برگ بی برگی

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

برگ بی برگی تو را چون برگ شد ، جان باقی یافتی و مرگ شد ...

سلوکی در راه حقیقت ....

بایگانی

۵ مطلب در خرداد ۱۳۸۸ ثبت شده است

در این بخش ، داستان پادشاه جهود به پایان میرسد . در قسمت های قبل دیدیم که پادشاه آتشی درست کرد تا افرادی را که بر خلاف آیین او بودند بسوزاند ولی آتش آنها را نسوزاند وپادشاه به آتش معترض شد . در ادامه داستان ، مولانا از زبان آتش  ، به بیان رابطه ی علت ها و معلول ها و بالاتر بودن اراده ی خداوند بر علت ها و معلول ها  پرداخت . این داستان با سوزانده شدن پادشاه و اطرافیانش با پایان میرسد .  در این بخش مولانا به بحث کشش و بازگشت به اصل اشاره می کند . از دید مولانا افراد پس از ورود به این جهان ، با توجه به خلق و خویی که دارند ، یا ناری می شوند یا نوری . و بر اساس قانون بازگشت به اصل ، بالاخره به اصل خود باز می گردند . همچنین موضوع سنخیت ها را بیان می کند . از دید مولانا بین اصل و فرع کششی وجود دارد که این کشش دو جانبه است ، مانند رابطه ی فرزند و مادر که هر دو در پی یکدیگر هستند . از طرف دیگر دو همجنس نیز به سوی یکدیگر جذب می شوند این دو همجنس ممکن است در ظاهر شبیه یکدیگر نباشند اما توانایی تبدیل به یکدیگر را داشته باشند . همچنین مولانا به این مطلب اشاره می کند که در زندگی ،  خیلی اوقات ما به طرف چیزهای اشتباهی میرویم ، راه خود را گم می کنیم ، تا وقتی سرمان به سنگ نخورد متوجه اشتباه نمی شویم و چیزی را فکر می کنیم همجنس ماست ، در صورتی که اینگونه نیست. در چنین مواردی پس از اینکه سر ما به سنگ خورد بالاخره متوجه اشتباه شده و به دنبال راه حقیقت میرویم . سپس مولانا برای باز شدن این قضیه به سراغ داستان دیگری می رود . در این بخش ، داستان پادشاه جهود به پایان میرسد . در قسمت های قبل دیدیم که پادشاه آتشی درست کرد تا افرادی را که بر خلاف آیین او بودند بسوزاند ولی آتش آنها را نسوزاند وپادشاه به آتش معترض شد . در ادامه داستان ، مولانا از زبان آتش  ، به بیان رابطه ی علت ها و معلول ها و بالاتر بودن اراده ی خداوند بر علت ها و معلول ها  پرداخت . این داستان با سوزانده شدن پادشاه و اطرافیانش با پایان میرسد .  در این بخش مولانا به بحث کشش و بازگشت به اصل اشاره می کند . از دید مولانا افراد پس از ورود به این جهان ، با توجه به خلق و خویی که دارند ، یا ناری می شوند یا نوری . و بر اساس قانون بازگشت به اصل ، بالاخره به اصل خود باز می گردند . همچنین موضوع سنخیت ها را بیان می کند . از دید مولانا بین اصل و فرع کششی وجود دارد که این کشش دو جانبه است ، مانند رابطه ی فرزند و مادر که هر دو در پی یکدیگر هستند . از طرف دیگر دو همجنس نیز به سوی یکدیگر جذب می شوند این دو همجنس ممکن است در ظاهر شبیه یکدیگر نباشند اما توانایی تبدیل به یکدیگر را داشته باشند . همچنین مولانا به این مطلب اشاره می کند که در زندگی ،  خیلی اوقات ما به طرف چیزهای اشتباهی میرویم ، راه خود را گم می کنیم ، تا وقتی سرمان به سنگ نخورد متوجه اشتباه نمی شویم و چیزی را فکر می کنیم همجنس ماست ، در صورتی که اینگونه نیست. در چنین مواردی پس از اینکه سر ما به سنگ خورد بالاخره متوجه اشتباه شده و به دنبال راه حقیقت میرویم . سپس مولانا برای باز شدن این قضیه به سراغ داستان دیگری می رود . طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول ناکردن نصیحت خاصان خویش این عجایب دید آن شاه جهود جز که طنز و جز که انکارش نبود پادشاه جهود این اتفاق عجیب را دید اما فقط آن را انکار می کرد و به سخره گرفته بود .   ناصحان گفتند: از حد مگذران مرکب استیزه را چندین مران اطرافیانش به او گفتند که از خر شیطان پیاده شو و اینقدر لجبازی مکن .   ناصحان را دست بست و بند کرد ظلم را پیوند در پیوند کرد آنان که نصیحت کردند را هم در بند و گرفتار کرد و دیگر ظلم را به حد نهایت خود رساند .   بانگ آمد: کار چون اینجا رسید پای دار ای سگ، که قهر ما رسید از جانب پروردگار ندایی رسید که صبر داشته باش ، قهر و عذاب ما به تو میرسد . ای سگ : پادشاه جهود .   بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت سپس آتش شعله اش دامنه دار شد و جهودان در آن آتشی که خود به پا کرده بودند سوختند . گز : تقریبا 1 متر    اصل ایشان بود آتش ز ابتدا سوی اصل خویش رفتند انتها هم ز آتش زاده بودند آن فریق جزوها را سوی کل باشد طریق در اینجا مولانا به بیان مسئله ی کشش می پردازد و اینکه دو همجنس به سوی یکدیگر جذب می شوند . و در اینجا جهودان به خاطر گمراهی و بی دینی به آتش مانند شده اند و به سوی آن جذب شدند . انسان از خاک آفریده شده اما مولانا اعتقاد دارد که برخی افراد به خاطر رفتارشان نوری یا ناری می شوند . این افراد ناری بودند و در آتش رفتار خود سوختند .   آتشی بودند، مومن سوز و بس سوخت خود را آتش ایشان، چو خس در این بیت مولانا معنی آتش را واضح تر می کند و می گوید اینها آتش مومن سوز بودند یعنی مخالف ایمان بودند .   آن که بوده است امهُ الهاویه هاویه آمد مر او را زاویه هاویه یکی از طبقات دوزخ است و در اینجا معنی کلی آتش را در بر میگیرد . هر که بدکار باشد فقط می تواند در گوشه ی دوزخ پناه یابد . امه الهاویه :مادرش دوزخ است . ( در قرآن به آن اشاره شده ) زاویه : حجره و اتاق ها در خانقاه ها که مخصوص چله نشینی بوده است .   مادر فرزند، جویان وی است اصلها مر فرعها را در پی است اصل و فرع با هم در تعامل هستند هم فرع به سمت اصل می رود و هم اصل چشمش به دنبال فرع است . مانند مادرو  فرزند .   آبها در حوض اگر زندانی است باد نشفش می کند، کارکانی است میرهاند، میبرد تا معدنش اندک اندک، تا نبینی بردنش ارکان : 4 عنصر ( آب و باد و خاک و آتش ) این آب ها که در حوض هستند ، باد کم کم آنها را جذب می کند و به صورت بخار آنها را بالا می برد تبدیل به ابر می شوند و میبارند و به دریا میریزد . بدون اینکه تو متوجه کم شدن آب حوض باشی ...   وین نفس، جانهای ما را همچنان اندک اندک دزدد از حبس جهان ما هم روحمان باید به اصل خود برگردد و جان ما مانند همین آب زندانی در حوض است .  اگر ناری بود به آتش و اگر نوری بود به حقیقت باز میگردد . این رفتن جان از بدن هم یک کار بسیار کند است و به راحتی دیده نمی شود . ما با هر نفسی که می کشیم زندگی ما به آخر خودش در این زندان جهان نزدیک می شود .   تا إلیه یصعد أطیاب الکلم صاعدا منا إلی حیث علم ترتقی أنفاسنا بالمنتقی متحفا منا إلی دار البقا ثم تأتینا مکافات المقال ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال ثم یلجینا الی امثالها کی ینال العبد مما نالها هکذا تعرج و تنزل دائما ذا فلا زلت علیه قائما کارهای خوب ما صعود می کند و به سوی خدا می رود . نفس های ما ارتقا و رشد پیدا می کند اگر پرهیزگار باشیم و به صورت تحفه ای به پیشگاه خداوند می رود . بعد از این ، پاداش این رفتارها به ما داده می شود . رحمت خداوندی این کارها و رفتارها را دو چندان می کند و به ما باز میگرداند . آنچه ما کردیم ما را پناه می دهد تا اینکه بنده به آن مقام واقعی خود می رسد . همیشه این رابطه بین خدا و بنده وجود دارد . ( عروج اعمال و پاسخ آن  ) تا اینکه وجود انسان به خوبی راست شود و انسان به کمال رسد .     پارسی گوئیم، یعنی این کشش ز آن طرف آید، که آمد آن چشش همین حرف ها را به پارسی هم می گوید : خداوند هم لطف خود را به ما چشانده است و در طول زندگی رحمت او به ما می رسد ، این کشش به سوی خدا وند نیز به همین دلیل است . صوفیان معتقدند که روی آوردن بنده به حق کوششی است که سبب آن ، کشش و جذبه ی حق است اما پیش از اینکه این کشش آغاز شود ، پروردگار مزه ی معرفت خود را به بنده می چشاند و این چشش بر کشش مقدم است .   چشم هر قومی به سوئی مانده است کان طرف یک روز ذوقی رانده است آدم ها همیشه دنبال چیزی هستند که طعم و لذت آن را یکبار هم شده چشیده اند.     ذوق جنس، از جنس خود باشد یقین ذوق جزو، از کل خود باشد ببین هر جنسی به جنس خود کشیده می شود و هر جزئی به اصل خود باز می گردد .   یا مگر آن قابل جنسی بود چون بدو پیوست جنس او شود بعضی وقت ها آدم به چیزی کشیده می شود که در ظاهر هم جنس  نیست اما در یک درجه پست تر جنس انسان است . آن دو چیز پس از پذیرفتن هم یکی می شوند .   همچو آب و نان، که جنس ما نبود گشت جنس ما و، اندر ما فزود مثلا انسان که با گندم و نان هم جنسیتی ندارد اما وقتی به بدن ما وارد می شود قابلیت تبدیل به جنس ما را دارد به همین دلیل انسان به آن گرایش دارد .   نقش جنسیت ندارد آب و نان ز اعتبار آخر، آن را جنس دان ظاهرا جنس ما نیست اما به آخرکار بنگر و کاری که انجام می دهد .   ور ز غیر جنس باشد ذوق ما آن مگر مانند باشد جنس را بعضی چیزها نیز در ظاهر جنس ما است و ما از آن خوشمان می آید .   آنکه مانند است، باشد عاریت عاریت باقی نماند عاقبت اما وقتی مدتی با آن بمانیم متوجه میشویم که جنس ما نیست و از آن فاصله میگیریم کششی است که یک گمان اشتباه آن را به وجود آورده و  موقت ست .   مرغ را گر ذوق آید از صفیر چونکه جنس خود نیابد شد نفیر برای شکار مرغ ، سوتی می زنند که شبیه صدای جفت اوست و آن را در دام می اندازند  . مرغ در ظاهر به سوی آن جذب می شود ولی وقتی می رسد و میبیند چیزی نیست نالان می شود . نفیر : آه و ناله   تشنه را گر ذوق آید از سراب چون رسد در وی، گریزد، جوید آب انسان تشنه وقتی سراب میبیند در پی آن میرود ولی وقتی به آن میرسد و میبیند آب نیست آن را رها کرده و به دنبال آب واقعی می رود .   مفلسان، گر خوش شوند، از زر قلب لیک آن رسوا شود، در دار ضرب آدم فقیر وقتی سکه ی تقلبی پیدا می کند خوشحال می شود ولی وقتی ضرابخانه میبرد و امتحان می کند میبیند تقلبی است خوشی او تمام می شود .   تا زراندودیت، از ره نفگند تا خیال کژ تو را چَه نفگند از کلیله باز خوان آن قصه را و اندر آن قصه طلب کن حصه را : در اینجا مولانا دلیل بیان داستان بعدی را می گوید که برای اینکه فریب جنس تقلبی نخوری و  خیالات اشتباه تو را به راه خطا نبرد ، داستانی از کلیله دمنه برای تو می گویم و تو فهم و بهره ی خودت را از این قصه بردار . زر اندود : چیزی که ظاهری شبیه طلا دارد .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۸۸ ، ۱۰:۵۶
نازنین جمشیدیان
در قسمت قبل دیدیم که پادشاه به کنار آتش رفت و به او گفت : تو که خاصیت سوزانندگی داری چطور این مردم را نسوزاندی و آتش جواب داد که : من به دستور خداوند هستم و درست است که هر چیزی بر پایه ی علت و معلولی است اما فرمان خداوند بالاتر از علت و معلول هاست . در این بخش نیز برای باز شدن مطلب مولانا به ذکر چند مثال می پردازد . در قدیم اساس دنیا را بر پایه ی 4 عنصر : آب - باد - خاک - آتش ، می دانستند و در اینجا نیز مولانا  از هر 4 عنصر مثال هایی  را عنوان می کند  . در قسمت قبل دیدیم که پادشاه به کنار آتش رفت و به او گفت : تو که خاصیت سوزانندگی داری چطور این مردم را نسوزاندی و آتش جواب داد که : من به دستور خداوند هستم و درست است که هر چیزی بر پایه ی علت و معلولی است اما فرمان خداوند بالاتر از علت و معلول هاست . در این بخش نیز برای باز شدن مطلب مولانا به ذکر چند مثال می پردازد . در قدیم اساس دنیا را بر  پایه ی 4 عنصر : آب - باد - خاک - آتش ، می دانستند و در اینجا نیز مولانا  از هر 4 عنصر مثال هایی  را عنوان می کند  .   عتاب کردن آتش را ، آن پادشاه جهود ( ادامه بخش چهارم )   گر نبودی واقف از حق جان باد فرق کی کردی میان قوم عاد ؟ هود گرد مومنان خطی کشید نرم میشد باد، کانجا میرسید هر که بیرون بود ز آن خط، جمله را پاره پاره می گسست اندر هوا برای باز شدن و ملموس تر شدن ، ابتدا مولانا به داستان قوم عاد اشاره میکند . هود نبی وقتی قوم  را به خداوند دعوت کرد آنها دعوت او را رد کردند و خدا برای عذاب  آنها 40 روز باد فرستاد و باد آنها را هلاک کرد . ( باد صر صر ) بین آنها تعداد کمی بودند که ایمان آوردند ، هود دور آنها خطی کشید ، باد برای دیگران کشنده بود و وقتی به مومنان می رسید ملایم می شد . پس نتیجه میگیریم که باد می تواند به امر خدا انتخاب کند .   همچنین شیبان راعی میکشید گرد بر گرد رمه، خطی پدید چون به جمعه می شد او وقت نماز تا نیارد گرگ آنجا ترکتاز هیچ گرگی در نرفتی اندر آن گوسپندی هم نگشتی زآن نشان بادِ حرص گرگ و، حرص گوسفند دائره مرد خدا را بود بند شیبان راعی چوپانی بود که بسیار پاکدامن بوده . این فرد هنگامی که می خواست برود برای نماز جمعه دور گله اش خطی می کشید تا وقتی نیست گرگ نتواند به گله حمله کند و گوسفندان نیز پراکنده نشوند . گرگی داخل آن خط  نمیشد و گوسفندی هم از آن خط بیرون نمی رفت . خواست خداوند در این بود که حرص دریدن گوسفند را از گرگ می گرفت و حرص بازیگوشی و گشت و گذار را از گوسفند .   همچنین باد اجل با عارفان نرم و خوش همچون نسیم یوسفان وارد نتیجه گیری کلی می شود . مرگ برای انسان های عارف اینچنین است . نسیم یوسفان ( بوی خوش از زیبا رویان ) مرگ انسان های عارف ناراحت کننده برای ایشان نیست .   آتش ابراهیم را دندان نزد چون  ُگزیدۀ حق بود، چونش َگزَد؟ آتش به گرگ تشبیه شده و می گوید که چون ابراهیم برگزیده ی خداوند بود آتش به او صدمه نزد .   آتش شهوت نسوزد اهل دین باقیان را برده تا قعر زمین شهوت به آتشی شبیه شده که اهل دین را نمی سوزاند .   موج دریا چون به امر حق بتاخت اهل موسی را ز قبطی واشناخت قبطیان  : فرعونیان ( مردم باستانی مصر ) داستان حضرت موسی را بیان میکند که از میان آب گذشتند اما وقتی فرعونیان به آن نقطه رسیدند آب به محل قبلی خود بازگشت و آنها را غرق کرد . آب هم می تواند به امر خدا تغییر خاصیت دهد .     خاک، قارون را، چو فرمان در رسید با زر و تختش به قعر خود کشید قارون ثروتمند با ثروتش به فرمان خداوند در خاک فرو رفت .   آب و گِل چون از دم عیسی چرید بال و پر بگشاد ، مرغی شد پرید آب و گل با نفس عیسی به پرنده ای تبدیل شد . ( تبدیل جمادی به موجودی زنده )     هست تسبیحت، بخار  آب و گل مرغ جنت شد ز نفخ صدق ، دل صلوات و تسبیح و دعا و ... بخاراتی است که از جسم ما خارج می شود . تا وقتی تو به صورت عادت از اینها استفاده می کنی  فایده ای ندارد . اما اگر این دعا از حالت عادی آب و گل خارج شد و به روح خدایی متصل شد و از اعماق دل بود ( صدق دل )  این تسبیح به مرغ بهشتی تبدیل می شود و خدا آن را می پذیرد .   کوه طور از نور موسی شد به رقص صوفئی کامل شد و رست او ز نقص اشاره به داستان حضرت موسی دارد که از خداوند تمنای دیدار او را کرد و خداوند گفت : مرا نخواهی دید و اما  بر کوه طور تجلی کرد و انفجاری در کوه صورت گرفت که موسی از شکوه آن بیهوش شد . کوه طور را به دید انسانی میبیند که در دیدن و درک  عظمت خداوند به رقص می آید و دیگر کوه نیست ،  بلکه یک عارف شد .    چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز؟ جسم موسی از کلوخی بود نیز این عجیب نیست که انهدام کوه را به رقص تشبیه کردم . مگر ما چه هستیم ؟ ما هم از خاک به وجود آمدیم .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۸۸ ، ۰۶:۰۹
نازنین جمشیدیان
سلام به همه ی دوستان من برگشتم و به زودی ادامه ی داستان را با هم پی میگیریم ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۸۸ ، ۲۰:۲۷
نازنین جمشیدیان
سلام به همه ی دوستان عزیز من دارم به یک سفر میرم و حدودا 10 روزی نیستم  ... ببخشید اگه به روز نمیشم ! شما یک بازنگری در پست های قبلی بفرمایید تا من برگردم ! نازنین
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۸۸ ، ۲۲:۱۶
نازنین جمشیدیان
در این بخش دوباره به داستان پادشاه جهود بر میگردیم . همانطور که به یاد دارید در قسمت های قبل داستان پادشاه جهودی شروع شد که بتی ساخته بود و در کنار آن آتشی و از مردم می خواست به بت سجده کنند و اگر اینکار را نمی کردند آنها را به آتش می انداخت . در میان این افرادی مادری هم با فرزند کوچکش بود که پادشاه طفل را درون آتش انداخت و طفل در آتش به سخن آمد که ای مادر این آتش سوزاننده  نیست و با حرف های خود شوری در دل مردم انداخت که همه خود را به داخل آتش می افکندند و دیگر ماموران پادشاه از ترس شورش ،  از به داخل آتش شدن مردم جلوگیری می کردند . پس از این اتفاق پادشاه با آتش شروع به گفتگو می کند که :  ای آتش تو که خوی سوزانندگی داشتی پس چطور شد که اینجا به وظیفه ی خود عمل نکردی . آتش هم در جواب می گوید که من به امر خدا هستم و از این جا به بعد مولانا به بیان این مطلب می پردازد که هر چیزی به امر خداست . ممکن است در اینجا برخی افراد این سوال را مطرح کنند که : همه چیز دارای رابطه ی علت و معلولی است پس چطور می شود همه چیز را به خواست خدا دانست ... مولانا می گوید اسباب و علت و معلول ها هم به خواست خدا ایجاد شده و خود خدا هم می  تواند آنها را تغییر دهد . همیشه در کنار علت و معلول ها اسباب غیر مادی هم وجود دارد که عقل انسان آنها را درک نمی کند و انسان های برگزیده می توانند آنها را درک کنند . این علت های غیر مادی می توانند کارهای خاص انجام دهند مثل شفای بیماری که علم از آن قطع امید کرده ... در این بخش دوباره به داستان پادشاه جهود بر میگردیم . همانطور که به یاد دارید در قسمت های قبل داستان پادشاه جهودی شروع شد که بتی ساخته بود و در کنار آن آتشی و از مردم می خواست به بت سجده کنند و اگر اینکار را نمی کردند آنها را به آتش می انداخت . در میان این افرادی مادری هم با فرزند کوچکش بود که پادشاه طفل را درون آتش انداخت و طفل در آتش به سخن آمد که ای مادر این آتش سوزاننده  نیست و با حرف های خود شوری در دل مردم انداخت که همه خود را به داخل آتش می افکندند و دیگر ماموران پادشاه از ترس شورش ،  از به داخل آتش شدن مردم جلوگیری می کردند . پس از این اتفاق پادشاه با آتش شروع به گفتگو می کند که :  ای آتش تو که خوی سوزانندگی داشتی پس چطور شد که اینجا به وظیفه ی خود عمل نکردی . آتش هم در جواب می گوید که من به امر خدا هستم و از این جا به بعد مولانا به بیان این مطلب می پردازد که هر چیزی به امر خداست . ممکن است در اینجا برخی افراد این سوال را مطرح کنند که : همه چیز دارای رابطه ی علت و معلولی است پس چطور می شود همه چیز را به خواست خدا دانست ... مولانا می گوید اسباب و علت و معلول ها هم به خواست خدا ایجاد شده و خود خدا هم می  تواند آنها را تغییر دهد . همیشه در کنار علت و معلول ها اسباب غیر مادی هم وجود دارد که عقل انسان آنها را درک نمی کند و انسان های برگزیده می توانند آنها را درک کنند . این علت های غیر مادی می توانند کارهای خاص انجام دهند مثل شفای بیماری که علم از آن قطع امید کرده ... عتاب کردن آتش را ، آن پادشاه جهود   رو به آتش کرد شه،  کای تند خو آن جهان سوز طبیعی خوت کو؟ چون نمیسوزی ؟  چه شد خاصیتت؟ یا ز بخت ما دگر شد نیتت؟ پادشاه رو به آتش کرد و گفت : ای آتش ، تو طبیعت سوزاننده داشتی . این خوی تو کجاست ؟ یا از بخت بد من ماهیت تو تغییر کرد ؟   می نبخشایی تو بر آتش پرست آن که نپرستد تو را، او چون برست ؟ تو آتش پرست را هم می سوزانی حالا چگونه است که این افراد را که آتش پرست هم نیستند نمی سوزانی ؟   هرگز ای آتش تو صابر نیستی چون نسوزی؟ چیست ،  قادر نیستی؟ چشم بند است، ای عجب! یا هوش بند؟ چون نسوزاند چنین شعلۀ بلند ؟ تو هیچگاه در سوزاندن افراد صبر نمی کردی ! چگونه نمی سوزانی آیا قادر به این کار نیستی ؟ آیا این حیله و چشم بند است یا جادو که چنین شعله ی بلندی کسی را نمی سوزاند ؟  چشم بند : حیله و جادویی که مانع دیدن شود . هوش بند : جادویی که نگذارد عقل کار طبیعی خود را انجام دهد .   جادوی کردت کسی ؟ یا سیمیاست؟ یا خلاف طبع تو، از بخت ماست ؟ سیمیا : علمی است که در آن می گویند با شناخت حروف می توان امور دنیا را تغییر داد .   گفت آتش: من همانم ای شمن اندرآ تا تو ببینی تاب من شمن : بت پرست آتش گفت من همانم که قبل هم بودم اگر باور نداری به درون من بیا و ببین .   طبع من دیگر نگشت و عنصرم تیغ حقم، هم به دستوری بُرم طبع من دیگر تغییری نمی کند اما من به دستور پروردگار می سوزانم   بر در خرگه، سگان ترکمان چاپلوسی کرده پیش میهمان ور به خرگه بگذرد بیگانه رو حمله بیند از سگان، شیرانه او ترکمن ها سگانی دارند که به مهمان حمله نمی کنند اما اگر غریبه ای از آنجا بگذرد مانند شیر دفاع می کنند .   من ز سگ کم نیستم در بندگی کم ز ترکی نیست حق، در زندگی نه من از سگ ترکمن کمترم و نه خدا از آن مرد ترکمن . من هم مانند سگ مرد ترکمن عمل می کنم و به دستور خداوند کار انجام میدهم .   آتش طبعت اگر غمگین کند سوزش از امر ملیک دین کند ملیک دین : خدا هر چیزی در تو به خواست خداست . اگر در دل ناراحتی داری و می سوزی در غمت خواست خداست .   آتش طبعت اگر شادی دهد اندر او شادی ملیک دین نهد شاد هم باشی کار خداست .   چون که غم بینی، تو استغفار کن غم به امر خالق آمد، کار کن اگر غم در درون توست خدا را ناراحت کردی پس استغفار کن . داری بد بازی می کنی .   چون بخواهد، عین غم شادی شود عین بند پای، آزادی شود اساس غم تبدیل به شادی می شود و بند و گرفتاری تبدیل به آزادی اما  به امر خدا .   باد و خاک و آب و آتش بنده اند با من و تو مرده، با حق زنده اند موجودات همه جان دارند تو فکر می کنی مرده اند  و بی ارزشند اما با خدا در ارتباطند .   پیش حق آتش همیشه در قیام همچو عاشق، روز و شب پیچان مدام قیام : ایستاده آتش مانند بنده در درگاه خداوند ایستاده و مانند عاشق به هر طرفی که او بخواهد پیچ و تاب می خورد .   سنگ بر آهن زنی، آتش جهد هم به امر حق، قدم بیرون نهد ( مولانا معمولا  جواب سوال های پیش آمده را می گوید . ) درست است که همه چیز خواست خداست اما این منکر علت و معلولی نیست . مثلا سنگ و آهن  را به هم بزنی آتش به وجود می آید . مولانا می گوید نه اینکه علت و معلول نیست اما آن هم به  خواست خدا است .   آهن و سنگِ ستم، بر هم مزن کاین دو میزایند، همچون مرد و زن مولانا این بیت خارج می شود و می گوید هوی و هوس انسان هم مانند آتش است آنها را به هم نزن تا آتش شهوت و فتنه به وجود نیاید .   سنگ و آهن خود سبب آمد و لیک تو به بالاتر نگر، ای مرد نیک ! دلیل ایجاد جرقه همان سنگ و آهن است اما تو باید به بالاتر نگاه کنی یعنی خداوندی که باعث به وجود آمدن این خاصیت است تا  وقتی سنگ و آهن با هم برخورد می کند آتش ایجاد شود .   کاین سبب را آن سبب آورد پیش بی سبب، کی شد سبب هرگز بخویش ؟ این سبب : سنگ و آهن آن سبب : خدا تا خداند نخواهد و سبب اصلی نباشد سبب فرعی به کار نمی آید .   و آن سبب ها، که انبیا را رهبرند آن سبب ها، زین سببها برترند انسان های برگزیده سبب شان خداست . و از سبب های مادی برترند . پس آنها می توانند کارهایی کنند که از نظر عقلی با  منطق ما سازگار نیست . در جهان همیشه می تواند اتفاق هایی رخ دهد که از ذهن عقلی و استدلالی ما برتر است . مثلا شفا ، گاهی در پزشکی شفا ممکن نیست اما با عوامل غیر مادی و سبب هایی که خدا به وجود آورنده ی آن است هر چیزی ممکن است .   این سبب را آن سبب عامل کند باز گاهی بی پر و عاطل کند تمام این اسبابی که در دنیا است اصلش خداست . او اگر نخواهد امکان پذیر نیست . و این به این معنی نیست که همیشه این باید علت و معلول ها بر طبق ذهنیت ما اتفاق افتد .   این سبب را محرم آمد عقل ما و آن سببها را  ست محرم، انبیا این روابط علت معلولی ما در حوزه ی عقل است و آن سبب ها به صورت ادراکی درونی و اشراقی است .   این سبب چه بود؟ به تازی گو رَسَن اندر این چَه، این رسن آمد به فن برای فهم بهتر از مثال های آسان تر استفاده می کند . طناب را فرض کنید ( سبب ها ) در چاه می اندازند  و آب بالا می کشند .  اما نه طناب کاره ای است و نه سطل بلکه آنچه مهم است گردش چرخ است . این چرخ است که طناب را بالا و پایین می برد .   گردش چرخه ، رسن را علت است چرخه  گردان را ندیدن زلت است گردش چرخ سبب است و ندیدن این چرخش ، گناه و لغزش است .   این رسنهای سببها در جهان هان و هان، زین چرخ سرگردان مدان دردوره ی قبل چرخش و محل قرارگیری ستارگان و سیارگان را دلیل اتفاقات و نشانه ی آینده می دانستند . اما مولانا میگوید  این چرخ هم خود چرخاننده ی دیگری دارد  که خداست .   تا نمانی صفر و سر گردان چو چرخ تا نسوزی تو، ز بی مغزی چو مرخ اگر خدا را ندیدی و نگاه مادی داشتی تو مانند صفر میمانی . اگر می خواهی وجود بی مصرفی نباشی نقطه ی اصلی را فراموش نکن . مرخ : چوب که زود شعله میگیرد برای روشن کردن آتش از این چوب استفاده می شده .   باد، آتش می خورد از امر حق هر دو سر مست آمدند از خَمر حق خدا اگر بخواهد باد را به آتش تبدیل می کند . و هر دو مست شراب الهی می شوند .   آبِ حلم و آتش خشم ای پسر! هم ز حق بینی، چو بگشایی بصر اگر انسان بردباری هستی می توانی آتش خشم را خاموش کنی . اگر  چشم بصیرت  تو باز باشد میبینی که تمام این کارها را خدا انجام میدهد .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۸۸ ، ۱۲:۳۷
نازنین جمشیدیان