برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۳ مطلب در تیر ۱۳۸۹ ثبت شده است

سلام به همراهان همیشگی در پست قبل داستان پادشاه و کنیزک را شروع کردیم .. در بخش " ادامه مطلب" میتونید همین بخش اشعار را بدون توضیحات من بخونید ... در ضمن از اینکه مدتی است نمی تونم به وبلاگ های شما دوستان درست سر بزنم و گاهی هم که سر میزنم نظری نمی تونم بذارم عذرخواهی می کنم واقعا این چند وقت خیلی گرفتارم و امیدوارم همه چی زودتر به روال عادی برگرده ... همیشه به یادتون هستم ... التماس دعا نازنین ظاهر شدن عجز حکیمان  از معالجۀ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله ، و در خواب دیدن او ولیی را حکیم را به معنی عالم دل آگاه و آشنا به حقایق و نیز به معنی فیلسوف ، و از قدیم به معنی پزشک به کار برده اند .55 : شه چو عجز آن طبیبان را بدیدپا برهنه جانب مسجد دویدرفت در مسجد، سوی محراب شدسجده گاه از اشک شه پر آب شدیکی شرایط استجابت دعا در نظر عارفان این است که بنده با اظهار ناتوانی و نیاز و دلسوختگی دعا کند . چون به خویش آمد ز غرقاب فناخوش زبان بگشاد در مدح و دعا : فنا در زبان صوفیان به معنی محو صفات بشری و حالتی است که بنده به خود توجه ندارد و از خود بیخود است . در این حالت است که بنده با تمام وجود به خدا متوجه است و مانند کسی که در غرقاب فرو رفته باشد اسیر مشیت الهی است و دیگر آنچه از او سر می زنده به اراده ی حق است . کای کمینه بخششت مُلک جهانمن چه گویم؟ چون تو میدانی نهان ملک جهان یعنی پادشاهی در این جهان و نه بر تمام جهان . کلمه کمینه به معنای کمترین به کار رفته است یا به معنی حداقل . ای  خدایی که حداقل بخشش تو این پادشاهی است . ای همیشه حاجت ما را پناهبار دیگر ما غلط کردیم راه لیک گفتی: گر چه میدانم سِرَتزود هم پیدا کنش بر ظاهرت چون بر آورد از میان جان خروشاندر آمد بحر بخشایش به جوش از میان جان یعنی با حضور قلب و آن از لوازم پذیرش دعای بنده است . در میان گریه خوابش در ربوددید در خواب او، که پیری رو نموددر سرگذشت صوفیان بزرگ شواهد بسیاری هست که مشکلات معنوی سالک در راه حق در خواب گشوده می شود و ظاهرا یکی از دلایل آن این است که در خواب سالک از دنیا می بُرد و علایق این جهانی کمتر او را به خود مشغول میدارد . مولانا معتقد است که راه حق بدون دستگیری و هدایت پیر بر سالک گشوده نمی شود . گفت: ای شه !مژده!  حاجاتت رواستگر غریبی آیدت فردا ، ز ماست چون که آید، او حکیم ِ حاذق استصادقش دان، کو امین و صادق است حکیم حاذق : پزشک ماهر و کاردان . در عین حال حکیم میتواند کسی باشد که اسرار حقیقت را می داند و مشکلات معنوی سالکان راه حق را می گشاید . در علاجش سحر مطلق را ببیندر مزاجش ، قدرت حق را ببینسحر مطلق یعنی جادوی موثر و نافذ که در هر شرایطی تاثیر می کند و مقید به شرط خاصی نیست . علاج این پزشک ، جادویی و فوق العاده است . در شرح مصراع دوم استاد فروزانفر مزاج را به همان معنی رایج در طب می داند که حاصل آمیزش عناصر و طبایع چهارگانه است و نیز می گوید که : مزاج در واقع حالتی روحانی است که در مردان کامل پدید می آید "نتیجه اتصال یا تحقق آنها به اوصاف الهی است و صوفیه از آن به مظهریت اسماء و صفات تعبیر می کنند " و به همین دلیل است که قدرت حق را در آن می توان دید .  چون رسید آن وعده گاه و روز شدآفتاب از شرق، اختر سوز شدوعده گاه در اینجا یعنی زمان وعده نه جای وعده . تابش آفتاب ستاره ها را نا پدید کرد . سوختن ستاره و احتراق کوکب از اصطلاح های ستاره شناسی است . بود اندر منظره شه منتظرتا ببیند آنچه بنمودند سردید شخیصی ، فاضلی ،  پُر مایه ایآفتابی در میان سایه یی آفتاب را کنایه از شخصیت معنوی و سایه را اشاره به جسم آن مرد دانسته اند . صوفیه بدن را ظل و سایه می گفته اند . می رسید از دور مانند هلال نیست بود و هست، بر شکل خیال مانند حلال یعنی نحیف و باریک . این تشبیه بیان حالت مرد ریاضت کشیده است . وجود خیال و اندیشه را حس می کنیم اما نمی توانیم آن را با حواس ظاهر ادراک کنیم . نیست وش باشد خیال اندر روان تو ، جهانی بر خیالی بین روان :در این بیت مولانا ، به صور خیال و آنچه در قوه متخیله پدید می آید اشاره می کند و رابطه ی این خیالات را با آنچه در جهان ظاهر می  گذرد پیش می کشد و می گوید : هر آنچه در این جهان واقع می شود نتیجه اندیشه ها و جریان های فکری است .    بر خیالی صلحشان و جنگشانوز خیالی فخرشان و ننگشان صلح و جنگ و فخر و ننگ ، هر چه مردم این جهان را به خود مشغول میدارد ، نتیجه ی خیالات و اوهام آنهاست و اگر معرفتی به حق پیدا کنند همه این جوش و خروش زندگی مادی را رها خواهند کرد . آن خیالاتی که دام اولیاستعکس مه رویان بُستان خداست مراد از مه رویان بستان خدا ، معانی غیبی است ، خواه از جنس واردات و احوال قلبی و انواع کشف باشد  ، یا از جنس کرامات و درجات قرب . همه ی آنها فیض فضل حق است و سبب سکون خاطر . در اینجا این سوال مطرح می شود که : پس چرا معانی غیبی دام اولیاست ؟ به این دلیل دام است که مرد حق گاه چنان اسیر این معانی غیبی و خیالات عالی  می شود که از خود حق باز می ماند . گاه نیز مرد  راه خدا این معانی غیبی و روحانی را در یک فرد آدمی مجسم میبیند و این هم خطر گمراهی با خود دارد . آن خیالی  که شه اندر خواب دیددر رُخ مهمان همی آمد پدیدشه به جای حاجبان فا پیش رفتپیش آن مهمان غیب خویش رفت فا پیش رفت : فا = با در این بیت شاه برای پیوستن به مرد راه حق ، اسباب سلطنت این جهان و تعلقات را کنار میگذارد . مهمان غیب یعنی مهمان غیبی یا وابسته به عالم غیب و آگاه از اسرار غیب . هر دو بحری ، آشنا آموختههر دو جان، بی دوختن بر دوخته دیگر او شاه نبود ، از این جهان بریده بود . هر دو این دریا را می شناختند و شنا کردن در آن را آموخته بودند . جان آنها به هم مربوط و دوخته بود ، بی آنکه دوخت و دوزی در کار باشد . در نظر مردان راه حق ، جان همه ی آنها به هم پیوسته است و آنها که هنوز در بند زندگی مادی هستند جانشان به هم پیوسته نیست : جان گرگان و سگان هر یک جداست     متحد جان های شیران خداست گفت: معشوقم تو بودستی ، نه آنلیک کار از کار خیزد در جهان ای مرا تو مصطفی، من چون عُمراز برای خدمتت بندم کمرگسترش اسلام در جهان بیشتر در زمان خلافت عمر بوده است اما به هر صورت در اسلام آنچه اصل و محور است مصطفی (ص) است و در این بیت شاه ، طبیب الهی را از این نظر اصل می داند و خود را با همه ی قدرت و تشکیلات پادشاهی ، مانند عمر میبیند که در خدمت مصطفی بوده است .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۸۹ ، ۰۴:۳۷
نازنین جمشیدیان
سلام به دوستان عزیزم بعد از مدت ها :) دلم برای همگی تنگ شده ... امیدوارم از امروز به بعد هر هفته بتونم به روز کنم وبلاگ رو ... امروز اولین داستان مثنوی را شروع می کنیم : داستان پادشاه و کنیزک . داستانی که با این بیت آغاز می شود در آثار ادبی و منابع تاریخی پیش از روزگار مولانا نظایری دارد و در شرح مثنوی شریف استاد فروزان فر به غالب آن منابع اشار شده است و موارد اختلاف آن با آنچه مولانا آورده ست نیز بیان گردیده است . نزدیک ترین صورت داستان در منابع مذکور که مشابهت بیشتری با این اثر دارد ، داستان درمان بیماری عشق در یک شاهزاده زیاری ، به دست ابوعلی سیناست و گوشه هایی از قصه ی مولانا هم یادآور یکی از حکایت های کتاب مصیبت نامه ی عطار است که خود اقتباسی است از " عشق ارشمیدس به کنیزک چینی " در اسکندرنامه ی نظامی . با توجه به اینکه داستان بوعلی سینا و شاهزاده ی زیازی نزدیک به یک قرن پیش از سال های نظم مثنوی در چهار مقاله نظامی عروضی نوشته شده است و آثار عطار و از آن جمله مصیبت نامه ، نیز  مورد کمال مورد علاقه ی مولانا بوده ، می توان گفت که مولانا در سرودن این حکایت احتمالا از این دو منبع متاثر بوده است . حقیقت این است که مولانا به جزئیات یک حکایت و مطابقه ی آن با کتاب هایی که در آن حکایتی را خوانده است ، توجه ندارد و حکایت برای او وسیله ای است که فرصت می دهد تا مولانا حرف های خودش را بزند و به همین دلیل هر حکایتی – اگر مولانا هم بگوید  که از کتابی دیگر اقتباس کرده است باز در مثنوی ساخت تازه ای میگیرد و در واقع هیچ یک از حکایت های مثنوی تکرار حکایتی از کتاب های پیش از مثنوی به شمار نمی آید . عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور ، و تدبیر کردن در صحت او 35 بشنوید ای دوستان ! این داستانخود ، حقیقت نقد حال ماست آن نقد حال ماست : درست مثل این است که سرگذشت خودمان را بخوانیم و به عبارت دیگر مناسب حال و موقع ماست . بود شاهی در زمانی پیش از اینملک دنیا بودش و، هم ملک دین ملک دین : سلطنت دینی ، و منظور مولانا این است که هم پادشاهی می کرد و هم پیشوای مذهبی بود . اتفاقا شاه روزی شد سواربا خواص خویش ، از بهر شکاریک کنیزک دید شه بر شاهراهشد غلام آن کنیزک ، پادشاه مرغ جانش در قفص چون می طپیدداد مال و آن کنیزک را خریدچون خرید او را و برخوردار شدآن کنیزک از قضا بیمار شددر ابیات صوفیانه ی ما ، شواهد بسیاری است که در آنها جان به پرنده و تن یا زندگی مادی به قفس تشبیه شده است . البته در این بیت مرغ جان به درجه ای از کمال نرسیده که بخواهد به سوی حق پرواز کند و هنوز در بند تن و نیازهای جسمانی است . در دیوان شمس مولانا از این رهایی و گریز از قفس تن بیشتر سخن گفته است . آن یکی خر داشت و پالانش نبودیافت پالان، گرگ، خر را در ربودکوزه بودش، آب می نامد به دستآب را چون یافت، خود کوزه شکست این دوبیت در شمار ابیاتی است که پس از مولانا به صورت ضرب المثل به کار رفته است و مفهوم کلی آن این است که در زندگی همه ی مرادها و خواسته های انسان در کنار هم فراهم نمی آید . شه طبیبان جمع کرد از چپ و راستگفت: جان هر دو در دست شماست جان هر دو : جان شاه و کنیزک . جان من سهل است، جان جانم اوستدردمند و خسته ام، درمانم اوست هر که درمان کرد مر  جان مرابرد گنج و دُرّ و مرجان مراجمله گفتندش که :جانبازی کنیمفهم گرد آریم و انبازی کنیم هر یکی از ما مسیح عالمی استهر الم را در کف ما مرهمی است چون از معجزات حضرت عیسی زنده کردن مردگان بوده است از این رو در ادب فارسی شواهد بسیاری داریم که در آنها طبیب حاذق به مسیح تشبیه شده است . مرهم معمولا داروی روغنی است که روی زخم میگذارند اما در این بیت به طور کلی به معنی دارو به کار رفته است . "گر خدا خواهد" نگفتند از بطرپس خدا بنمودشان عجز بشرترکِ استثنا، مرادم قسوتی استنی همین گفتن، که عارض حالتی است ای بسا ناورده استثنا، به  گفتجان او با جان استثناست جفت استثناء یعنی گفتن عبارت " ان شاء الله " که نشانه ی توکل به خداست و پذیرفتن عجز بنده در برابر حق . معنای سخن مولانا این است که طبیبان در نتیجه ی خودبینی "انشاء الله " نگفتند و خدا درمان آنها را بی نتیجه ساخت تا ناتوانی انسان را ببینند . مولانا می گوید : این که می گویم ترک استثناء مرادم آن حالت قساوت و سخت دلی است که بنده باید از خود دور  کند وگرنه به ظاهر انشاءالله گفتن که یک حالت عارضی و ساختگی است و از این حالت عارض ، میان خدا و بنده ی خدا پیوندی پدید نمی آید . چه بسیارند کسانی که ظاهرا لفظ ان شاءالله را بر زبان نمی آورند اما جان آنها متوجه خداوند است و با مفهوم انشاءالله همراه است و حقیقتا متکی به قدرت حق اند . هر چه کردند از علاج و از دواگشت رنج افزون و حاجت نارواآن کنیزک از مرض چون موی شدچشم شاه از اشکِ خون چون جوی شداز قضا ، سرکنگبین صفرا فزودروغن بادام خشکی می نموداز هلیله قبض شد، اطلاق رفتآب آتش را مدد شد همچو نفت هر دارویی به کنیزک دادند جواب عکس داد . در طب قدیم سکنجبین ( یا سرکه – انگبین ) را  درمان عوارض صفراوی و کبدی می دانستند  . روغن بادام باید ملین و مقدار بیشترش باید مسهل باشد . هلیله نیز یک محصول گیاهی است که به عکس روغن بادام موجب قبض ( یبوست ) می شود . معنی سخن مولانا است که روغن بادام موجب یبوست شد و به عکس هلیله باعث اطلاق ( اسهال ) گردید . در اینجا رفتن به معنای وقوع است .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۸۹ ، ۱۲:۰۳
نازنین جمشیدیان
چند روزی کم میام ... اسباب کشی !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۸۹ ، ۱۰:۴۳
نازنین جمشیدیان