در این بخش ، داستان پادشاه جهود به پایان
میرسد . در قسمت های قبل دیدیم که پادشاه آتشی درست کرد تا افرادی را که بر خلاف
آیین او بودند بسوزاند ولی آتش آنها را نسوزاند وپادشاه به آتش معترض شد . در
ادامه داستان ، مولانا از زبان آتش ، به
بیان رابطه ی علت ها و معلول ها و بالاتر بودن اراده ی خداوند بر علت ها و معلول
ها پرداخت . این داستان با سوزانده شدن
پادشاه و اطرافیانش با پایان میرسد .
در این بخش مولانا به بحث کشش و بازگشت به اصل
اشاره می کند . از دید مولانا افراد پس از ورود به این جهان ، با توجه به خلق و خویی
که دارند ، یا ناری می شوند یا نوری . و بر اساس قانون بازگشت به اصل ، بالاخره به
اصل خود باز می گردند .
همچنین موضوع سنخیت ها را بیان می کند . از دید
مولانا بین اصل و فرع کششی وجود دارد که این کشش دو جانبه است ، مانند رابطه ی
فرزند و مادر که هر دو در پی یکدیگر هستند . از طرف دیگر دو همجنس نیز به سوی
یکدیگر جذب می شوند این دو همجنس ممکن است در ظاهر شبیه یکدیگر نباشند اما توانایی
تبدیل به یکدیگر را داشته باشند .
همچنین مولانا به این مطلب اشاره می کند که در
زندگی ، خیلی اوقات ما به طرف چیزهای
اشتباهی میرویم ، راه خود را گم می کنیم ، تا وقتی سرمان به سنگ نخورد متوجه
اشتباه نمی شویم و چیزی را فکر می کنیم همجنس ماست ، در صورتی که اینگونه نیست. در
چنین مواردی پس از اینکه سر ما به سنگ خورد بالاخره متوجه اشتباه شده و به دنبال
راه حقیقت میرویم . سپس مولانا برای باز شدن این قضیه به سراغ داستان دیگری می رود
.
در این بخش ، داستان پادشاه جهود به پایان
میرسد . در قسمت های قبل دیدیم که پادشاه آتشی درست کرد تا افرادی را که بر خلاف
آیین او بودند بسوزاند ولی آتش آنها را نسوزاند وپادشاه به آتش معترض شد . در
ادامه داستان ، مولانا از زبان آتش ، به
بیان رابطه ی علت ها و معلول ها و بالاتر بودن اراده ی خداوند بر علت ها و معلول
ها پرداخت . این داستان با سوزانده شدن
پادشاه و اطرافیانش با پایان میرسد .
در این بخش مولانا به بحث کشش و بازگشت به اصل
اشاره می کند . از دید مولانا افراد پس از ورود به این جهان ، با توجه به خلق و خویی
که دارند ، یا ناری می شوند یا نوری . و بر اساس قانون بازگشت به اصل ، بالاخره به
اصل خود باز می گردند .
همچنین موضوع سنخیت ها را بیان می کند . از دید
مولانا بین اصل و فرع کششی وجود دارد که این کشش دو جانبه است ، مانند رابطه ی
فرزند و مادر که هر دو در پی یکدیگر هستند . از طرف دیگر دو همجنس نیز به سوی
یکدیگر جذب می شوند این دو همجنس ممکن است در ظاهر شبیه یکدیگر نباشند اما توانایی
تبدیل به یکدیگر را داشته باشند .
همچنین مولانا به این مطلب اشاره می کند که در
زندگی ، خیلی اوقات ما به طرف چیزهای
اشتباهی میرویم ، راه خود را گم می کنیم ، تا وقتی سرمان به سنگ نخورد متوجه
اشتباه نمی شویم و چیزی را فکر می کنیم همجنس ماست ، در صورتی که اینگونه نیست. در
چنین مواردی پس از اینکه سر ما به سنگ خورد بالاخره متوجه اشتباه شده و به دنبال
راه حقیقت میرویم . سپس مولانا برای باز شدن این قضیه به سراغ داستان دیگری می رود
.
طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول ناکردن نصیحت
خاصان خویش
این عجایب دید آن شاه جهود
جز که طنز و جز که انکارش نبود
پادشاه جهود این اتفاق عجیب را دید اما فقط آن
را انکار می کرد و به سخره گرفته بود .
ناصحان گفتند: از حد مگذران
مرکب استیزه را چندین مران
اطرافیانش به او گفتند که از خر شیطان پیاده شو
و اینقدر لجبازی مکن .
ناصحان را دست بست و بند کرد
ظلم را پیوند در پیوند کرد
آنان که نصیحت کردند را هم در بند و گرفتار کرد
و دیگر ظلم را به حد نهایت خود رساند .
بانگ آمد: کار چون اینجا رسید
پای دار ای سگ، که قهر ما رسید
از جانب پروردگار ندایی رسید که صبر داشته باش
، قهر و عذاب ما به تو میرسد .
ای سگ : پادشاه جهود .
بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت
حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت
سپس آتش شعله اش دامنه دار شد و جهودان در آن
آتشی که خود به پا کرده بودند سوختند .
گز : تقریبا 1 متر
اصل ایشان بود آتش ز ابتدا
سوی اصل خویش رفتند انتها
هم ز آتش زاده بودند آن فریق
جزوها را سوی کل باشد طریق
در اینجا مولانا به بیان مسئله ی کشش می پردازد
و اینکه دو همجنس به سوی یکدیگر جذب می شوند . و در اینجا جهودان به خاطر گمراهی و
بی دینی به آتش مانند شده اند و به سوی آن جذب شدند .
انسان از خاک آفریده شده اما مولانا اعتقاد
دارد که برخی افراد به خاطر رفتارشان نوری یا ناری می شوند . این افراد ناری بودند
و در آتش رفتار خود سوختند .
آتشی بودند، مومن سوز و بس
سوخت خود را آتش ایشان، چو خس
در این بیت مولانا معنی آتش را واضح تر می کند
و می گوید اینها آتش مومن سوز بودند یعنی مخالف ایمان بودند .
آن که بوده است امهُ الهاویه
هاویه آمد مر او را زاویه
هاویه یکی از طبقات دوزخ است و در اینجا معنی کلی
آتش را در بر میگیرد . هر که بدکار باشد فقط می تواند در گوشه ی دوزخ پناه یابد .
امه الهاویه :مادرش دوزخ است . ( در قرآن به آن
اشاره شده )
زاویه : حجره و اتاق ها در خانقاه ها که مخصوص
چله نشینی بوده است .
مادر فرزند، جویان وی است
اصلها مر فرعها را در پی است
اصل و فرع با هم در تعامل هستند هم فرع به سمت
اصل می رود و هم اصل چشمش به دنبال فرع است . مانند مادرو فرزند .
آبها در حوض اگر زندانی است
باد نشفش می کند، کارکانی است
میرهاند، میبرد تا معدنش
اندک اندک، تا نبینی بردنش
ارکان : 4 عنصر ( آب و باد و خاک و آتش )
این آب ها که در حوض هستند ، باد کم کم آنها را
جذب می کند و به صورت بخار آنها را بالا می برد تبدیل به ابر می شوند و میبارند و
به دریا میریزد . بدون اینکه تو متوجه کم شدن آب حوض باشی ...
وین نفس، جانهای ما را همچنان
اندک اندک دزدد از حبس جهان
ما هم روحمان باید به اصل خود برگردد و جان ما
مانند همین آب زندانی در حوض است . اگر
ناری بود به آتش و اگر نوری بود به حقیقت باز میگردد . این رفتن جان از بدن هم یک
کار بسیار کند است و به راحتی دیده نمی شود . ما با هر نفسی که می کشیم زندگی ما
به آخر خودش در این زندان جهان نزدیک می شود .
تا إلیه یصعد أطیاب الکلم
صاعدا منا إلی حیث علم
ترتقی أنفاسنا بالمنتقی
متحفا منا إلی دار البقا
ثم تأتینا مکافات المقال
ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال
ثم یلجینا الی امثالها
کی ینال العبد مما نالها
هکذا تعرج و تنزل دائما
ذا فلا زلت علیه قائما
کارهای خوب ما صعود می کند و به سوی خدا می رود
. نفس های ما ارتقا و رشد پیدا می کند اگر پرهیزگار باشیم و به صورت تحفه ای به
پیشگاه خداوند می رود . بعد از این ، پاداش این رفتارها به ما داده می شود . رحمت
خداوندی این کارها و رفتارها را دو چندان می کند و به ما باز میگرداند . آنچه ما
کردیم ما را پناه می دهد تا اینکه بنده به آن مقام واقعی خود می رسد . همیشه این
رابطه بین خدا و بنده وجود دارد . ( عروج اعمال و پاسخ آن ) تا اینکه وجود انسان به خوبی راست شود و
انسان به کمال رسد .
پارسی گوئیم، یعنی این کشش
ز آن طرف آید، که آمد آن چشش
همین حرف ها را به پارسی هم می گوید : خداوند
هم لطف خود را به ما چشانده است و در طول زندگی رحمت او به ما می رسد ، این کشش به
سوی خدا وند نیز به همین دلیل است . صوفیان معتقدند که روی آوردن بنده به حق کوششی
است که سبب آن ، کشش و جذبه ی حق است اما پیش از اینکه این کشش آغاز شود ،
پروردگار مزه ی معرفت خود را به بنده می چشاند و این چشش بر کشش مقدم است .
چشم هر قومی به سوئی مانده است
کان طرف یک روز ذوقی رانده است
آدم ها همیشه دنبال چیزی هستند که طعم و لذت آن
را یکبار هم شده چشیده اند.
ذوق جنس، از جنس خود باشد یقین
ذوق جزو، از کل خود باشد ببین
هر جنسی به جنس خود کشیده می شود و هر جزئی به
اصل خود باز می گردد .
یا مگر آن قابل جنسی بود
چون بدو پیوست جنس او شود
بعضی وقت ها آدم به چیزی کشیده می شود که در
ظاهر هم جنس نیست اما در یک درجه پست تر
جنس انسان است . آن دو چیز پس از پذیرفتن هم یکی می شوند .
همچو آب و نان، که جنس ما نبود
گشت جنس ما و، اندر ما فزود
مثلا انسان که با گندم و نان هم جنسیتی ندارد
اما وقتی به بدن ما وارد می شود قابلیت تبدیل به جنس ما را دارد به همین دلیل انسان
به آن گرایش دارد .
نقش جنسیت ندارد آب و نان
ز اعتبار آخر، آن را جنس دان
ظاهرا جنس ما نیست اما به آخرکار بنگر و کاری
که انجام می دهد .
ور ز غیر جنس باشد ذوق ما
آن مگر مانند باشد جنس را
بعضی چیزها نیز در ظاهر جنس ما است و ما از آن
خوشمان می آید .
آنکه مانند است، باشد عاریت
عاریت باقی نماند عاقبت
اما وقتی مدتی با آن بمانیم متوجه میشویم که
جنس ما نیست و از آن فاصله میگیریم کششی است که یک گمان اشتباه آن را به وجود
آورده و موقت ست .
مرغ را گر ذوق آید از صفیر
چونکه جنس خود نیابد شد نفیر
برای شکار مرغ ، سوتی می زنند که شبیه صدای جفت
اوست و آن را در دام می اندازند .
مرغ در ظاهر به سوی آن جذب می شود ولی وقتی می
رسد و میبیند چیزی نیست نالان می شود .
نفیر : آه و ناله
تشنه را گر ذوق آید از سراب
چون رسد در وی، گریزد، جوید آب
انسان تشنه وقتی سراب میبیند در پی آن میرود
ولی وقتی به آن میرسد و میبیند آب نیست آن را رها کرده و به دنبال آب واقعی می رود
.
مفلسان، گر خوش شوند، از زر قلب
لیک آن رسوا شود، در دار ضرب
آدم فقیر وقتی سکه ی تقلبی پیدا می کند خوشحال
می شود ولی وقتی ضرابخانه میبرد و امتحان می کند میبیند تقلبی است خوشی او تمام می
شود .
تا زراندودیت، از ره نفگند
تا خیال کژ تو را چَه نفگند
از کلیله باز خوان آن قصه را
و اندر آن قصه طلب کن حصه را :
در اینجا مولانا دلیل بیان داستان بعدی را می
گوید که برای اینکه فریب جنس تقلبی نخوری و
خیالات اشتباه تو را به راه خطا نبرد ، داستانی از کلیله دمنه برای تو می گویم
و تو فهم و بهره ی خودت را از این قصه بردار .
زر اندود : چیزی که ظاهری شبیه طلا دارد .