برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۴ مطلب در فروردين ۱۳۸۹ ثبت شده است

بی هیچ بهانه ای ... شعر : کوچه شاعر : فریدون مشیری موسیقی زمینه : سه تار - اثر اجرا شده استاد شهناز در 7 تیر 1340 ( ضبط خانگی ) دانلود با حجم : حدود 4 مگابایت دانلود با حجم : حدود 750 کیلوبایت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۸۹ ، ۱۱:۲۸
نازنین جمشیدیان
اگر به یاد داشته باشید داستان از آنجا آغاز شد که نخجیران ( شکارها ) برای رها شدن از استرس شکار شدن توسط شیر ، تدبیری اندیشیدند که هر روز قرعه کشی انجام دهند و هر که قرعه به نامش افتاد به پیش شیر رود و ... این فکر را با شیر در میان گذاشتند و شیر هم به زحمت قبول کرد .بعد از مدتی قرعه به خرگوش افتاد و خرگوش به فکر چاره تا از این مرگ نجات پیدا کند .... برای همین در رفتن به پیش شیر تعلل کرد تا نقشه ی خود را عملی کند ،او دیرتر به پیش شیر رفت و به شیر گفت که : من و یک خرگوش دیگر به پیش تو می آمدیم که شیر دیگری سر راه ما  را گرفت  و آن  خرگوش را گروگان نگه داشت  و تو   را به مبارزه طلبید و اگر آن شیر دوم را از سر راه بر نداری دیگر غذایی به تو  نخواهد رسید . پس شیر و خرگوش راه افتادند تا به نزدیک چاهی رسیدند ... خرگوش تا نزدیک چاه رسید پا وا پس کشید و گفت که من از اینکه بیشتر با تو بیایم می ترسم ، پس شیر او را در کنار خود کشید و با هم سر چاه رفتند . و حالا ادامه ی ماجرا : نظر کردن شیر در چاه ، و دیدن عکس خود را و آن خرگوش را  1313چون که شیر اندر بر خویشش کشیددر پناه شیر تا چَه می دویدچون که در چَه بنگریدند اندر آباندر آب از شیر و او ، در تافت تاب شیر عکس خویش دید،  از آب تفتشکل شیری در برش خرگوش زفت چون که خصم خویش را در آب دیدمر ورا بگذاشت واندر چه جهیددر فتاد اندر چهی کاو کنده بودز آن که ظلمش در سرش آینده بودشیر و خرگوش با هم کنار چاه رفتند و چون شیر در چاه نگاه کرد عکس خود و خرگوش را در چاه دید و به خیال اینکه این همان شیر دشمن است و خرگوش هم همان خرگوش گروگان ، خرگوش را کنار چاه گذاشت و به درون آن پرید . پس در چاهی افتاد که خود برای خود کنده بود و ظلم ، به او بازگشت . تفت : تابیده زفت : چاق ، درشت چاه مظلم گشت ظلم ظالماناین چنین گفتند جمله عالمان: هر که ظالم تر ، چهش با هول ترعدل فرموده ست بدتر را بترای که تو از جاه ، ظلمی می کنیدان که بهر خویش چاهی می کنی گرد خود چون کرم، پیله بر متنبهر خود چَه می کنی، اندازه کن ظلم ظالمان برای خودشان چاه تاریکی می شود . هر که بیشتر ظلم کند چاه هول انگیزتری برای خود میسازد . عدل حکم می کند که هر کار بدی ، جزای بدتری داشته باشد . تو وقتی به جاه و مقامی می رسی ستمگر می شوی . آن قدر ستم کن که از پس جواب آن هم بر بیایی ! مر ضعیفان را تو بی خصمی مداناز نُبی "ذاجاءَ نصرُ الله" خوان گر تو پیلی ، خصم تو از تو رمیدنک جزا ، طیراً ابابیلت رسیدگر ضعیفی در زمین ، خواهد امانغلغل افتد در سپاه آسمان گر به دندانش گزی ، پر خون کنیدرد دندانت بگیرد ، چون کنی  ؟تصور نکن که آنها همیشه ظلم و زور را تحمل می کنند و به انتقام بر نمی خیزند و ضعیفان اگر خدا آنها را یاری کند می توانند بر تو پیروز شوند . مانند جنگ اَبرهه که می خواست با پیلان خود کعبه را نابود کند و پروردگار ، پرندگانی فرستاد تا بر سپاه او سنگ ببارند و هلاکشان کند . ضعیف تا هنگامی از زور تو می رمد که حمایت پروردگار ( طیرا ابابیل = دسته های مرغان )  به داد او نرسد . تو اگر با دندان با دیگران حمله می کنی اگر درد دندان بگیری چه می کنی ؟ : درد دندان کنایه از موانعی است که خداوند سر راه ستمگر قرار می دهد . شیر خود را دید در چه وز غلوّخویش را نشناخت آن دم از عدوّعکس خود را ، او عدو خویش دیدلا جرم بر خویش شمشیری کشیداز بس که کینه ی آن شیر دیگر را در دل خود پرورده بود ، نفهمید که دشمنی در کار نیست و در چاه عکس خود را دیده است . ای بسا ظلمی که بینی در کسانخوی تو باشد در ایشان ای فلان اندر ایشان تافته هستی تواز نفاق و ظلم و بد مستی توآن توی ، و آن زخم بر خود می زنیبر خود آن دم ، تار لعنت می تنی در خود آن بد را نمی بینی عیانور نه دشمن بودیی خود را به جان حمله بر خود می کنی ای ساده مرد!همچو آن شیری که بر خود حمله کردچون به قعر خوی خود اندر رسیپس بدانی کز تو بود آن ناکسی شیر را ، در قعر پیدا شد که بودنقش او ، آن کش دگر کس می نمودگاه بازتاب اخلاق بد خود را در دیگران میبینیم اما اگر آن را ریشه یابی کنیم در درون خود به آن می رسیم . هر که دندان ضعیفی می کندکار آن شیر غلط بین می کندهر کس به  ضعیفان و زیر دستان  ظلم کند مانند آن شیر عمل کرده است . ای بدیده عکس بد بر روی عمبد نه عم است ، آن توی ، از خود مرم ای که بازتاب بدی در چهره ی عموی خود میبینی شاید آن بدی در تو باشد ، از خود فرار نکن . مومنان آیینۀ همدیگرنداین خبر می از پیمبر آورند( حدیث نبوی ) پیش چشمت داشتی شیشۀ کبودز آن سبب عالم کبودت می نمودگر نه کوری ، این کبودی دان ز خویشخویش را بد گو، مگو کس را تو بیشجلوی چشم خود شیشه ای تار و کبود گذاشته ای و دنیا را بدین شکل تیره و تار میبینی . بهتر است این شیشه را از جلوی چشمان خود برداری تا دنیا برایت تغییر کند . مومن ار ینظر بنور الله نبودعیب، مومن را برهنه چون نمود؟چون که تو ینظر بنار الله بدیدر بدی از نیکویی غافل شدی اندک اندک ، آب بر آتش بزنتا شود نار تو نور ، ای بو الحزن مومن که به نور خدا می نگرد حقایق عالم بر او آشکار می شود اما تو که با نارالله می نگریستی و کارهای تو آتش خشم و غضب خداوند را شعله ور می کرد چنان در بدی فرو رفتی که دیگر نیکی را نمیبینی .کم کم بر این آتش آب نیکی بزن تا نار تو به نور تبدیل شود .  بوالحزن : آنچه باعث غم و اندوه می شود . تو بزن یا ربنا ! آب طَهورتا شود این نار عالم ، جمله نورآب دریا جمله در فرمان توستآب و آتش ، ای خداوند! آن ِ توست گر تو خواهی ، آتش آب خوش شودور نخواهی،  آب هم آتش شوداین طلب ، در ما ، هم از ایجاد توست رستن از بیداد ، یارب ! داد توست بی طلب ، تو این طلب مان داده ایگنج احسان بر همه بگشاده ای  ای پروردگار تو باید بر این آتش نفس ما آب زنی تا به نور مبدل شود . تمامی آب دریا در فرمان توست و هم آب و هم آتش متعلق به توست . حتی این طلب که در وجود ما ایجاد می شود هم به خواست توست ... مولانا برای طلب ارزش زیادی قایل است زیرا طلب را اولین گام می داند ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۸۹ ، ۱۱:۲۲
نازنین جمشیدیان
چند سال پیش بود که یکی از اقوام یک سی دی به من داد و من بعد از گوش کردنش احساس کردم که چقدر صدای این  خواننده  به دلم میشینه ... بعد از مدتی یک سی دی دیگر از او شنیدم که بیشتر بازخوانی تصنیف های قدیمی بود به سبکی نو ... معمولا وقتی یک خواننده دست به چنین کاری میزنه باید خیلی جرات  داشته باشه و معمولا حرف و حدیث های مختلفی هم درباره ی اون به وجود میاد ... معمولا اهالی موسیقی دید خوبی نسبت به این افراد ندارند ... اما من هنوز بر سر نظرم مونده بودم ... و رسید تا آلبوم "لحظه های عاشقی" ... فکر کنم خیلی مهمه که با شنیدن یک صدا و آهنگ ، لحظات خوبی برای آدم رقم بخوره ، حتی اگه این لحظات کوتاه باشه و برای من صدای " جهان " همیشه همینطور بوده .. دیشب توی فیس بوک متاسفانه با خبر فوت او روبه رو شدم و بسیار برام ناراحت کننده بود .. جهان در سن 55 سالگی بر اثر سکته ی قلبی از بین ما رفت ... مطمئنم اگر میموند آثار زیباتری از خودش به جا میذاشت ... خدا رحمتش کنه .. به یادش 3 آهنگ براتون میزارم ،با 2 کیفیت برای دوستانی که از اینترنت با سرعت های مختلف استفاده میکنند ... 128k مهتاب انتظار عشقم و پس میگیرم 24k مهتاب انتظار عشقم و پس میگیرم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۸۹ ، ۰۵:۴۸
نازنین جمشیدیان
در بخش قبل دیدیم که خرگوش برای اجرا کردن نقشه اش برای رهایی از دست شیر ، شیر را به کنار چاهی برد و خود پا پس کشید . شیر از خرگوش می پرسد که چرا پا پس کشیدی و ... ادامه ی ماجرا : پرسیدن شیر از سبب پای واپس کشیدن خرگوش را  1306 شیر گفتش : تو ز اسباب مرضاین سبب گو خاص ، که این استم غرضشیر به خرگوش می گوید : سبب اصلی و خاص نگرانی خود را بیان کن .  گفت : آن شیر، اندر این چَه ساکن استاندر این قلعه ز آفات ایمن است خرگوش گفت : آن شیر دیگر در دل این چاه سکنی گزیده و ایمن است . قعر چَه بگزید هر کو عاقل استز آن که در خلوت صفاهای دل است ظلمت چَه ، به که ظلمتهای خلقسر نبرد آن کس که گیرد پای خلق در اینجا مولانا از داستان جدا می شود و سخن دل خود را می گوید : خلوت ، تنها نشستن و دوری از خلق است ، به طوری که مرد راه خدا از این تنهایی و گوشه گیری و ذکر و فکر ، راهی به خدا بیابد و در طی خلوت ، نفس سرکش را مهار کند . ظلمت های خلق تاثیری است که معاشران نا مناسب در سالک راه خدا می گذارند و او را از مقصود دور میکنند . کسی که بخواهد پا به پای این معاشران برود ، نجات نمی یابد و به مقصود نمی رسد . البته باید این توضیح را هم اضافه کنم که مولانا در جایی که اختلاط با یاران سازنده باشد خلوت را توصیه نمی کند .   گفت : پیش آ ، زخمم او را قاهر استتو ببین کان شیر در چَه حاضر است ؟شیر گفت : قدرت من بر آن شیر چیره است . بیا ببین آیا او در چاه است ؟گفت : من سوزیده ام ز آن آتشیتو مگر اندر بر خویشم کشی تا بپشت تو ، من ای کان کرمچشم بگشایم به چَه در بنگرمخرگوش گفت : من از آن شیر زخم خورده ام و می ترسم . مگر آنکه تو مرا در پناه خود بگیری تا به سر چاه بیایم .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۸۹ ، ۲۰:۰۱
نازنین جمشیدیان