مردمان می خواست که به بت سجده کنند و در غیر این صورت آنها را
در آتش می افکند .
در این بخش از داستان ، مادر و فرزندی را کنار آتش می آورند و
کودک را از مادر گرفته و به داخل آتش می اندازند ، مادر دل از ایمان می کند و می
خواهد به بت سجده کند اما کودک در دل آتش به حرف می آید و حقایق بسیار زیبایی را
مولانا از زبان این کودک بیان میکند ...
ابیات 787 تا 815
به سخن آمدن طفل در میان آتش و تحریض کردن خلق
را در افتادن به آتش
یک زنی با طفل آورد آن جهود
پیش آتش ، و آتش اندر شعله بود
طفل از او بستد، در آتش در فگند
زن بترسید و، دل از ایمان بکند
خواست تا او سجده آرد پیش بت
بانگ زد آن طفل: إنی لم أمت
در قسمت قبلی ، داستانی شروع شد که در آن
پادشاه جهود دیگر، در کنار یک بت ، آتش بر
پا کرده بود و از مردمان می خواست که به بت سجده کنند و در غیر این صورت آنها را
در آتش می افکند .
در این بخش از داستان ، مادر و فرزندی را کنار آتش می آورند و
کودک را از مادر گرفته و به داخل آتش می اندازند ، مادر دل از ایمان می کند و می
خواهد به بت سجده کند اما کودک در دل آتش به حرف می آید و حقایق بسیار زیبایی را
مولانا از زبان این کودک بیان میکند ...
ابیات 787 تا 815
به سخن آمدن طفل در میان آتش و تحریض کردن خلق
را در افتادن به آتش
تحریض : تشویق کردن – برانگیختن
یک زنی با طفل آورد آن جهود
پیش آتش ، و آتش اندر شعله بود
طفل از او بستد، در آتش در فگند
زن بترسید و، دل از ایمان بکند
خواست تا او سجده آرد پیش بت
بانگ زد آن طفل: إنی لم أمت
پادشاه جهود ، زنی همراه با یک طفل را کنار آتش
آورد و کودک را از او گرفتند و در آتش افکندند . مادر از ترس سوختن طفل ، ایمان را
رها کرد و خواست پیش بت سجده کند که ناگاه طفل از میان آتش به سخن آمد که :
"همانا من زنده ام "
اندرآ ای مادر، اینجا من خوشم
گر چه در صورت میان آتشم
چشم بند است آتش، از بهر حجاب
رحمت است این، سر بر آورده ز جیب
کودک به سخن آمد و گفت : ای مادر این آتش شاید
در ظاهر سوزاننده باشد اما من اینجا خوش هستم . این آتش مانند چشم بندی است (
افسون ) که پرده ای شده است بر روی چشمان
شما . اگر چشم حقیقت بین داشته باشید متوجه میشوید که رحمت خداوند سر از گریبان در
آورده است .
اندرآ مادر، ببین برهان حق
تا ببینی عشرت خاصان حق
خاصان حق : عرفای برگزیده
وقتی زندگی افراد برگزیده را از دور میبینید ، در
ظاهر فکر میکنید زندگی سختی دارند . کم خوابی و زیادی عبادت و دوری از خیلی مسائل
مادی ... ما فکر میکنیم این ها زحمت است اما وقتی داخل شویم و در راه سلوک گام
برداریم ، میبینیم که در عشرت هستند .
اندرآ و آب بین، آتش مثال
از جهانی کاتش است ، آبش ، مثال
این دنیا ظاهرش مانند آب است ( لطیف و دوست
داشتنی ) اما در حقیقت آتش و سوزاننده است و آن ریاضت ها و سختی کشیدن ها ظاهر
خشنی دارد اما در آن لطف است .
در دنیا ، ظاهر بسیاری امور ، فریبنده است ،
ظاهر گوارا و خنک و خوشایند ، باعث سوزاندن و بر باد دادن تو است .
اندرآ اسرار ابراهیم بین
کو در آتش یافت سرو و یاسمین
اشاره به داستان ابراهیم می کند و میگوید اینکه
ابراهیم در آتش نسوخت در حقیقت همین بود ... ( داستان ابراهیم را تمثیلی میبیند )
مرگ میدیدم گه زادن ز تو
سخت خوفم بود افتادن ز تو
اشاره میکند به این مطلب که گاهی عدم شناخت ترس
به دنبال دارد .
وقتی قرار بود از تو زاده شوم ، می ترسیدم و
فکر میکردم جای به این خوبی و گرمی را از دست میدهم و میمیرم .
چون بزادم، رَستم از زندان تنگ
در جهان، خوش هوای، خوب رنگ
وقتی زائیده شدم تازه رها شدم و فهمیدم که به
جهان خوش آب و رنگی وارد شدم .
من جهان را چون رحم دیدم کنون
چون در این آتش بدیدم این سکون
حال که وارد این آتش شدم فهمیدم که این دنیایی
که به آن چسبیدم ارزشی نداشته و وارد دنیای بی انتهایی شدم .
اندر این آتش بدیدم عالمی
ذره ذره، اندر او عیسی دمی
عیسی و دم او معروف است ... این آتش مانند نفس
عیسی به انسان روح می بخشد . این آتش نیست بلکه زندگی است .
نک، جهان ِ نیست شکل ِ هست ذات
و آن جهان هست شکل ِ بی ثبات
حال نگاه کن ، این دنیا که من به آن وارد شدم واقعیت
دارد ، در ظاهر نیست و دیده نمی شود ، اما وجود دارد . بر خلاف دنیای مادی ، که همه چیز در ظاهر هست و دیده می شود اما فنا
شدنی است .
اندرآ مادر به حق مادری
بین که این آذر ندارد آذری
تو را به حرمت
مادری قسم میدهم که وارد شو که این آتش سوزانندگی ندارد .
اندرآ مادر که اقبال آمده ست
اندرآ مادر، مده دولت ز دست
این فرصت را از دست مده که اقبال به ما روی
آورده .
قدرت آن سگ بدیدی، اندرآ
تا ببینی قدرت و لطف خدا
قدرت این پادشاه از خداوند بیشتر نیست . او آتش
به پا کرد بیا داخل آتش تا قدر ت خداوند را در این آتش ببینی .
من ز رحمت میکشانم پای تو
کز طرب خود نیستم پروای تو
عارفی که به کمال میرسد حواسش به کسی نیست (
همسر و برادر و خواهر و ... ) . کودک
میگوید چون مادر من هستی به تو این حرف ها را میگویم وگرنه من حواسم به این
دنیای مادی دیگر نیست .
پروا : توجه
اندرآ و دیگران را هم بخوان
کاندر آتش، شاه بنهاده ست خوان
این در حقیقت آتش نیست بلکه مهمانی است که در
آن لطف خدا دیده می شود . ( خداوند در آن لطف خود را مانند سفره ای برای ما گسترده
)
اندر آئید، ای مسلمانان همه
غیر عذب دین، عذاب است آن همه
مسلمانان : مومنان
عذب : گوارا و پاک
زندگی واقعی اینجاست . این راه خوشی که پیش پای
شما گذاشته شده و هر چه جز دین باشد عذاب است زیرا انسان را به آتش دوزخ می فرستد
.
اندر آئید ای همه! پروانه وار
اندر این بهره ، که دارد صد بهار
مانند پروانه که خود را به آتش میزند ، عارف
واقعی در حد نابودی تمام علایق پیش می رود . پروانه نماد و سمبل عرفا است . آن کس که می
فهمد ، می سوزد ، و دیگر نمی تواند بازگردد و برای شما چیزی بگوید .
مولانا نیز
هنگامی که به خیلی از مسائل میرسد آنها را باز نمی کند و سکوت می کند
.
بانگ میزد در میان آن گروه
پُر همی شد جان خلقان از شکوه
خلق ، خود را بعد از آن بی خویشتن
می فگندند اندر آتش ، مرد و زن
عده ای که آن دور و بر جمع شده بودند با شنیدن
سخن ها شکوهی ( عظمت و قدرت ) در دلشان ایجاد شد و یکی یکی خود را درون آتش می
انداختند .
اگر کسی بویی از حقیقت برد داوطلبانه در این
راه گام بر میدارد .
بی موکل ، بی کشش ، از عشق دوست
زآن که شیرین کردن هر تلخ، از اوست
نیازی به نگهبان نبود که با کشش آنها را به
داخل آتش ببرند . خداوند آتش را برای آنها شیرین کرده بود و این کار را به خاطر
عشق پروردگار می کردند .
تا چنان شد، کان عوانان خلق را
منع میکردند، کاتش در میا
عوانان : نگهبانان
کار بدان جا رسید که نگهبانان از شور و حرارت
مردم ترسیدند و جلوی رفتن مردم در آتش را می گرفتند .
آن یهودی شد سیه رو و خجل
شد پشیمان ، زین سبب، بیمار دل
پادشاه نیز
ز کار خود شرمنده شد .
کاندر ایمان، خلق عاشق تر شدند
در فنای جسم، صادق تر شدند
می خواست جسمشان را نابود کند اما دیگر آنها
نمی ترسیدند و راه رسیدن به معشوق را فنا می دانستند .
مکر شیطان ، هم در او پیچید، شُکر
دیو هم خود را سیه رو دید، شُکر
مکر شیطان خود او را درگیر کرد و شیطان هم سیه
رو شد .
آنچه میمالند بر روی کسان
جمع شد در چهرۀ آن ناکس، آن
او می خواست مردم را خار کند نتیجه برعکش شد و
خود او شرمنده شد .
آنکه میدرید جامۀ خلق، چُست
شد دریده آن ِ او، ایشان درست
می خواست آبروی مردم را ببرد آبروی خودش رفت .
۸۸/۰۲/۱۳