برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۰ ثبت شده است

من برگشتم ... به امید خدا به زودی وبلاگ به روز میشه .... سلام به همه ی دوستان عزیز امروز برای من آخرین روز سال تحصیلی بود ... چند روزی دارم میرم سفر ... خداحافظ تا هفته ی آینده
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۳:۲۵
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیز ... امروز جای دوستان خالی رفته بودیم کنار پل خواجو ... واقعا دیدن زاینده رود خشک خیلی سخته .... تفسیر قول فرید الدین عطار قدس الله روحه:تو صاحب نفسی ای غافل ! میان خاک ، خون می خورکه صاحب دل ، اگر زهری خورد آن انگبین باشد1613 صاحب دل را ندارد آن زیانگر خورد او زهر قاتل را عیان ز آن که صحت یافت ، وز پرهیز رستطالب مسکین میان تب در است گفت پیغمبر که : ای طالب  ِجریهان !مکن با هیچ مطلوبی  ِمری در تو نمرودی است ، آتش در مرورفت خواهی ، اول ابراهیم شوچون نه ای سبّاح و نه دریای ایدر میفگن خویش از خود رایی یی او ز آتش ورد احمر آورد از زیانها سود بر سر آوردکاملی گر خاک گیرد ، زر شودناقص ، ار زر برد ، خاکستر شودچون قبول حق بود آن مرد راست دست او در کارها دست خداست دست ناقص ، دست شیطان است و دیوز آن که اندر دام تکلیف است و ریوجهل آید پیش او دانش شودجهل شد علمی که در منکر رودهر چه گیرد علتی، علت شودکفر گیرد کاملی، ملت شودای مری کرده پیاده با سوارسر نخواهی برد ، اکنون پای دارآنچه در عنوان این قسمت نقل شده ، بیتی است از یک غزل عارفانه عطار ، بدین مطلع : چه دانستم که این دریای بی پایان چنین باشد ؟ صاحب دل یعنی مرد کامل و دل آگاه . در مقابل صاحب نفس ، یعنی کسی که هنوز در بند علایق مادی و وجهه ی نفسانی است . صاحب نفس باید رنج های بسیار بکشد تا به جایی برسد که زهر کشنده هم به او زیانی نرساند و در کام او انگبین شود . مولانا مقایسه ی مردان کامل و گرفتاران نفس را در مثنوی بارها آورده است و صراحتا می گوید که مرد واصل و کامل دست به کارهایی می زند که همان کارها را اگر رهروی ناپخته مرتکب شود کفر و گناه است . مولانا می گوید : ای مرد بحث و گفتگو ! با آنچه مطلوب و خوش آیند است نباید به جدال برخیزی ، و اگر امری خوش آیند تو را از راه حق دور می کند باید انگیزه های درونی و نفسانی خود را از میان برداری تا آن امر برای تو دیگر خوش آیند نباشد . تا حب نفس درون تو مانند نمرود وجود دارد به سوی شعله های اسرار الهی نرو . باید مردی کامل و واصل چون ابراهیم باشی تا این آتش تو را نسوزاند و برای تو به گلستان تبدیل شود . معرفت اسرار غیب ، دریاست و تو باید شناگری ماهر یا یک موجود دریایی باشی و اگر نیستی از خود سری و غرور خود را به دریا میفکن . مرد کامل یا ابراهیم یا سباح دریای الهی ، دستش در کارها دست خداست و تصرف او درامور و اشیا ، آتش را به گل سرخ و خاک را به زر تبدیل می کند و همان زر را اگر به دست ناقص ( سالک ناپخته) بسپارند به خاکستر بدل می شود . فرد معلول و بیمار هرچیزی را به آلودگی و بیماری بدل می کند . ولی مرد کامل کفر را به مذهب و جهل را به علم مبدل می سازد . سرانجام توصیه می کند که با مرشد که سوار بر مرکب معرفت است جدال نکن و سر خود را به باد نده .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۶:۱۲
نازنین جمشیدیان
گاهی وقت ها یه احساس خاص میاد سراغت ، انگار برای تمام روزهای  گذشته و تمام آدم هایی که یه موقعی بودند و حالا دیگه توی زندگیت نیستند دلتنگ میشی ... یه جورایی انگار این دلتنگی روی تمام لحظه های گذشته پخش میشه و فکر کردن به هر کدوم برات یه بغض میاره و یک لبخند .. بغض و لبخندی که نمی دونی توی این حالت چطور با هم عجین شدند ..دلتنگ هستم برای آدم ها و لحظه هایی که احساسات خاص توی دلم جا گذاشتند و رفتند ...حرف می زدیم ، می خندیدیم ... گاهی ساعت ها و گاهی لحظه ای .. اما همه اش توی دلم ثبت شده ...شماها دیگه الان نیستید و به خاطره تبدیل شدید -  هستید ... گاهی هم با هم حرف میزنیم ...و گاهی خبری از شماها به من میرسه ... گاهی پیامی  - اما دیگه اون روزها تکرار نمیشه ... و من دلم برای اون روزها گاهی خیلی تنگه ... مثل حالا  ... خیلی ...شاید شما هم  این نوشته رو خوندید ... شاید لبخندی زدید و ... شما هم دلتون تنگ میشه ؟؟ ... اول اردیبهشت ... روز سعدی ... شاعر عاشقانه ها ... اول اردیبهشت ....تولد یکی از دوست های عزیزم .... اردیبهشت ماه قشنگیه .... همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی در ماجرا ببستینظری به دوستان کن که هزار بار از آن بهکه تحیتی نویسی و هدیتی فرستیدل دردمند ما را که اسیر توست یارابه وصال مرهمی نه چو به انتظار خستینه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجاتو که قلب دوستان را به مفارقت شکستیبرو ای فقیه دانا به خدای بخش ما راتو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستیدل هوشمند باید که به دلبری سپاریکه چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستیچو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشدچه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستیگله از فراق یاران و جفای روزگاراننه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۷:۵۰
نازنین جمشیدیان